واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: «استخدام رسمي»؛ آرزوي رفتگر يك ميلياردي
دهقان فداكار كه روي صفحه تلويزيون ظاهر شد، حكم كسي را داشت كه از تخيلات سردرآورده. درست مثل پهلواني كه از شاهنامه بيرون آمده. حضور جسمانياش غريب بود. الگوي فداكاري كودكي ما، در هيبت پيرمرد، جلو دوربين چهارزانو نشسته بود و از كمتوجهيها گلايه داشت.
نزديك به 50سال ريزعلي خواجوي بزرگترين قهرمان كتابهاي درسي دبستانيها بود. اما جهان بهسرعت تغيير ميكرد و اين دامن قهرمانها را هم گرفت. گروهي از دور خارج و گروه ديگري وارد گود شدند. حتما خيليها يادشان هست كه ارديبهشت سال گذشته، رفتگر بجنوردي كيف پولي يكميلياردتوماني پيدا كرد و به صاحبش رساند؛ رقم اغواكنندهاي كه شوق ثروتمندشدن را در وجود همه آدمها تحريك ميكند. او جهاني شد؛ در همان روزها راديو بينالمللي چين در مقدمه مصاحبهاي او را نماد درستكاري و امانتداري ايرانيان خواند. حتي او را سوار ليموزين اجارهاي كرايلر هم كردند.
به گزارش شرق حالا احمد رباني، نارنجيپوش امانتدار، قهرمان كتابهاي درسي شده است و ماجرايش نقلِ دبستانيها. خودش تازگيها خبردار شده. معلم پايه ششم دبستان يكي از مدرسههاي بجنورد با خبرش كرد. ميگويد: «چه بگويم والله؟». صدايش گلايهآميز است. «چه بگويم والله؟». با لهجه شمال خراسان حرف ميزند و جوري «چه بگويم والله» ميگويد كه انگار از اينكه ماجرايش توي كتابهاست، چندان خوشش نيامده يا لااقل انتظار داشته قبل از بقيه خودش خبردار ميشده. اما وقتي يادش ميآيد كه دخترش هفتسال دارد و پنجسال ديگر، ماجراي كار نيك پدر را در حضور ديگر بچههاي كلاس در كتاب درسي خواهد خواند، به خودش افتخار ميكند و ميگويد: «خيلي خوشحالم.» شايد همانقدر خوشحال كه دهقان فداكار از حذف داستانش از كتابهاي درسي دلچركين.
در بخشي از كتاب «كار، تفكر و پژوهش» كه از كتب درسي جديد بچههاي ششم دبستان است، فصلي به نارنجيپوش امانتدار تعلق گرفته. معلم سر كلاس براي بچهها ميخواند: «رفتگر بجنوردي كيف 10ميلياردريالي را به صاحبش بازگرداند. احمد رباني، رفتگر شهرداري بجنورد، كيف مفقودي به ارزش دهميلياردريال را كه محتواي طلا، اسناد مالكيت، چك و كارتهاي اعتباري بود به صاحبش بازگرداند.» خبر بيهيچ حاشيهاي براي دانشآموزان نقل ميشود و حتي تاريخ دقيق رخداد هم از سوي معلم گفته ميشود. حال دانشآموزان بعد از طرح خبر با قراردادن خود در دو موقعيت متفاوت، درباره احساسات و تصميمات خود و دلايل آن با ديگران گفتوگو ميكنند. در خلال اين گفتوگو است كه دانشآموزان افكار و ايدهها و استدلالهايشان را بيان و تقويت ميكنند.» اين بخشي از اهدافي است كه معلم بايد در جريان اين خبر آن را دنبال كند. دانشآموزان بايد احساس خود را بهعنوان كسي كه كيفش را گم كرده و همينطور جاي رفتگر پيداكننده كيف قرار دهند و در اين خصوص تصميماتي اتخاذ كنند.
سر كلاس درس مدرسهاي پسرانه در غرب تهران، عدهاي دايما به اغواهايشان جان ميدهند. يكي ميگويد: «با اين يك ميليارد، يك لامبورگيني ميخرم.» آن يكي در آرزوي يك سينماي هفتبعدي خانگي است... آن ديگري يك اتاق چيپس ميخواهد. كسي ديگر ميخواهد بسازد و بفروشد... به پولي كه روزي در زبالههاي جايي در 700كيلومتري شهر خودشان پيدا شده، جان ميدهند و آن را به وسايل و امكانات خارقالعاده تبديل ميكنند. اما در پايان، همگيشان با حزن يك مالباخته كيف را دودستي تقديم صاحبش ميكنند. شايد توي كلاس درس چارهاي جز اين نباشد.
آدمها عوض ميشوند. حالا اگر احمد رباني خودش را جاي خودش بگذارد، چه خواهد كرد؟ او ميگويد: «من يه بنده خدام. روزيام را از خدا ميخواهم. صدبار ديگر هم اين كيف پول را پيدا كنم، به صاحبش پس ميدهم.» جوابش هرچه كه بود، چه شعار و چه كليشه، عملش كاري بود كه از عهده هركس بر نميآمد. همين است كه اين رفتگر سابق و نگهبان فعلي را از خيلي از آدمهاي ديگر متمايز ميكند. ميگويد: «كاري ندارم كسي كه پولي را گم ميكند، آن را از چه راهي به دست آورده... اين مال اوست. من خودم كه چيزي را گم ميكنم، نگران ميشوم چراكه با زحمت به دستش ميآورم. حالا اگر آدم خوبي آن را پيدا كند، پس ميدهد و اگر نه...» و حرفش را ميخورد و ميگويد: «آدميست ديگه... نميشه گفت اوني هم كه برميداره آدم بديه...». حكم نميدهد. با همه سادگياش مختصات دنياي جديد را خوب ميفهمد.
بازگشت كيف پول همان قدر كه صاحبش را دوباره زنده كرد، براي احمد رباني هم نقطه آغازي بود تا محكوم به ناديدن، نشود. رفتگر معروف، حالا لباس نگهباني به تن دارد و در پارك جنگلي «دو برار» بجنورد در قالب مامور حراست كار ميكند. 40سال دارد و تا دوره راهنمايي بيشتر درس نخوانده. از آن دوران، دهقان فداكار يادش هست و چوپان دروغگو؛ خير و شرهاي كتابهاي درسي. و البته قرآن و ديني، كه از لحنش پيداست بهتر در خاطرش ماندهاند. از كودكي كار كرده و كار... از نقاشي ساختمان گرفته تا كارگري و هزار جور ديگر... خانهاش در روستاي «ينگه قلعه» در اطراف بجنورد است. پدرش كشاورز بوده و در يك خانواده هشتنفري بزرگ شده است. دو دختر دارد. يكي چهارساله و ديگري هفتساله. اميدوار است كه لااقل اوضاع آنها در آينده از وضعيت خودش بهتر شود.
ميگويد: «در سال 86 مدتي در فضاي سبز، بخش عمراني و بعد خدمات شهري مشغول به كار شدم و سابقه بيمهام، به همين شش، هفت سال برميگردد. البته پيش از اين هم در فضاي سبز كار ميكردم، اما قراردادي با ما بسته نميشد.»
بعد از ماجراي پيدا كردن كيف يكميلياردي و بازگرداندن آن به صاحبش، رباني مورد توجه خيلي از رسانهها قرار گرفت. تهرانيها حتي بيشتر از همشهريهايش براي چنين حركتي احترام قايل شدند؛ احمد مسجد جامعي، عضو شوراي شهر همان موقع پيشنهاد داده بود كه بايد اين كار در كتابهاي درسي بچهها وارد شود.
بعد از ارديبهشت 91، چند باري به تهران دعوت شد و ميهمان اعضاي شوراي شهر و شهرداري تهران بود. خاطره خوبي هم از داريوش مهرجويي، كارگردان فيلم سينمايي نارنجيپوش دارد. گرچه اين نارنجيپوش شريف، خودش هنوز فيلم نارنجيپوش را نديده است.
اين شهرت، سبب شد تا رباني لباس نارنجياش را در بياورد و مدتي در آبدارخانه شهرداري فعاليت كند. اما تبوتاب اخبار كه فروكش ميكند، رباني دوباره برميگردد سر پست اولش كه رفتگري بود. ميگويد: «نميدانم چرا دوباره مرا به بخش خدمات شهري منتقل كردند. اما به اصرار اطرافيان، دوباره درخواست كردم تا به اداره بروم. تا اينكه از سوي حراست در پارك «دو برار» به صورت شيفتي نگهباني ميدهم.»
ميگويد: «از شغلم راضيم. من هيچي نميخواستم؛ هيچي. فقط ميخواستم كه استخدام رسمي شهرداري شوم؛ تا هر سال نگران تمديد قراردادها نباشيم؛ كه گفتند نميشود.» رباني يك آرزوي ديگر هم دارد و آن، اين است كه بتواند به مكه برود. ميگويد: «قول مكه هم به ما داده بودند كه هرچه حج و زيارت رفتوآمد كردم، گفتند كه سهميهاي در اين مورد وجود ندارد. البته يكبار با خانواده به كربلا مشرف شدم، آن هم از لطف يكي از همشهريهايم در شوراياري تهران اين امكان فراهم شد.»
يکشنبه 1 دي 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]