تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804000292




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نوشته رضا ثروتي به بهانه نمايشنامه‌خواني مسعود كيميايي؛ ثروتي: همهٔ امتيازات يك عجيب‌الخلقه در بهرامي هست


واضح آرشیو وب فارسی:ايلنا: نوشته رضا ثروتي به بهانه نمايشنامه‌خواني مسعود كيميايي؛ ثروتي: همهٔ امتيازات يك عجيب‌الخلقه در بهرامي هست
از قبل مي‌دونستم اين بازيگر در نمايش «سيا‌ها» درخشيده و بازي تاثيرگذارش را ديده بودم. بعد‌ها هم فهميدم او‌‌ همان كسيه كه درنمايش «خانه در گذشتهٔ ماست» در استخري از گل غوطه مي‌خورد و سر آخر خودش را به آتش مي‌كشيد.... همهٔ امتيازات يه ديوانهٔ تئاتري و يه عجيب الخلقه در او بود. مجيد بهرامي. نوشته رضا ثروتي به بهانه نمايشنامه‌خواني مسعود كيميايي؛ ثروتي: همهٔ امتيازات يك عجيب‌الخلقه در بهرامي هست
ايلنا: مسعود كيميايي؛ نمايشنامه «دو دلقك و نصفي» نوشته جلال تهراني را نمايشنامه‌خواني مي‌كند. قرار است اين كارگردان سينما، نمايشنامه‌ي «دو دلقك و نصفي» را به انگيزه كمك به مجيد بهرامي بازيگر تئاتر و سينما كه اين روزها براي درمان بيماري سرطان در بيمارستاني در آلمان به سر مي‌برد؛ نمايشنامه‌خواني كند.

به گزارش ايلنا، به همين مناسبت؛ رضا ثروتي يادداشتي نوشت. متن يادداشت ثروتي به اين شرح است:

پاييز ۸۹. من و هشت نفر از بازيگران عجايب المخلوقات مشغول تمرينات كارگاهي بوديم. قرار نبود اين نمايش، قصه، مكان، زمان، زبان و حتي كاراكتر داشته باشه. اين‌ها موانعي بود كه در ابتدا ترسيم كرده بوديم. مي‌بايست به يه تودهٔ گوشتي از آدم‌هاي بازي مي‌رسيديم كه هيچگونه فرديتي نداشته باشن. پس از گذشت دو ماه، من از تقارن و توازن هشت نفرهٔ تيم بازيگران در عذاب بودم و مدام حسي منو به جاي خالي بازيگري ارجاع مي‌داد. به شكل اغراق آميزي خلاء نبودنش رو هميشه در هنگام تمرين‌ها حس مي‌كردم. براي اضافه كردن يك بازيگر از دوستان زيادي دعوت كردم كه به تمرين ما بيان و در صورت توافق دو طرفه به عجيب الخلقه‌ها بپيوندن. خيلي‌ها آمدند و رفتند. اما بازيگرانم كه پس از گذشت دو ماه كاملا به يك همزيستي جمعي رسيده بودن ورود هر كسي را نمي‌پذيرفتن، نه اينكه بخوان اعتراضي كنن. اين رو مي‌شد به راحتي از چهره هاشون خوند و من به خوبي مي‌دونستم كه مي‌بايست در انتخابم ‌‌نهايت دقت رو داشته باشم به خاطر اينكه عجايب به تنها موردي كه احتياج داشت حفظ همين روح دسته جمعي بود. روحي كه در اون روزا به علت تكرار، به كسالت افتاده بود و يك نيروي تازه نفس با انرژي سرشار مي‌تونست جان تازه‌اي به گروه ببخشه. تا اينكه بالاخره پانته آ پناهي‌ها، بازيگري رو به من پيشنهاد داد. از قبل مي‌دونستم كه اين بازيگر در نمايش «سيا‌ها» درخشيده و بازي تاثير گذارش را در نسخه‌اي از فيلم اون اجرا ديده بودم. بعد‌ها هم فهميدم او‌‌ همان كسيه كه درنمايش «خانه در گذشتهٔ ماست» در استخري از گل غوطه مي‌خورد و سر آخر خودش را به آتش مي‌كشيد. تصويري كه با ايثار او در برابر تماشاگر‌ها، به اين راحتي‌ها از ذهنم پاك نمي‌شد. همهٔ امتيازات يه ديوانهٔ تئاتري و يه عجيب الخلقه در او بود. مجيد بهرامي.

