تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):فتوا دهندگان بزرگانِ دانشمندان‏اند و فقيهان پيشوايانى كه از آنان بر اداى پيمان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803965385




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

من نه زنم را کشتم نه رفیقم را...اما از حکم اعدام استقبال می‌کنم


واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز:
من نه زنم را کشتم نه رفیقم را...اما از حکم اعدام استقبال می‌کنم

من نه زنم را کشتم نه رفیقم را...اما از حکم اعدام استقبال می‌کنم
شجاعی می گوید: ««در این کتاب به دنبال تلنگری به خواننده و البته به خودم بودم و اینکه یک سری قواعد در خلقت وجود دارد که ما از آنها بی‌اطلاعیم و آنها را فراموش کرده‌ایم...»
به گزارش نامه نیوز، «عاشقی به وقت کتیبه‌ها» شامل 9 داستان کوتاه با مضامین اجتماعی - مذهبی، روایتگر تلخی‌ها و روابط آدم‌های ساده هم‌روزگار ما و داستان نیمه بلند عاشقی به وقت‌ کتیبه‌ها با روایتی مدرن و عاقبت به خیری سیاهی‌های امروز، به چاپ سوم رسید. این کتاب دومین مجموعه داستان سید علی شجاعی است که انتشارات «کتاب نیستان» آن را منتشر کرده است.

شجاعی درباره داستان های این کتاب گفته است: «در این کتاب به دنبال تلنگری به خواننده و البته به خودم بودم و اینکه یک سری قواعد در خلقت وجود دارد که ما از آنها بی‌اطلاعیم و آنها را فراموش کرده‌ایم و به تبع این بیسوادی نسبت به قوانین عالم، مشکلاتی برایمان به وجود آمده است. فضای تلخ در برخی داستان‌ها تجربی است. البته این تلخی را خیلی وقت‌ها در زندگی نمی‌توانیم حل کنیم، چون منشا آن را نمی‌شناسم. در این داستان‌ها شاید به گونه‌ای نجات یافتن با اتصال به فطرت و درون انسانی و نیروی برتر اتفاق می‌افتد و این‌گونه است که در تلخکامی‌ها و رنج‌ها راه رهایی خواهیم یافت.»

 

بنابر گزارش خبرآنلاین، در یکی از داستان های این کتاب با عنوان «سیاهی چکیده بر همیشه این روزها» می خوانیم:

«ما آدم های نامردی هستیم و خیلی هم بی معرفت، به زنانمان؛ فرزندانمان، پدر و مادرمان و رفیقمان هم رحم نمی کنیم. خودم هم می دانم که این اصلا شبیه آخرین دفاع یک متهم به قتل نیست آنهم متهم به قتل دو نفر. بیشتر به آخرین اعتراف یک محتضر می ماند که باز هم برای من فرقی نمی کند، فردا نه، پس فردا، سرم بالای چوبه دار است. وقتی خودم قبول دارم که خودم دو بار اعدام که هیچ، 10 بار هم برایم کم است؛ دفاع کار مسخره ای نیست؟ نه به خاطر اینکه اتهام را پذیرفته باشم، اما مطمئنم که اعدام حق من است.

من نه زنم را کشتم نه رفیقم را...اما از حکم اعدام استقبال می کنم. آقای وکیل می خندند، هیئت منصفه هم برای این حرف جنون کمترین احتمال است؛ اما متاسفانه واقعیت غیر از این است...برایم مهم نیست با کشته شدن من، دل مادر همسرم آرام می شود، پدر دوستم هم. داستان خیلی تلخ تر است، شاید هم گس...

10 سال پیش بود که فوق لیسانس عمران را تمام کردیم. با همیت حبیب مقتول که از دبستان با هم بودیم و تلخ و شیرین زندگی هم را می دانستیم، بهتر و بیشتر از هر کس. با هم بزرگ شده بودیم، آنقدر نزدیک که هیچ کدام نداشتن برادر را حس نکردیم. درس که تمام شد به پیشنهاد پدرم شرکت مهندسی زدیم. سرمایه از پدر، کار از من و حبیب. زمین می خریدیم، می ساختیم و می فروختیم. سود هم به نسبت سهام تقسیم می شد. پدر 60، من و حبیب هر کدام 20. چون با سرمایه خوبی شروع کرده بودیم کارمان زود گرفت.

