واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
و خدایی که در این نزدیکی است ادیان الهی در بدو پیدایش، مبتنی بر حضور قدسی پیامبرانشان بودند. هر دینی پیش از این که دستوراتش را کامل کند، در بین اولین مومنان، بیش از هر چیز مبتنی بر حضور شخص پیامبر آن دین است.
برای مثال مسیحیان اولیه یا همان حواریون، شناخت بسیار محدودی درباره مسیحیت داشتند و میان مسیحیت و شخص مسیح تمایز نمی گذاشتند. مسیحیت برای مسیحیان امروز، عبارت است از مجموعه ای باورها، عقاید و رعایت موازین شرعی و برگزاری آیین هایی خاص، اما برای مسیحیان اولیه، مسیحیت معنایی بسیار محدودتر داشت. چه این که هنوز بسیاری از اعتقادنامه ها و نیز کتب الهیاتی به نگارش درنیامده بود. مسیحیت در آن زمان عبارت بود از ایمان به شخص مسیح. این ایمان را نباید با ایمان مسیحی امروزی به مسیح اشتباه کرد. مسیحی امروزی شخص مسیح را به واسطه انبوهی از باورهای متاثر از منابع تاریخی و نیز تصویرسازی های دیگران می شناسد. چنین شناختی با شناختی که مسیحی امروزی از دیگر باورهای مسیحی همچون باور به خدای واحد، باور به روح القدس و کلیسا تفاوت نوعی ندارد، اما مسیحی اولیه، شخص مسیح را بی واسطه می شناخت و این شناخت، جایگاه خاصی در بین دیگر باورهای دینی او داشت، او تجربه مستقیمی از شخص پیامبر داشت و همین تجربه، محور دیگر باورهای او بود. آنچه درباره مسیحیت بیان شد، درخصوص دیگر ادیان، مثل یهودیت و اسلام نیز درست است. با مطالعه تاریخ اسلام با وقایعی مواجه می شویم که صرفا با توجه به حضور شخص نبی اکرم(ص)؛ می توان آنها را تبیین کرد. مثلا می بینیم برخی سرسخت ترین مشرکان یا مومنان به دیگر ادیان الهی، با دیدن شخص رسول اکرم(ص)، ایمان می آوردند. هرچند اصول و عقاید اسلام، از سوی مومنان پرسش می شد، ولی در بسیاری موارد، افراد بدون جدل و بحث درباره این اصول ایمان می آوردند. به قول حافظ: برغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست حضور انبیا در زمان حیاتشان محکم ترین دلیل مومنان برای ایمان بوده است، اما پس از رحلت انبیا، در دین اسلام بتدریج پس از شهادت ائمه اطهار و فرارسیدن ایام غیبت، مسائل کلامی درباره ادیان ظهور می کند. در دوران پس از رحلت انبیا و غیبت امام معصوم، باور به ادیان مبتنی بر تجربه مستقیم و مشاهده بی واسطه نبی یا امام نیست. به عبارت دیگر، باور به شخص نبی و نبوت، پس از رحلت نبی در کنار دیگر باورها همچون توحید، و معاد قرار می گیرد. فرد مومن به دین الهی، به مجموعه این باورها ایمان می آورد، ولی هیچ یک از این باورها، مبتنی بر باور دیگر نیست، بلکه همه آنها مبتنی بر نوع بینش فرد مومن است. در چنین شرایطی، باورهای دینی افراد در معرض مسائل و مباحث جدلی و کلامی در مواجهه با افراد غیرمومن یا حتی مومنین به دینی متفاوت قرار می گیرد. گفته می شود در نبود انبیا و ائمه، متکلمین و علمای ادیان، جانشین انبیا برای پاسخ به مسائل کلامی و جدلی هستند، اما خود متکلمین در مواجهه با چنین مسائلی، همواره هم رای نیستند؛ چرا که آنها واقعا دارای جایگاه استثنایی نبی نیستند، یعنی آنها مرجعیت علی الاطلاق دینی را واجد نیستند، زیرا به منبع وحی دسترسی ندارند. بلکه آنها تلاش دارند از طریق منابع تاریخی، نظر و دیدگاه نبی را بازگویی کنند، تلاشی که خود می دانند همواره بر صواب نیست و احتمال خطا و اشتباه در آن راه دارد. در چنین وضعی است که علم کلام، با آرا و دیدگاه ها و مناقشات بسیار بتدریج شکل می گیرد. مسائل مختلف در علم کلام مطرح شده و پاسخ های متفاوتی از سوی متکلمان به این مسائل داده می شود و مکتب های کلامی در بین مومنان به یک دین و یک پیامبر شکل می گیرد. برخی مسائل کلامی که از سوی مشرکان در مقابل مومنان مطرح می شود، مربوط به معقول بودن باورهای یک دین است. مثلا یک مساله ساده کلامی که در برابر بیشتر ادیان الهی مطرح شده است، این است که همه ما انسان ها در طول حیات، صرفا موجودات مادی و فیزیکی را شاهد بوده ایم؛ ولی ادیان الهی مبتنی بر باور به یک موجود قدرتمند و بسیار بزرگ، ولی در عین حال روحانی و غیرمادی هستند. همچنین ادیان الهی در کنار خداوند، انسان مومن را ملتزم به باور به موجودات غیرمادی بسیاری، مثل فرشتگان می کنند. حال پرسش اینجاست که چگونه فردی که در طول حیاتش صرفا موجودات مادی و فیزیکی را تجربه کرده، باید به موجودات غیرمادی باور داشته باشد؟ آیا چنین باوری عقلانی است؟ چنین مسائلی از منظر عقلی و فلسفی در مقابل ادیان الهی مطرح شده اند و متکلمین نیز برای پاسخ به آنها چاره ای نداشتند جز این که از طریق عقلانی و با زبان فلسفی به این مسائل پاسخ دهند. متکلمین بسیاری از ادیان الهی ازجمله متکلمین مسلمان برای پاسخ به این گونه مسائل، از عقلانیت فلسفی یونانی بهره بردند و موفق شدند با استفاده از این نوع عقلانیت به مسائل کلامی عقلانی پاسخ دهند. مثلا در مواجهه با همین مساله که در بند قبلی ذکر شد، متکلمان از اثبات موجودات غیرمادی از طریق آرای افلاطون یونانی بهره بردند. در اندیشه یونانی بویژه افلاطون باور به امور غیرمادی ضروری است. ما انسان ها همواره در طول حیاتمان، شاهد موجودات مادی و فیزیکی هستیم که این موجودات نیز همواره در معرض تغییر و تحول قرار دارند، اما اگر بپذیریم که صرفا همین موجودات مادی در جهان حضور دارند و هیچ چیز غیرمادی وجود ندارد، تائید کرده ایم که همه چیز در تغییر و تحول است و هیچ چیز پایدار نیست و به قولی حتی در یک رودخانه، نمی توان دوبار پا گذاشت، چراکه بار دوم که پا در رودخانه می گذاریم، نه رودخانه رودخانه قبلی است و نه ما، همان انسانی که بار قبل پا به رودخانه گذاشتیم. در این صورت، نمی توان از هیچ چیز صحبت کرد، زیرا هر چیزی مدام در حال تغییر و تحول است و هیچ چیز ثابتی وجود ندارد، به هیچ چیز نمی توان معرفت حاصل کرد و اصلا زندگی کردن به شیوه معمول، ناممکن می شود، چرا که مفهوم هویت افراد نیز زیر سوال می رود، هیچ کس را نمی توان به دلیل کار خطایی که مرتکب شده مجازات کرد و هیچ کس را نمی توان پاداش داد، چرا که نه آن خطاکار هم اکنون همان انسان قبلی است که خطا کرده و نه انسانی که مستحق پاداش می پنداریم، همان فردی است که کار نیکویی مرتکب شده، همه ما در تغییر هستیم و هیچ چیز ثابتی در وجود ما نیست. اندیشه یونانی بویژه افلاطونی، برای خارج شدن از این معضل، اعتقاد به امور غیرمادی همچون روح و نیز جهان غیرمادی و نیز خداوند را ضروری می داند، زیرا صرفا امور غیرمادی است که دارای ثبات هستند و تغییرناپذیرند. هویت ما انسان ها، به روح ماست و خداوند، خالق، ناظر و داوراعمال ماست و اوست که همه کمالات را واجد است و نیاز ندارد که چیزی را اکتساب کند و بنابراین هیچ تغییری نمی پذیرد. متکلمان، با استفاده از عقلانیت فلسفی یونانی، موفق به پاسخگویی به بسیاری از مسائل شدند، اما در اینجا مساله دیگری برای ادیان الهی ایجاد شد. توسل به عقلانیت یونانی برای پاسخ به مسائل کلامی مفید بوده است، ولی نباید شناخت و معرفت دینی را به شناخت فلسفی و کلامی محدود کرد. اگر فرد مسلمان بخواهد خداشناسی را محدود به خداشناسی کلامی کند؛ خداشناسی ای که متاثر از عقلانیت فلسفی یونانی است، دیگر از مهر و رحمت خداوند، درک عرفانی نخواهد داشت. خداوند قرآن همانقدر که قادر مطلق است، همانقدر نیز مهربان و بخشنده است. اگر کسی خداوند را با توجه به متون دینی همچون قرآن و نهج البلاغه بشناسد، هرچند او را موجودی تغییرناپذیر خواهد دانست، ولی این موجود قادر و تغییرناپذیر دارای تشخص خواهد بود به نحوی که می توان با او سخن گفت (نماز) و از او تقاضاهایی را مطالبه کرد (دعا) و او نیز این سخن گفتن و این طلب حاجات را به نیکویی پاسخ خواهد داد. چنین درکی از خداوند، مبتنی بر برداشت عرفانی از اسلام است و نه برداشت فلسفی و کلامی. برداشت فلسفی و کلامی نیز در جای خود موجه است، اما محدود به حدودی است و ما را بی نیاز از برداشت عرفانی نمی کند. اینجاست که برخی عرفا از برداشت ایمانی و قلبی در برابر برداشت فلسفی یاد کرده اند: چند و چند از حکمت یونانیان حکمت ایمانیان را هم بدان ساعد عالمی / جام جم
دوشنبه 30 دی 1392 8:02
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]