مجيد در جلسهٔ اولي كه به تمرينمان آمد، اكثر بچه‌ها بدون اينكه‌شناختي ازش داشته باشن، با همون لبخند كودكانه و شيطنت هميشگي، شيفته‌اش شدند و همگي با نگاه‌هايشان مهر تاييد حضورش را به من دادند. پس از تمرين براي گپ زدن با مجيد كمي اطراف پلاتو قدم زديم. ديدم از شدت هيجان و استرس، عضلات صورت و دست و پاش مي‌لرزه. مي‌گفت «اين اتفاقاتي كه در تمرين مي‌افتاد همون چيزيه كه من در تئا‌تر به دنبالش بودم. جادو، ايثار، امري خارق العاده. چيزهايي كه تماشاگارا قادر به انجامش نيستن. اعمالي كه تنها با تمرينات طاقت فرساي طولاني مدت به وجود مي‌آد و بالفعل مي‌شه. تئاتري كه تنها بدن بازيگر، واسطهٔ ارتباطي بين صحنه و تماشاگره.» به من مي‌گفت دوست داره روي سقف راه بره يا روي ديوار حركت كنه كه سرآخر در اجرا همينطورهم شد. در اجراي عجايب المخلوقات به عنوان رهبر اركس‌تر به شكل وارونه از سقف، آويزان بود يا در حين بازي رولت روسي بر ميز انتهاي صحنه، عمودي مي‌ايستاد و خودكشي مي‌كرد.

بهمن ۸۹. عجايب المخلوقات در جشنواره فجر به روي صحنه رفت. در اون سال، نمايش موفق شد جايزهٔ ويژهٔ هيئت داوران رو در بخش بين الملل بگيره و اجراي برگزيدهٔ اون سال بشه. بلافاصله مجيد جوزاني مدير وقت تماشاخانه ايرانشهر مارو با يه پيشنهاد عالي غافلگير كرد. ۷۲ شب اجرا در تماشاخانهٔ شماره ۱، از ما خواست بلافاصله بعد از جشنواره كارمونو در ايرانشهر شروع كنيم. ده اجرا پيش از نوروز و ۶۰ اجراي باقي مانده رو بعد از ۱۵ فروردين ادامه بديم.

بيست و يكم اسفند ماه، آخرين اجراي ما در سال ۸۹ بود. با همهٔ بازيگران تماس گرفتم و از اونا خواستم دوساعت زود‌تر از وقت گريم بيان تا راجع به تاريخ و شروع اجرا بعد از تعطيلات گپ بزنيم. مجيد هميشه عادت داشت خودش دو ساعت پيش از اجرا بياد و گوشه‌اي تمرينات بدني‌اش رو انجام بده. بالطبع به اون زنگ نزدم چون يقينا مث هميشه سر وقت مي‌اومد. اما همهٔ عوامل اون روز اومدن به غير از مجيد. باهاش تماس گرفتم. گفت «اگه زنگ زده بودي نمي‌رفتم، الانم بخواي برمي گردم.» گفتم مگه دوباره چيزي شده؟ گفت «نه برا همون ماجراي سرطان هر ماه بايد يه آزمايشي بدم. دكترم توي تعطيلات نوروز نيست، مي‌خوام خيالم واسه عيد راحت باشه» اون موقع مجيد دو سال بود كه سرطان داشت و بعد از چند دوره شيمي درماني سرطانش رفع شده بود، هر چند وقت يه بار تستي مي‌داد تا از همه چي مطمئن باشه. بهش گفتم حتما بره. بعد از اجرا راجع به كار با هم حرف مي‌زنيم. مجيد بعد از اجرا بهم گفت تست دادم و سرطان دوباره برگشته.

من مي‌دونستم كه دورهٔ پيش مجيد در طول شيمي درماني هاش بدون اينكه كسي از بيماريش با خبر باشه، دو سال تمام به تنهايي با سرطان مبارزه كرد. دو سالي كه با داروهاي گرون قيمت، سرطان عقب كشيده بود و خودشو تو تن مجيد مخفي كرده بود. اما حالا كه احتياج به پيوند داشت قضيه فرق مي‌كرد. بايد مبلغ هنگفتي رو هزينه مي‌كرد و براي پيوند، احتياج به يه روحيهٔ حسابي داشت. قطعا جايگزين كردن يه بازيگر ديگه در تعطيلات، مجيد رو گوشه نشين و طرد مي‌كرد. بلافاصله همهٔ تيم عجايب المخلوقاتو دور هم جمع كردم. همه با هم تصميم گرفتيم حالا كه نمايش تو فجر سر و صدا كرده، بهترين وقته كه با اجرا نرفتن، نگاه‌ها به سمت مجيد جلب بشه. اينجوري راحت‌تر مي‌تونستيم كمك مالي براي هزينهٔ درمانش جمع كنيم. اين تصميم برا مجيدم يه تعهد ايجاد مي‌كرد كه زود‌تر خوب بشه و ما با هم ديگه دوباره روي صحنه بريم.

گاهي پيش مي‌آد كه آدم‌ها در اين جور موارد به افسانه سازي رو مي‌ارن و در همه چيز اغراق مي‌كنن. اما كل اين روايت براي مجيد اتفاق افتاده و من كه ناظر گذشت اين دو سال بودم، نشانه‌هايي رو ديدم كه باورم شده يه آدمايي، يه حوادثي، جايي باهم گره مي‌خورن كه تو هيچوقت در حالت عادي فكرشم نمي‌كني. عين يه شبكه، عين يه پازل همه چي جوري كنار هم چيده مي‌شه و طراحي مي‌شه، كه اگه هزارتا آدم متفكر، هزارتا فيلمنامه نويس، كنار هم بنشينن، نمي‌تونن به اون زيبايي حوادث رو سازماندهي كنن و جلو ببرن. از اصرار سر سختانه‌اي كه براي اومدن نفر نهم به جمع بازيگرا داشتم، از ارتباطي كه بازيگرا با هيچ كس جز مجيد نداشتن، از اون روزي كه به مجيد زنگ نزدم و اون رفت تست سرطان داد، از مهدي مظاهري كه خودش مريضي صعب العلاجي رو پشت سر گذاشته بود و بخش زيادي از پول درمان مجيد و پرداخت كرد، از اون زماني كه مجيد مي‌ترسيد بياد سر تمرينمون، زماني كه مي‌گفت عذاب وجدان مي‌گيرم اگه وسط اجرا‌ها نتونم به خاطر بيماري همراهيتون كنم، از اون روزي كه همهٔ بچه‌ها با قرآن قسمش دادن كه دوباره بياد سر تمرين... همه اين نشانه‌ها بي‌خودي كنار هم قرار نگرفتن، زندگي پيچيده‌تر از افسانه هاست.

بهار ۹۰. انگار همين ديروز بود، شبي كه پزشك مجيد در بيمارستان «پاسارگاد» بالاي سرش اومد. در جواب مجيد كه پرسيد پيوندم رو كي انجام مي‌ديد؟ لبخند تصنعي زد و از در بيرون رفت. تو راهروهاي بيمارستان خودمو رسوندم به پزشك، ازش خواهش كردم راستشو بهم بگه. مي‌خواستم بدونم واقعا وضعيت مجيد چطوره؟ در عين ناباوري حرف پزشك منو شوكه كرد. گفت مجيد حداكثر تا يك ماه ديگه بيشتر زنده نيست. گفتم يعني شما از درمان مجيد قطع اميد كردين؟ گفت علائم پزشكي مي‌گن، متاسفانه اون يه مردهٔ متحركه. گفتم به نظر مي‌رسه حالش خوب باشه. گفت با داروهايي كه بهش مي‌زنيم اينجور به نظر مي‌اد. گفتم يعني هيچ كار ديگه‌اي نمي‌شه كرد؟ گفت فقط دعا كنين.

اومدم تو اتاق مجيد، براي رد گم كني يه كم چرت و پرت گفتم. بايد بهترين نمايش عمرمو رو بازي مي‌كردم، بايد به هر طريقي كه شده بهش دروغ مي‌گفتم. بايد كاري مي‌كردم كه مجيد از ماجرا بويي نبره. بعد لابلاي حرفام ازش پرسيدم، كجاي دنيا اين پيوند مغز و استخوان و بهتر از همه جا انجام مي‌دن؟ گفت فقط دو تا بانك خوني هست كه علائم پيوند منو داره، يكي ش تو سوييسه و يكي هم تو آلمان كه مجهز تره. ريسك كردم، بدون مقدمه بهش گفتم مي‌خواي بري آلمان؟ گفت شوخيت گرفته؟ مي‌دوني چند صد ميليون مي‌شه؟ گفتم چند صد ميليون؟ گفت كمِ كم چهارصد، پونصد تا. گفتم حرف نزن! مي‌خواي بري يا نه؟ گفت بي‌خيال رضا. همين پزشكم متخصص خيلي خوبيه.

از اتاق اومدم بيرون. زنگ زدم به فريبرز دارائي و ندا آل طيب. اين دو تا فرشته هم سريعا خبرهايي رو تنظيم كردن و رو خبرگزاري‌ها گذاشتن و از فردا اتاق بيمارستان پر شد از دسته گلهايي كه مديران فرهنگي و هنري براي كمك كردن به مجيد به همراه چك‌هاي ميليوني به اونجا مي‌آوردن. اون روز‌ها در دايرهٔ مديران، عباس عظيمي و مجيد سر سنگي بيشترين كمك هارو به مجيد كردن. عباس عظيمي بخش مهمي از ساعت‌هاي خارج از وقت اداري رو همراه با خانوادش وقف مجيد مي‌كرد. مردي كه خالصانه دغدغهٔ برادري پيدا كرده بود. مجيد سرسنگي هم اون روز‌ها خانهٔ هنرمندان رو تبديل كرد به خانهٔ مجيد. جلسه‌هاي متعدد براي تشكيل خيريه، نمايشگاه عكس، اجراي پرفورمنس، سخنراني هنرمندان مختلف در حوزه‌هاي سينما، تئا‌تر، تجسمي در حمايت از مجيد. نمايش‌هاي متعددي كه گيشهٔ شب‌هايي از اجراهاشون رو براي هزينه درمان اختصاص مي‌دادن. از هر طرف آن روز‌ها كسي به وسع خودش قدمي براي مجيد بر مي‌داشت و كساني پشت اين هياهوي بزرگ، سهم زيادي در برنامه ريزي و پيشبرد اتفاقات داشتن. مجتبي مير طهماسب، فروغ مير طهماسب، ابراهيم حسيني، نويد هدايت‌پور و همهٔ كسايي كه شب و روزشون براي مجيد بود. نه براي مجيد، براي دل خودشون، براي اينكه آدمي لذت مي‌بره، وقتي داره مهربانيه بي‌منت مي‌كنه. داره در دلش ضمانت سلامت مي‌گيره. همه به نوعي داشتن با خود مرگ مبارزه مي‌كردن. اونم يه مرگ بي‌رحم كه فقط يه ماه به دوستاي مجيد فرصت داده بود.

پي گيري‌هاي عظيمي و جلسات متعدد با برگزار كنندگان كنسرت در برج ميلاد، پاي اهالي موسيقي رو هم به اين جريان باز كرد. رضا صادقي، محسن يگانه، بنيامين، بي‌هيچ چشم داشتي... براي مجيد كنسرت خيريه گذاشتن. بخش زيادي از پول درمان مجيد از فروش بليط‌هاي اين كنسرت و كمك‌هاي ميليوني خيرين جمع آوري شد. مجيد بلافاصله به آلمان رفت. در مرحلهٔ پيوندكمك ناگهاني مهدي مظاهري بود، مردي كه بخش زيادي از مبلغ رو بدون هيچ چشم داشتي در بزنگاه پيوند مجيد به حسابش واريز كرد و بي‌شك سهم بزرگي در درمان مجيد داشت.

وقتي بعد از شيمي درماني‌هاي متعدد پزشك مجيد از او و خانوادش تعهد مي‌گيره كه با در صد كمي مي‌تونه قول بده كه مجيد از عمل پيوند زنده بيرون بياد و بايد خودشون حاضر به قبول اين ريسك باشن. مجيد دوباره به من زنگ مي‌زنه. بهش اطمينان مي‌دم كه كل اون ماجرا‌ها و همهٔ كساني كه به شكل ناگهاني در اين چند ماهه وارد زندگي مجيد شدن، نشانه‌هايي هستند كه اون قطعن از زير پيوند سلامت بيرون مي‌اد. مجيد بعد از پشت سر گذاشتنِ چندين شيمي درماني طولاني، با داروهايي كشنده كه تمام سلول‌ها ي انسان رو ضعيف مي‌كنه، داروهايي كه جان انسان را مي‌گيره تا دوباره متولدش كنه، داروهايي كه مي‌خواد بدن مث يه ظرف خالي به مرحلهٔ پيوند برسه. مجيد با ۷ درصد احتمال زنده موندن، مي‌ره تو اتاق عمل. باغبونش پيوند شمعدوني ايراني رو مي‌زنه. سه روز منتظر ميمونه تا پيوند بگيره، تن بي‌جان مجيد جوونه مي‌زنه يا نه؟! مجيد چند روز بعد از عمل تعريف مي‌كنه، پزشك عبوسش كه تا اون وقت نديده بود، حتي يك لبخندم بزنه، تو راهروي بيمارستان بلند بلند مي‌خنديده و فرياد مي‌زده:، EIN wunder wunder معجزه، يه معجزه.

مجيد بهرامي تبديل به يك قهرمان ملي مي‌شه. قهرماني كه دوييچه وله آلمان، بي‌بي سي و الجزيره و بسياري از خبرگزاري‌هاي معتبر جهان، بازتاب اين موفقيت‌شو پوشش مي‌دن. بازتابي كه به دور از سوء استفاده‌هاي سياسي، تبديل مي‌شه به يك جشن با شكوه انساني. مجيد كه پيش از پيوند، هميشه الگوش در مبارزه با سرطان «لويي آرمسترانگ» بود، حالا خودش يه لويي ايراني منحصر به فرد تبديل شده بود. الگويي براي تك تك بيماران سرطاني و كساني كه در نااميدي مطلق از بيماري‌هاي صعب العلاج در انتظار مرگ بودن. اون روز‌ها كمپين‌هاي مختلفي در ستايش و تقدير از مجيد در جاي جاي دنيا برگزار مي‌شد.

بهار ۹۱. مجيد بعد از چندين ماه به تهران بر مي‌گرده. پزشكش بعد از پيوند ديگه هيچ علائمي از بيماري، در بدن اون نمي‌بينه و مجوز تحقق آرزوي مجيد و بهش مي‌ده. آرزوي دوباره به روي صحنه رفتن با نمايش عجايب المخلوقات. اين آرزو در تماشاخانهٔ ايرانشهر تحقق پيدا مي‌كنه و معجزه اتفاق مي‌افته، مجيد دوباره روي صحنه ايستاده. دوباره از ديوار‌ها بالا مي‌ره، دوباره از سقف‌ها آويزون مي‌شه و انرژي سرشارش بازم سالن و پر مي‌كنه، بازيگري كه لذت از هنر رو تقديم كامل جان و روحش به تماشاگر مي‌دونه. بعد ناگهان سكوت مي‌شه، مجيد تبديل مي‌شه به يكي از بازيگران عجايب المخلوقات. از يه هيجان بزرگ، از يه موفقيت جهاني، از يه عالمه مصاحبه خلاص مي‌شه. البته كه خودشم ديگه خسته شده. ولي اينجا در ايران ناگهان ناديده گرفته مي‌شه. تصور كنيد قهرماني رو كه با مدال طلاي المپيك به وطنش مي‌ره، از فلش‌هاي عكاسان خارجي، چشماش قرمزه. وقتي به فرودگاه كشورش مي‌رسه، مي‌بينه اون جا، هيچ كس انتظارشو نمي‌كشه. مبارزي كه در مرحلهٔ نهايي كسي رو شكست داده كه سال‌ها، قهرمان بلا منازع جهان بوده. شايد تنها چيزي كه بهش نياز داره اين باشه كه يكي دست بزاره رو شونه‌اش و بهش بگه «خسته نباشي مرد، تو بالاخره اون غولو شكست دادي». اما انگار همين كه برگشته، همين كه زنده برگشته، باز هم بايد از همه تشكر كنه. باز هم بايد كلاشو بالا بندازه و از همه ممنون باشه كه لطف كردن و اونو به مسابقه فرستادن.

قهرماني كه از مبارزه با مرگ برگشته. مرگ كه بزرگ‌ترين غوله و چغر‌ترين مبارزه. به غير از تعداد اندكي كه به انگشتان يك دست هم نمي‌رسن و هوشمندانه ماجراي مجيد و تبليغ كردن. همه به زودي فراموش كردن اون با چه حريفي جنگيده بود. مجيد مي‌تونست و مي‌تونه، سوژهٔ خيلي از مستند‌ها باشه كه هيچوقت ساخته نشدن. اون با روحيهٔ بي‌نظيرش، مي‌تونه و مي‌تونست سفير مبارزه با سرطان باشه، اون در سخت‌ترين مراحل درمانش، در اوج درد‌هاي جسماني لبخند مي‌زنه و اين بزرگ‌ترين درسيه كه مي‌تونه به ما بده. ما بايد بفهميم، يك جاهايي پروپاگاندا به نجات جان انسان‌هاي زيادي مي‌اد و اونجا اينجاست. مردي كه با هفت درصد احتمال زنده موندن مرگ رو شكست مي‌ده.

اتفاقاتي كه در اين دو سال افتاد نبايد تنها به شخص مجيد ختم بشه. اون بهتر از هر كسي مي‌دونه قدمي كه آدما تو اين مملكت براش برداشتن، هيچ جاي دنيا به اون شكل همگاني براي يه نفر، اتفاق نمي‌فته. هيچ جاي دنيا اين همه آدم دور هم جمع نمي‌شن كه در كنار يه بيمار با مرگ مقابله كنن. ما در طي اين دو سال تونستيم با انسان‌هاي زيادي كه هدفشون كمك به بيماران سرطانيه مواجه بشيم. مردمي كه نمي‌دونستن به چه طريقي ولي صادقانه مي‌خواستن هرجوري شده به مجيد كمك كنن. اگر موسسه‌اي در حمايت از هنرمنداني كه بيماري‌هاي خاص دارن در مملكتمون داير بشه ديگه لازم نيست اطرافيان هنرمند در چرخهٔ بروكراسي‌هاي اداري گم بشن. تشكيل موسسه‌اي كه معتمد مردم باشه و داراي بار حقوقي موجه، جايي كه آدم‌ها با طيب خاطر بتونن ورودكنن. ما در اين سال عزيزان بسياري را از دست داديم از سعدي افشار تا محمود استاد محمد و اين آخري‌ها داغ سينا نادري، فرزند جوان درام نويس شريفمان كه از همه تلخ‌تر بود. به طور قطع اگر بنياد يا موسسه‌اي در حمايت از اين عزيزان وجود داشت، هيچ گونه تعللي در روند درمانشان صورت نمي‌گرفت و در ميان هزينه‌هاي سرسام آور سرطان غربت و تنهايي به سراغ عزيزانمان نمي‌آمد. شايد اگر پي گيري‌هاي آشنايان و دوستان مجيد نبود، هيچ وقت اين پتانسيل بالقوه‌اي كه در مملكتمون هست بالفعل نمي‌شد. ماجراي مجيد بهانه ايه براي اينكه ثابت كنيم ايران، مملو از انسان‌هاي شريفيه كه نمي‌تونن از رنج‌هاي هم چشم پوشي كنن.

پاييز۹۲. مجيد بعد از يك سال، دوباره به مسابقات توبينگن آلمان رفته. از طرف كشور ايران رفته، باز هم هيجان به سراغش اومده. باز هم دلش مي‌خواد با تمام سلولاي تنش با رقيب سر سختش، مبارزه كنه. مي‌خواد براي ايران مبارزه كنه. مجيد مي‌گه اين بار مثه دفعهٔ قبل نيست. خيلي راحت‌تر مي‌تونه از پسش بر بياد. فقط مي‌خواد كسايي كه دارن مسابقه رو مي‌بينن اول براش دعا كنن، دوم حسابي تشويقش كنن و براش هورا بكشن. ۴۰ هزار يورو مبلغيه كه آلمانيا براي روزهاي رقابتش تو مسابقات در نظر گرفتن. خرج كردن اين پول، براي يه قهرمان ملي، لطف زيادي نيست. ما بايد بهش بگيم داريم پولِ ديدنِ مبارزه ت رو مي‌ديم. بهت صدقه نمي‌ديم. ما مي‌خوايم با مرگ خودمون مبارزه كنيم. داريم براي قهرمانمون، غرورمون، اعتقاداتمون هزينه مي‌كنيم. به همت مكتب تهران و اتابك نادري هفت دي ماه به بهانه نمايشنامه خواني مسعود كيميايي همگي در سالن اصلي تئا‌تر شهر دور هم جمع مي‌شيم تا به هم بگيم... «انسان دشواري وظيفه است».

مراسم نمايشنامه روز شنبه 7 دي ماه در تالار اصلي مجموعه تئاتر شهر برگزار مي‌شود و قرار است جمع بزرگي از هنرمندان همراه با فوتباليست‌ها براي دريافت كمك به مجيد بهرامي در اين روز گردهم بيايند.

سه شنبه 3 دي 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايلنا]
[مشاهده در: www.ilna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 96]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن