واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بالهای کودکی
باز آن احساس گنگ و آشنادر دلم سیر و سفر آغاز کردباز هم با دستهای کودکیسفرهی تنگ دلم را باز کردباز برگشتم به آن دوران دورروزهای خوب و بازیهای خوبقصههای سادهی مادربزرگ در هوای گرم شبهای جنوبرختخوابی پهن، روی پشتبامکوزههای خیس، با آب خنکبوی گندم، بوی خوب کاهگلآسمان باز و مهتاب خنکاز فراز تپه میآمد به گوشزنگ دور و مبهم زنگولههاکوچههای روستا، تنگ غروبمحو میشد در غبار گلهها های و هوی کوچههای شیطنتدست دادن با مترسکهای باغحرفهای آسمان و ریسمانحرفهای یک کلاغ و چل کلاغروزهای دستهگل دادن به آبچیدن یک دسته گل از باغچهجستوجوی عینک مادربزرگتوی گرد و خاک روی طاقچهفصل خیش و فصل کشت و فصل کارفصل خرمنجا و خرمنکوب بودخواندن خطهای در هم توی ماهخوابهای روی خرمن خوب بودروزهای خرمن افشانی که بودخوشهها در باد میرقصید شاددانههای گندم و جو را ز کاهپاک میکردیم با آهنگ باددر دل شبهای مهتابی که نورمثل باران میچکید از آسمانمیکشیدیم از سر شب تا سحر بارهای کاه را تا کاهدانآسمانها در مسیر کهکشانریزههای ماه را میریختنداسبها از بارشان، در طول راهریزههای کاه را میریختندریزهای کاه خطی میکشیداز سر خرمن به سوی کاهدانکهکشانی دیده میشد در زمینکهکشان دیگری در آسمانتوی خرمنجای خاکی کیف داشتبازی پرتاب «توپ آتشی»«دوز» بازیهای بیدوز و کلکجنگ با «تیر و کمانهای کشی»جنگ مردان مثل جنگ واقعیجنگ با سنگ و تفنگ و چوب بودجنگ ما مانند «جنگ زرگری»گر چه پرآشوب، اما خوب بودمرگ ما یک چشم بستن بود و بسخون ما در جنگها بیدرنگ بودهفت تیر چوبی ما بیصدااسبهای چوبی ما لنگ بودآسیاهای قدیمی خوب بوددوستیهای صمیمی خوب بودگر چه ماشینهای ما کوکی نبودباز «ماشینهای سیمی» خوب بودظهرها بعد از شنا و خستگیماسههای نرم کارون کیف داشتوقت بیماری که میرفتیم شهرسینمای گنج قارون کیف داشتروزها در کوچههای روستادیدن ملای مکتب ترس داشتدیدن جن توی حمام خرابدیدن یک سایه در شب ترس داشتچشمها، هول و هراس ثبتنامدستها، بوی کتاب تازه داشتگر چه کیف ما پر از دلشوره بودباز هم دلشورهها اندازه داشت«باز باران با ترانه» میگرفتدفتر «تصمیم کبری» خیس بود«خاله مرجان» و خروس سادهاشکه پر و بالش سرا پا خیس بودروزهای باد و باران و تگرگتیله بازیهای ما با آسمانتیلههای شیشهای از پشتبامصاف، غل میخورد توی ناودانبعضی از شبها که مهمان داشتیمگرم و روشن بود ایوان و اتاقمینشستیم از سر شب تا سحرفال حافظ بود و گرمای اجاق«هفت بند» کهنهی «کاکاعلی»نالهاش مثل صدای آب بودشاهنامه خوانی «عامورضا»داستانش رستم و سهراب بودیاد شربتهای شیرین و خنکتوی ظهر داغ عاشورا به خیر!یاد آش نذری همسایههاروضهها و نوحهخوانیها به خیر!یاد ماه روزه و شبهای قدریاد آن پیراهن مشکی به خیر!یاد آن افطارهای نیمهوقت،روزههای کله گنجشکی به خیر!قهرها و آشتیهای قشنگبا زبان آشنای «زرگری»یک دوچرخه، چند چشم منتظربعد از آن هم بوی چسب پنچریچال میکردیم زیر یک درختلاشهی گنجشکهای مرده را «چینه» میدادیم نزدیک اجاقجوجههای زرد سرماخورده را خواب میرفتیم روی سبزهها سیر میکردیم توی آسمانراه میرفتیم روی ابرهاتاب میبستیم بر رنگین کمان...ناگهان آن روزها را باد بردروزهایی را که گل میکاشتیمروزهایی که کلاه باد را از سرش با خنده بر میداشتیمبالهای کاغذی آتش گرفتقصههای کودکی از یاد رفتخاک بازیهای ما را آب بردبادبادکهای ما بر باد رفتآه، آیا میتوان آغاز کردباز این راه به پایان برده را؟میتوان در کوچهها احساس کرد،باز بوی خاک باران خورده را؟میتوان یک بار دیگر باز همبالهای کودکی را باز کرد؟چشمها را بست و بر بال خیالتا تماشای خدا پرواز کرد؟
قیصر امینپورتنظیم:بخش کودک و نوجوان ************************************* مطالب مرتبطدر امتداد دشت? خدا،آشنای قدیمی اول و ابتدای هر چیز اوست خالق لحظهها مردی از بهشت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 484]