تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه (مردم) امر به معروف و نهى از منكر نكنند، و از نيكان خاندان من پيروى ننمايند،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820129216




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجراي استراليا


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: ماجراي استراليا


در اين قسمت هم مي‌توانيد همراه دكتر و همراهانش، يك معماي پليسي حل كنيد و مثل او از اين كار لذت ببريد.

* * *

«بنجامين كِلِي‌بورن بلوهارد»، شخصيت خاصي داشت؛ لباس ماجراجوها را مي‌پوشيد و كلاه لبه‌دار سرش مي‌كرد. حرف زدنش طوري بود كه انگار كلمه‌ها از لاي دندان‌هاي يك كوسه بيرون مي‌آيد. لباس خاكي رنگش با كمربندي از فشنگ و پوتين‌هايي كه از پوست سوسمار بود، او را مثل يك شكارچي ماجراجوي واقعي نشان مي‌داد.

دكتر، پسرش جونيور و گروهبان شورشات، در كنار بنجامين در يك كافه نشسته بودند و با هم گپ مي‌زدند. دكتر سفارش قهوه داده بود و جونيور از فرصت استفاده كرده و دسر موزي مورد علاقه‌اش را مي‌خورد. بنجامين هم از ماجراها و خطرهايش و شجاعت‌هايي كه به خرج داده بود، داستان سرايي مي‌كرد. جونيور از داستان‌هاي بنجامين لذت مي‌برد و برايش حكم داستان‌هاي مصور را داشت. دكتر سعي مي‌كرد كه خوشش بيايد و اعصابش را كنترل كند و البته سردرد هم نگيرد! گروهبان شورشات هم مجذوب و شيفته‌ي داستان‌ها شده بود.

بنجامين گفت:‌ «توي يه جاي دورافتاده در اعماق جنگل‌هاي استراليا، كنار رودي خروشان، تك و تنها چادر زده بودم. ناگهان چيزي اسبم رو ترسوند و منم مجبور شدم فرار كنم و وسط سرزميني غريب و وحشي سرگردون بشم.

خيلي طول نكشيد كه بفهمم چي اسبم رو ترسونده؛ يه خرس غول‌پيكر! كه يهويي از توي بوته‌ها سر و كله‌اش پيدا شد و مي‌خواست من رو براي شامش شكار كنه. پريدم توي رودخونه‌ي پرتلاطم، به اين خيال كه نمي‌تونه دنبالم بياد و به يه سنگ چسبيدم. از اون‌جا خرسه رو تماشا مي‌كردم كه يه قدم رفت عقب و يه قدم اومد جلو، تا ببينه چي‌كار بايد بكنه. ناگهان يه چيزي چكمه‌هام رو قاپيد و من رو توي رودخونه، كشيد پايين. زيرآب، بدون يه ذره هوا، يه سوسمار پونزده شونزده متري رو ديدم كه حالا اون براي شامش منتظرم بود! چاقوم رو بيرون كشيدم و همين‌طور كه جريان شديد آب ما رو پايين مي‌كشيد و به سنگ‌ها مي‌كوبيد، با اون وحشي گلاويز شدم. بالأخره سوسماره خسته شد و چكمه‌هام رو ول كرد و دمش‌رو گذاشت روي كولش و در رفت. با بدبختي خودم رو به ساحل رسوندم. خوشبختانه خرسه هم دست از سرم برداشته بود. كشون‌كشون خودم رو به چادرم رسوندم و كله‌پا شدم و سه ساعتي خوابيدم.»

گروهبان شورشات گفت: «واي خداي من! عجب شبي داشتي!»

جونيور زير لب خنديد و كمي از دسرش خورد و دكتر هم فقط سرش را تكان داد.

* كجاي داستان بلوهارد اشتباه بود؟

همشهري، هفته‌نامه‌ي دوچرخه‌ي شماره‌ي ۷۲۶

پاسخ:

داستان «بنجامين بلوهارد»، همين‌طوري هم غيرقابل باور بود، به‌خصوص اين‌كه در استراليا خرس وجود ندارد.

چهارشنبه 4 دي 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 45]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن