واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: سرنوشت خانواده آقای هاشمی چه می شود؟؟؟
طنز: آقای هاشمی طی این مدت با الگو قرار دادن شعار «با یه گل بهار نمیشه»، چندین فقره فرزند دیگر نیز تولید و تکثیر نموده است.
آقای هاشمی (کاراکتر معروف کتاب اجتماعی دبستان) چند سالیست که از اداره پست کازرون اخراج شده. علی و مریم(فرزندان قدیمی آقای هاشمی) هر دولیسانس مواد گرفتهاند و طی این هشت سال به سرنوشتی شبیه کاراکترهای دیوان حافظ،«ساقی» و «نگار» دچار شدهاند.حسنشهرت این خانواده نیز از «سمرقند» تا «بخارا» را پر کرده است.آقای هاشمی طی این مدت با الگو قرار دادن شعار «با یه گل بهار نمیشه»، چندین فقره فرزند دیگر نیز تولید و تکثیر نموده است. این تولیدات بیرویه باعث ازدیاد حجم، فرسودگی و فرتوت شدن طاهره خانم (همسر اول آقای هاشمی) شده که این مهم، چهار تا شدن تنابین (تنبانها) آقای هاشمی را به همراه داشته است.حال میفهمیم که آن سفرهای شغلی آقای هاشمی هم همگی فوتوشاپ و به هوای اتوکشی تنبانهای جدیدش بوده و ما این همه وقت مثل ماجرای عموی سوباسا، در ظلمات جهل و گمراهی بهسر میبردهایم.مادر آقای هاشمی (مادربزرگ مهربان) هم اخیرا بوقِ رحمت را به صدا درآورده و رهسپار افلاک شده است اما روحِ نهچندانشادروان او که از بیماری آلزایمر رنج میبرد؛ بعضی شبها گورش را گم میکند(!) و یادش میرود رهسپار افلاک بشود! وی از سر عادت به خانه آقای هاشمی آمده و موجب رعب و وحشت آنها میشود.آقای هاشمی که دنبال چارهای بود تا از جمعیت کثیر اطرافش کسب درآمدی داشته باشد تصمیم به تاسیس یک مهدکودک گرفت تا بدون اینکه لو برود هم از همسرانش درکنار یکدیگر به عنوان خالههای مهد استفاده کند و هم فرزندانش را در ازدحام مهدکودک استتار نماید و هم به بهانه انجام امور اجتماعی، از سازمان تامین اجتمایی کمک مالی و کارت هدیه بگیرد! اما از آنجایی که ارواح فاقدِ بُعد زمان و مکان هستند،روح مادربزرگ (که علاقه زیادی به عروسش طاهره هم داشت) در این مدت از در و دیوار رد میشد و نیت شوم آقای هاشمی را به چشم میدید. منتها به علت آلزایمر هی یادش میرفت ماجرا را لو بدهد. وی حتی چندین بار سعی کرد با خودکار روی دستش ضربدر بزند تا یادش بماند اما متاسفانه هردفعه خودکار از توی دستش رد میشد و هروقت هم یادش میماند و ظاهر میشد تا ماجرا را برای کسی تعریف کند، طرف از شدت ترس پا به فرار میگذاشت!در یکی از روزهای سرد تابستان چند تن از بازرسان سازمان تامین اجتماعی به مهدکودک آمدند. مادربزرگ مهربان با چندتا از بروبچههای ازما بهترون داخل یکی از انباریها داشت تخته نرد بازی میکرد. ناگهان یکی از بازرسان (که از بازماندگان جریان انحرافی در سازمان بود) یواشکی در انباری را باز و دور از چشم دیگران دستش را توی دماغش کرد.مادربزرگ و رفقای اجنهاش که یواشکی از این صحنه با موبایل فیلم گرفته وهارتهارت زیر خنده زدند. عضو جریان انحرافی (که با توجه به انحرافی بودنش توانایی ارتباط با ماورالطبیعه را داشت) از آنها خواست تا این فیلم را پاک کنند. مادربزرگ نیز از فرصت استفاده و به وی گفت در صورتی فیلم را پاک میکند که او ماجرای تعدد زوجات آقای هاشمی را به طاهره خانم بگوید.فردا شب وقتی آقای هاشمی به منزل میرود درکمال ناباوری و بهت همگان چهار همسرش را کنار هم میبیند، درحالی که یکی آستینهایش را بالا زده، دیگری یکی ازهیزمهای شومینه را برداشته، دیگری دمپاییاش را در آورده و طاهره خانم نیز سر یک انبردست را روی آتش اجاقگاز گرفته و داغ میکند! از جزئیات آن شب منحوس و سرنوشت آقای هاشمی اطلاعات دقیقی در دست بود که توسط دبیرسرویس محترم سانسور گردید. با این حال مورخین در این باره نوشتهاند که آقای هاشمی مثل کوکب خانم، مرد باسلیقهای شده است
1392/10/23
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 79]