دو سالی که گذشت من و حبیب کاملا مسلط به کار شدیم. آنقدر که احساس کردم نبودن حبیب خیلی بهتر از بودنش است...خیلی بالا و پایین کردم و با خودم کلنجار رفتم. اینهمه سال رفاقت و برادری، چاره ای نداشتم جز اینکه برای پدر داستانی سرهم کنم مبنی بر اینکه دست حبیب کج است. حبیب هم که نفهمید قضیه از کجا آب می خورد بساطش را جمع کرد و رفت اما من برای حفظ ظاهر روابطم را با او مثل قبل ادامه دادم.

دو سال بعد از رفتن حبیب از شرکت من با پروین ازدواج کردم. معماری خوانده بود و در شرکت طراحی داخل آپارتمان ها را انجام می داد. زندگیمان را عاشقانه شروع کردیم...فکر کنم نزدیک عروسیمان بود که پدر چیزهایی از شرکت بو برده بود. شاید متوجه سوراخی شده بود؛ یا اینکه ... بی مقدمه آمد که شرکت را تعطیل کند یعنی یک روز آمد شرکت و گفت: «یکی دو ماه پروژه ها را واگذار کن و سهم مرا واگذار کن، جای دیگری لازم دارم.»

از اینجا به بعد را دیگر خودم هم نفهمیدم. شاید شرکت خیلی مشغولم کرد، شاید درگیری بیش از اندازه با آدم ها و شرکت های مختلف؛ شاید عادت به تکرار و روزمرگی ها؛ شاید غفلتی که مثل مرداب زندگی آدم را در خودش فرو می کشد؛ شاید همین فریادهایی که می پیجد و برمی گردد؛ شاید...نمی دانم...

مثل هر شب آرام در را بستم؛ کتم را آویزان کردم؛ کفشهایم را در جاکفشی گذاشتم؛ پیپم را روشن کردم؛ برای خودم چای ریختم و خودم را جلوی کاناپه جلوی تلویزیون انداختم. انگار یکی از شب های گذشته که پروین کمی از من زودتر رسیده خانه و در حالیکه با تلفن حرف می زند و آرام و بلند می خندد، چیزی برای شام سر هم می کند؛ انگار یکی از شب ها که پروین با فلان دوستش شام بیرون است و من ساعت ها معطل کتاب می خوانم؛ انگار یکی از شب ها که با چند پرونده از شرکت می آیم و تا سحر سرم لا به لای نقشه هاست و پروین را نمی بینم؛ انگار یکی از همان شب ها...

یک ساعتی گذشت و من همچنان رها روی کاناپه مقابل دو جنازه خون آلود و آشفته روی زمین و کلتی کنار پروین که دور دسته اش دستمالی ناشیانه پیچیده شده بود. سینه حبیب شکافته پنج گلوله و سر پروین متلاشی کمی آن سوتر یادداشتی در دستش، که در تمام آن یک ساعت رغبتی به خواندنش نکردم. یعنی احساس می کردم چیزی نیست مگر هر آنچه می بینم. چند باری پیپم را چاق کردم. میان کانال های تلویزیون بالا و پایین رفتم. تا آخر به خودم آمدم که باید کاری کنم. اگر جنازه ها بو نمی گرفت و نمی دانم، نکبتش آپارتمان را برنمی داشت، کاری نمی کردم. اما دیدم چاره ای نیست مگر بلایی سر خودم و دو جنازه بیاورم. اول یادداشت پروین را دیدم: حبیب را به خاطر این کشتم که تمام این دو سال فکر می کردم مرا دوست دارد، اما فهمیدم چشمش پی ثروت توست نه من. و خودم را کشتم نه برای اینکه فکر کنی پشیمانم یا به غلط کردن افتادم، برای اینکه همه کار کرده ام...دیگر چیزی نمانده است...»

این مجموعه داستان با قیمت 6هزار تومان روانه بازار نشر شده است.




1392/10/6





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نامه نیوز]
[مشاهده در: www.namehnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 113]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن