تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سكوت مؤمن تفكر و سكوت منافق غفلت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837982391




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چیزی مثل یک جفت بال قشنگ:


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: چیزی مثل یک جفت بال قشنگ:
چيزي مثل يک جفت بال قشنگ:
ما آلزایمر گرفته ایم. با خودمان می گوییم این چه چیزی می تواند باشد که از بیرون پیله ها، ما را قل می دهد؟ اصلا مگر بیرون از اینجا هم چیزی می تواند وجود داشته باشد؟ما آدم ها قبل از این که پروانه شدن را یاد بگیریم، پیله بافتن را یاد می گیریم! پیله بافتن کار عجیبی است.سخت و طاقت فرساست. باید از خودمان فاصله بگیریم .دورِ دور شویم. کلی انرژی خرج کنیم. تازه آن موقع است که می شود پیله بافت و هی پیله بافت. برای خودمان گوشه های دنجی می سازیم که درونش بخزیم و مثلا راحت باشیم. دالان های تاریکی که کمی به چشم نوربین مان، استراحت بدهد.اما... ناگهان یادمان می رود که برای چی توی این پیله، جا خوش کرده ایم؟ می خواستیم چی کار کنیم که قبلش این پیله را بافتیم؟ هی از خودمان سوال می کنیم و هی جواب نمی گیریم. همین جاست که چند دستگی مان شروع می شود. چند دستگی مان مکرر می شود. چند دستگی مان ، کار دستمان می دهد و محبوسِ این جایمان می کند.تو پروانه شدن را به ما می آموزی و دم گوشمان می خوانی: من شما را برای همین پروانه شدن تان دوست دارمپیله ها کنار همدیگر قل می خورند و از این سو به آن سویمان می کنند. ما آلزایمر گرفته ایم. با خودمان می گوییم این چه چیزی می تواند باشد که از بیرون پیله ها، ما را قل می دهد؟ اصلا مگر بیرون از اینجا هم چیزی می تواند وجود داشته باشد؟... و هی قل می خوریم و قل می خوریم. سرمان گیج می رود. اعصابمان خرد می شود. دلمان می خواهد از این پیله دربیاییم و به بیرون هم سرکی بکشیم. انگار بیرون از این پیله ی تنگ و تاریک و دنج! هم جاهایی هست که می شود رفت. انگار این دو تا پایی که توی سینه جمعشان کرده ایم تا در پیله جابشویم، کاربرد دیگری هم می تواند داشته باشد. می تواند ما را راهی دیار جدیدی بکند.هی قل می خوریم و هی قل می خوریم. خودمان را می سپریم دست همین نیروی خارجی! ... و کم کم پیله ی تنهای ما نازک می شود. کم کم نور عجیبی فضای کوچک اطراف ما را پر می کند. چه غوغایی در دل این پیله نهفته است که قرار است به یکباره سر ریز کند؟!...پیله ی کوچک ما، دقیقا همان لحظه ای که انتظارش را نداشته ایم، باز می شود و کلی رنگ و شور و حرارت و گستردگی، یکجا خودش را می اندازد وسط زندگی ما...اسمش را همانجا متولد می کنیم: "عشق"، "زندگی"...و چشم می گردانیم و چپ و راست این وسعت سبز را می پاییم. دلمان می خواهد پر بزنیم. اوج بگیریم. راهی بالای بالا بشویم اما ... ناگهان کسی به یادمان می آورد که : "پر زدن نمی دانیم" ! هی پشت کتف مان را لمس می کنیم به دنبال جوانه ای کوچک که امیدوارمان کند. اما چیزی نمی یابیم...حساب مان، جور در نمی آید.آتشی از ته ته ته وجودمان شعله می کشد و تبدیل می شود به فریادی بلند...:«یا ابانا استغفر لنا انّا کنّا خاطئین»....لبخند "تو"، پدیدار می شود. ما به کشف جدیدی می رسیم که آن تویی. همان "اَبانا" که فریادش کردیم. همان آغوش بازی که فراموشش کرده بودیم. پس تیله ی پیله های ما دست تو بود که اینهمه قل می خورد؟...تو پروانه شدن را به ما می آموزی و دم گوشمان می خوانی: من شما را برای همین پروانه شدن تان دوست دارم. چرا خودتان را حیف می کنید؟ چرا تسلیم این فراموشیِ اساطیری می شوید؟ چرا قبل از توی پیله رفتن، از خودتان نمی پرسید : چیزی جا نگذاشته ام؟ چیزی مثل یک جفت بال قشنگ...نوشته شده توسط :سیده زهرا برقعی گروه حوزه علمیه 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 324]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن