واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
معرفت هنر در جهان معاصر نويسنده: دکتر مرتضی گودرزی سالها پیش هنر با معرفت، اعتقادات، زندگی و حتی رفتار مردم آنچنان نزدیکی داشت که بیواسطه درک میشد و صرفنظر از معدود مواردی به جهت دارا بودن برخی از مراتب و پیچیدگیها ـ مردم و توده میتوانستند با آن ارتباط برقرار کنند. به موازات پیچیدگیها و تنوعی که مظاهر گوناگون جوامع به آن دچار شدهاند هنر نیز به همین میزان دچار تنوع و پیچیدگیهایی شد که رفتهرفته واسطههایی میان اثر هنری و مخاطبان برای ترجمهی، تفسیر و تحلیل آثار هنری پیدا شد. ضمن اینکه موارد دیگری که در اطراف هنر تأثیر، فشار و حتی دریافتهای خود را از عالم هنر بهصورت برجستهتری نشان دادند ضرورت پیدا کرد که خود آنها به عنوان عواملی مهم برای هنرمند، مخاطب هنر، حامی، سیاستگزار و برنامهریزان هنری شناخته و آسیبشناسی شوند. مواردی که اگرچه به حاشیه به نظر میآمدند اما در بسیاری از موارد مهمتر از هنر محسوب میشدند. هنر در مواجه با برخی از این عوامل گاهی از آنها استفاده میکرد و بر آنها تأثیر میگذاشت و گاهی نیز در اختیار آنها قرار میگرفت؛ اتفاقی که هنوز ادامه دارد. بر این اساس شناخت این عوامل که هم بسیار متنوع و هم مهم هستند برای هر پنج عامل مهم در شکلگیری و خلق و عرضه آثار هنری ضروری است. مواردی مانند: نقد هنر، روانشناسی هنرمند، هنر و رسانه، هنر و اعتقادات دینی، هنر و تکنولوژی، حوزههای تخصصی هنر و تأثیرات آن بر یکدیگر هنر و سیاست، هنر و جنسیت، هنر و عوامل محیطی و دهها موضوع دیگر. به طوری که با بررسی این عوامل و مسائل به پاسخ سؤالات بسیاری دست پیدا خواهیم کرد. در نتیجه پازل بزرگی باید ترسیم و تصور کرد که پس از تکمیل آن بتوان تصویری از وضعیت هنر و سؤالات فراوان آنرا در اختیار داشت. اگر مراحل ذکرشده انجام گیرد امکان پاسخدهی به سؤالات مختلفی همچون علل و عوامل عدم شکلگیری، خلق و حتی حمایت جدی از خلق و ارائه و پژوهشهای اساسی پیرامون هنر دینی، فرو ریختن مرزهای تعاریف هنر، عدم درک مخاطبین آثار هنری و... وجود خواهد داشت. هرچند با توجه به فضای هنر و اقتضائات آن، قطعیت وجود ندارد و به هرحال مبتنی بر استقراء و استنتاج خواهد بود. بر این اساس بحث ادامه داری که آغاز خواهد شد بر اساس پازل مذکور حیطههای تخصصی مختلفی را دربرخواهد گرفت که برای دوری از سنگینی مطالب، خستگی مخاطب، اقتضائات رسانه و پارهای ملاحظات دیگر انتخاب خواهند شد. جهان امروز، در حال تجربهی دورهای است که اگرچه اساس خود را بر روشنگری قرار داده است اما با سایه روشنهای پیدا و پنهان خود به هر سؤال که پاسخ میگوید دهها و صدها سؤال دیگر بیپاسخ میماند. مدرنیسم تنها براساس آنچه که تئوریسنهای بزرگ جهان طراحی و پیشبینی کردهاند حرکت نمیکند. گویی جان مدرنیته رفتاری را پیشه کرده است که لااقل بخش قابلتوجهی از آن در اختیار کسی نیست. در این راستا، در حالی که سالهاست که از صدای ناقوس مرگ هنر گذشته است اما تولیدات فراوانی «به نام هنر» صورت میگیرد. دیگر دغدغهی تئوریسنها و نظریهپردازان روشن کردن مرز میان هنر و غیر هنر و سره از ناسره نیست. بلکه اینبار تلاش برای از دست ندادن فرصت برای بیین رفتار و تجلیات هنر است که مستقل از آنها راه خود را میپیماید. این مسئله چندان ارتباطی به فضای ژئوپلتیک غرب ندارد و به شرق و ایران نیز رسیده است. اکنون رسانهها مطبوعات (مجلات، روزنامهها)، رادیو و بهویژه تلویزیون بهجای نظریهپردازان نشستهاند. به همین دلیل است که آنان در موضعی منفعلانه «بهدنبال رسانه» و «بهدنبال هنر» و فقط «در جهت تبیین» برآمدهاند. زیرا تنها راه ماندگاری، آنهم در مقام یک شهروند همین است. بر این اساس وقتی هنر در مسیر پسرفت خود به دامن سنت چنگ میاندازد و پریمیتیوگرایی با توجیه عقلی و منطقی رخ مینماید آنان نیز سعی میکنند در این حرکت نیز سهمی داشته باشند. با این حال هنوز هم هنر و شُعَب آن به نقد و تحلیل و نظریه نیازمند است. اما این بار شاید ضرورت دارد که منتقد و تحلیلگر و مفسر و نظریهپرداز به بحث پیرامون حوزههای مختلفی که در حاشیهی هنر قرار دارند و حتی ظاهراً از آن دورند بپردازد. عالم هنر امروز جایگاه خود را مدیون صدقههای متفاوتی است که بخشی وسیعی از آنرا رسانهها به آن میدهند. پیشرفت در تکنولوژی و علوم هویتهای فردی و انسانی را متنزل کرده است. به طوری که جدا کردن اصل آثار از کپی و طبیعی از مصنوعی چندان میسر نیست و بلکه اصولاً ضروری نمیباشد. زیرا تکنولوژی که بخشی از قدرت خود را در تولید و اطلاعات و منتشر کردن ایماژها ـ تصویرها ـ نهاده است در روند جایگزین کردن عوامل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و هنری، تبلیغات، رسانه، «اطلاعات و شبکههای ارتباطی» را عنوان بنیادیترین عوامل جوامع بشری نشانده است و در این میانه «الگوها و نشانهها حقیقی» شدهاند. بر اثر چنین فضایی «وانمودگر»، انسان امکان بازشناختن تصویر و واقعیت را از دست داده است و یا اگر مطلق انگاشته نشود حداقل در این مسیر طی طریق میکند. به طوری که «امبرتواکو» در ۱۹۸۹ و کتاب «آونگ فوکو» اشاره میکند که جهان همچون یک پیاز است و چیزی نیست مگر جسمی لایه لایه که اگر لایههای آن برگرفته شوند چیزی جز هیچ از آن نخواهد ماند. در چنین حالتی و با ظهور پدیدههای دیگر همچون فیزیک کوانتوم و طرح نسبیت در حوزههای همهی علوم، انکار حقیقت و تأکید بر شکاندیشی و کثرت ـ بهعنوان یک ظاهر واقعیتها دور جدیدی از باورهای مختلف و متنوع در عرصههای علوم انسانی ـ اجتماعی و هنر رخ نمود. از طرفی با طی شدن روند مدرنیزاسیون و ماشینیزم و ظهور پدیدهای بهنام «اوقات فراغت»، بشر پس از کار روزانه، نیازمند به پر کردن اوقات فراغت خود شده است. پر کردن اوقات فراغت با متون و آثار عمیق و سنگین نیز ضرورت نمییابد و سالهاست که بهجای آثار ادبی هنری و عرفانی عمیق در حیطههای ادبیات و موسیقی، آثاری که بتوانند «سرگرمی» بیافرینند و آسانپسند، سهل و در سطح باشند نشستهاند. این قضیه از خلق موسیقی پاپ تا پذیرش و ترویج پوسترهای آثار بهجای خود آثار و نوع مصرف آنها همچون چاپ آثار هنری که زمانی ارژینال آنها دارای حیثیتی انسانی و هنری بود بر هر سطحی همچون تیشرت و لوازم مصرفی تا تولید وحشتناک نشریات و ادبیات و هنر تودهای گسترش یافت و در ادامه، وفور سریالهای سطحی تلویزیون، بازی و سرگرمی و مسابقات و معطل کردن میلیونها مخاطب رسانه به پاسخهای بیثمر یک شرکتکننده! و البته در اتمسفری همراه. به طوری که حتی کسانی که به این وضع اعتراضی دارند در حد همان اعتراض زیرلب و شبه غرغر! اما بازهم بهعنوان یک مصرفکننده باقی میمانند. در این فضا هرچیزی هنر نامیده میشود. کافی است که ارادهی رسانهای بر آن استوار باشد. کاردستیهای مبتذل، آشپزی، خواندن ـ در واقع فقط خوانندگی ـ و هزاران دقیقه تصویر و صورت و کلمه. اعتیاد مخاطب به رسانهها که اکنون در قالب کلمات صوت و بهویژه تصویر بهعنوان عنصر مسلط جهانی در میان اتمسفری روشنفکر نمایانه میرود که عشقورزی به غیرطبیعیها، تصنع و مبالغه را جدی و هر مورد جدی را به چیزی تصنعی بدل کند. این اتفاق اگرچه در ابتدا مخالفانی دارد و حتی ممکن است در میان خوانندگان این سطور نیز وجود داشته باشند اما مخاطبان که مصرفکنندگان این تولیدات نیز هستند و همین معاندان نیز آرامآرام سلیقههایی را که در ابتدا حقیر شمرده میشوند ارج خواهند گذاشت. در حالیکه ظاهراً همچنان بر برخی از موازین قبلی خود نیز پای میفشرد آرامآرام در یک پُز روشنفکرمآبانه مورد پذیرش نیز قرار میدهند و تئوریسنهای متعددی نیز در این اتمسفر همراه نیز خوراک فکری فراهم میکنند. در این میان «چند فرهنگی» بهصورت خزنده و آرام رخ نموده است. به طوری که مرزهای مشترک فرهنگها متأثر از عوامل مختلفی همچون تماشای فیلم و خبر، در معرض رسانه بودن، دسترسی به مناطق مختلف جهان برای افراد در زمانی اندک و در قالب توریست و...، جابجاییهای فراوان برای اسکان و عدم تعلق به خانه، محله یا شهری خاص، چه از سر مسالمت و چه ستیز،مرزهایی از تجربیات مشترک را نیز بهوجود آورده است. بر این اساس درهمآمیزی فرهنگی، بهرهگیری از نشانهها و واژگانی مشترک را ضروری میسازد و گفتمان (discourse) اجتنابناپذیر جلوه داده میشود، هرچند که تردید در موقعیت دقیق معنا نیز وجود دارد.منبع: پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنر
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 412]