واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: كهنسالترين نماينده روزنامه اطلاعات؛ با قامتي خميده همچنان پا برجا و مسئوليتپذير
مسنترين نماينده روزنامه اطلاعات در شهرستان تفت يزد، سيدي دوست داشتني با قريب80 سال سن و با قامتي خميده همچنان با عشق و علاقه و احساس مسئوليت به كار خود ادامه ميدهد.
او كه اين كار را باذره ذره وجود خود آميخته ميداند، هر روز صبح با اولين خط واحد تفت ـ يزدمسير 25 كيلومتري را طي ميكند وخود را به دفتر سرپرستي يزد و در ساعت اوليه صبح و قبل از اين كه سرپرستي شروع به كار كند، آن هم در تابستان داغ و سوزان كويروحتي در سرماي سرد و خشك يزد ودر برف و باران ميرساند و پشت در ميايستد تا در باز شود، تازه بعد از باز شدن در بايد ساعاتي را تا آمدن روزنامه منتظر بماند واين ساعات آرام و قرار را از او ميگيرد مرتب به كوچه ميرود و به داخل دفتر باز ميگردد تا ببيند روزنامه آمده است يا نه و هرچه همكاران ميگويند شما بنشينيد هر موقع روزنامه رسيد به شما اطلاع ميدهيم توجه نميكند و ميخواهد خود از آمدن روزنامه مطلع شود.
اولين مسافر خط واحد تفت ـ يزد بعد از رسيدن روزنامه كه برق شادي را ميتوان در چشمان مهربانش ديد، با اشتياق فراوان بسته روزنامه و نشريات خود را تحويل گرفته كنترل ميكند و آن را در بقچه ميپيچد كه نكند يك نسخه از روزنامه يا مجلاتش گم شود و راه ايستگاه خط واحد يزد ـ تفت را در پيش ميگيرد تا به سرعت روزنامه را به دست مشتركين برساند و اگر روزي روزنامه به دستش نرسد او افسرده ميشود.
باباطاهر گزارش ما كه همه همكاران او را دوست دارند و او را به اين نام صدا ميزنند و اگر خداي نكرده روزي مريض شود و نيايد همه از نيامدن و نبودنش دلگير ميشوند در گفتگو با خبرنگار روزنامه اطلاعات يزد با گوشهاي سنگين بعد از فهميدن سوالات در مورد خودش وكار وزندگيش چنين گفت:
من سيد احمد طاهري متولد1314 هستم كه در شهرستان تفت و در خانوادهاي مرفه كه پدرم به حرفه شعر بافي(پارچه بافي) مشغول بود بعد از تنها برادرم چشم به جهان گشودم تا زماني كه چيزي از دنيا نميفهميدم زير سايه پدر زندگي مرفه و خوبي داشتيم و زماني كه وارد هشت سالگي شدم پدرم را از دست دادم و يتيم شدم.
آن زمان با توجه به اين كه سن كمي داشتم ولي كم كم سختيهاي زندگي كه بردوش مادرم به خاطر كار كشاورزي بود كه ما را بزرگ كند حس ميكردم. تا اينكه در نوجواني تصميم گرفتم كمك حال مادرم باشم و روي پاي خود بايستم و در كارگاه خياطي مشغول به آموزش شدم و پس از يادگيري براي خود مغازهاي داير كردم و شروع به خياطي كردم واز اين طريق امرار معاش ميكردم وكمك حال مادرم بودم تا اين كه سال 1340 ازدواج كردم وتشكيل خانواده دادم و سال 1343 اولين فرزندم به دنيا آمد وزندگيم رنگ و بوي تازه گرفت.
* شروع كار با روزنامه
در حالي كه فقط توانسته بودم در مقطع ابتدايي درس بخوانم و سواد چنداني نداشتم ولي علاقه زيادي به روزنامه داشتم تا اين كه اوايل انقلاب كار توزيع روزنامههاي ارزشي را در كنار كار خياطي ودر همان مغازه انجام ميدادم.
آن زمان روزنامهها به وسيله اتوبوس به يزد ارسال ميشد و من بعد از اقامه نماز صبح خود را سريع و همزمان با رسيدن روزنامه وبا هر وسيله و به هر نحوي كه بودبه يزد ميرساندم وروزنامههارا تحويل گرفته وبه همان سختي آمدن، راه تفت را در پيش ميگرفتم و كار توزيع روزنامه را همزمان با يزد واگر اغراق نكرده باشم قبل از يزد توزيع ميكردم آن زمان به علت اين كه تنها چند روزنامه در كشورچاپ ميشد تعداد روزنامههايي كه من توزيع ميكردم زياد بود.
خلاصه كار توزيع روزنامه با سختي و شيرينيهاي زيادي كه داشت در كنار كار خياطي ميگذشت تا اين كه كم كم چشمانم به خاطر كار زياد خياطي آب آورد و كم سو شد و ديگر قادر به خياطي مثل قبل نبودم واز ترس اين كه پارچههاي مردم را خراب كنم و شرمنده آنها شوم اين كار را كنار گذاشتم و درمغازه خياطي فقط كار توزيع روزنامه را انجام ميدادم.
* خاطره تلخ و شيرين
طاهري در اين رابطه گفت: سراسر كار با روزنامه كه باپوست و خون من عجين شده است تمام خاطره است ولي خاطره رويايي و زيبايي كه از آن زمان به ياد دارم اين بود خداوند هفت فرزند به من بخشيد و با همسرم جمعا خانوادهاي 9 نفري را تشكيل داديم آن زمان بود كه كار توزيع روزنامه كفاف گذران زندگيمان را نميكردهرچند كه عشق به روزنامه داشتم ولي به خاطر سختيها و فشارهاي زندگي كه به من وارد ميشد، داشت كم كم فكرهاي ديگري به مغزم خطور ميكردو يك شب با ديدن يك خواب جرقهاي در زندگي من زده شد واين خواب روزنه وجرقه اميد در زندگي من شد وتصميم گرفتم تا پاي جان اين كار فرهنگي را در هر شرايطي انجام دهم وشايد باور نكنيد از اين طريق زندگيم بهتر شد و روزهايمان سپري ميشد وهمچنين از طرف روزنامههاي ارزشي كه توزيع ميكردم يك بار به خانه خدا و چندين مرتبه به پابوس امام رضا(ع) مشرف شدم كه جزو خاطرات شيرين و به ياد ماندني زندگيم است و خدا را شاكرم.
از او پرسيدم خانواده به شما اعتراضي نميكردند لبخندي به لب نشاند و با مهرباني گفت:همسري دلسوز و مهربان با دركي بالا دارم كه هيچ زمان به من اعتراض نكرد فقط به خاطر سختيهاي راه نگران و دلواپس من بود خصوصا الان كه عمري از من گذشته وكم توان شدهام چون چند مرتبه اتفاقات خاصي مثل زمين خوردن برايم پيش آمده و باعث شكستگي استخوان شدم و فرزندانم نيزكه 3 پسر و 4 دختر هستند الحمدلله اولادهاي خوب تحصيلكرده و همه داراي كار و زندگي هستند آنها نيز نگران رفت و آمد و سلامتي من هستند و هيچ زمان معترض به كار من نبودند بلكه از جهاتي به خاطر اين كه من افتاده و گوشهنشين نشوم خوشحالند و با فعاليت من مخالفت نميكنند.
اگر قرار باشد به 30 سال قبل برگردي دوباره اين حرفه را انتخاب ميكرديد؟
باباطاهر با لحني كوبنده ميگويد: البته اگر بارها به آن زمان باز گردم خدمت به روزنامه ارزشي و وزيني چون اطلاعات را كه قدمتي به وسعت عمرمن دارد و كار فرهنگي است به مشاغل ديگر ترجيح ميدهم و تحت هيچ شرايطي حاضر به انتخاب شغل و حرفه ديگري نميشوم چون هيچ كس نميتواند باور كند كه من به علت عشق به اين كار و مسئوليت پذيري حتي حاضر به استراحت در سختترين شرايط بيماري نميشدم و حتي به مسافرتهاي غير ضروري نيز نميرفتم وشب را با عشق به اين كه روز بعدي باشد، ومن دوباره روزنامه را به دست مشتركين، علاقهمندان و خوانندگان پر و پا قرص روزنامههاي وزين و ارزشي برسانم سر بر بالين ميگذاشتم.
پيرترين نماينده روزنامه اطلاعات گفت: افراد در سن و سال من تقريبا ناتوان هستند و قادر به حركت و كار نيستند ولي عشق و علاقه تحرك، اياب و ذهاب و انجام كارهاي فرهنگي مرا سر پا نگه داشته و من در كنار كار توزيع روزنامه در مغازهاي كه درآن لوازمالتحرير و... دارم نيز كار ميكنم.
او گفت: ممكن است به علت كهولت سن كارهاي روزمره زندگي را فراموش كنم ولي هرگز احساس مسئوليت خود را در برابر روزنامه فراموش نميكنم و به ياد ندارم حتي يك لحظه روزنامه را با تاخير به تفت رسانده باشم و هميشه جزو خوش حسابترين نمايندههاي روزنامه اطلاعات هستم.
او در پايان در پاسخ به اين كه چه آرزويي داري گفت: از خداوند متعال ميخواهم تا زماني كه زنده و سرپا هستم اين شور ونشاط وعلاقه به اين كار را در وجودم زنده و پويا نگه دارد.
و اين هم خاطره من خبرنگار يزد كه اين بابا را بسيار دوست دارم و عيدي كه اين سيد بزرگوار به مناسبتهاي عيد به ما ميدهد و هرگز اين امر را فراموش نميكند و براي او مثل توزيع روزنامه عادت شده آنها را نگه ميدارم و آن را بركت زندگيم ميدانم و اين حس همه همكاران من در سرپرستي يزد است.
گزارش: بهناز عسكري
دوشنبه 25 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]