واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: شاعران- وزن متحرك صداي پاي اسب من امشب ماديان سرخ شعرم را ميان دشت سبز چشم او پرواز خواهم داد تمام جنگل مژگان زنگاري شب از پيش چشمم ميگريزد زرد من امشب اسب ميتازم كجا تا بيكرانهاي كبود لاجوردي (تا افقهاي بنفش معبر دروازه خونهاي قيريرنگ تا مرداد) تمام قلعهها در زير نعل سربي اين اسب سرخ يال قرمز خاك خواهد شد تمام بنديان قلعههاي زرد ميبوسند با لبهاي شيريرنگ خشكيده ركاب نقرهي اين اسب ياغي را سحر تا صبح كاذب - زير باران مسيرنگي كه بر روي سفيداب افق يكريز ميريزد (در آن لحظه كه شب از نيلي قنديل ماهپر گذشت و سينه فر بر ساحل شنگرفي اين ابر سربيرنگ پهلو زد) يكي - يك لكلك خاكستري با يك سپيدار خيالي، يك تمشك توسي عنابي كمرنگ ميبيند كه اسب سرخ سردي در كنار سبزهها خفتهست و جان دادهست و ميسازد جدا از كاسه چشمان سفيدش كلاغي نمي زردتر از عمر اين دنيا و ميسازد پريشان پنجه سربي بوران يال نقرابي پرپشت كبودش آبي ميآيي آبي ميآيي آبي آبي ميآيي چنانكه تو آبي ميآيي درياچه چشمان تو را گريه ميكند والس دانوب آبي آبي ميشود آبي ميآيي و ارغوان از برابرت زعفراني ميرود و سپيدار پاييزي همچون رؤياي زنگاري يك سواركار استخواني در هم ميشكند آبيميآيي و افق عمودي تو را انتظار ميكشد و آسمان كهربايي آنسان افتاده ميگذرد كه نمرود از ماهي خواهد گذشت آبي ميآيي و با آمدنت ماه آسماني ميآيد و خورشيد زعفراني رفتهرفته خواهد گرفت و از زير ركاب تو خلنگزار خاكستري خواهد گريخت آبي ميآيي آبي ميآيي با چتري از باران و اسبي از رنگينكمان فرمان آتش در آبي آمدن توست و فرمان آتشبس در آتش تو آبي ميآيي و كاراييات كار مايه را بيكار ميكند E=1/2 mv2 بر E=P.h پهلو ميزند و E=mc2 به جانب صفر ميل ميكند) آبي ميآيي و با صداي آمدنت در پيچهاي پيچاپيچ ماچو پيچو چلچله و چكاوك و بلدرچين دستپاچه به پچپچه پناه ميبرند و قرقي و قرقاول و باقرقره از مقابلت *** قيقاج ميزنند آبي ميآيي آبي آبي ميآيي ميآيي ميآيي اما ولي چه دير بهارهاي جامانده در تقويم سبز سبز سبز ميشوم در درهاي سرسبز كه آسماني نه نيلي نيلي و نه بنفش بنفش بر رويش خيمهاي كبود زده بود و رودخانه شير - قهوهاي پيچاپيچ دو نيماش كرده بود در نيمهايش قلقل آبي چشمه كهربايي كف پاي زغالاخته زنگاري را قلقلك ميداد و در نيمهاي ديگر يكي سپيدار سرسبز قامت آبي خود را در مانداب لاجوردي به تماشا ايستاده بود *** چه رودخانه شير - قهوهاي رنگي چه دره سرسبزي رودخانه پر پيچ و خم اخرايي كه همچون شير شرزه يال خاكستري مايل به قهوهاي را و گاوميشهاي ابلق ماهپيشاني و ماهيان قزلآلاي نقرهاي و مرغان ماهيخوار رنگارنگ را در انحناي رنگينكماني از زرد و زنگاري و قرمز و سرخ و بنفش و نارنجي گرد كرده بود چه دره سرسبزي چه دره سرسبزي كه گاهي زيتوني و گاهي سبز دره سرسبزي با غروبهاي پرتقالي درهاي لبريز از زردآلو و سبزقبا درهاي سرريز از سفيد و سرخ و آلو زرد و بنفشه و ارغوان كه در پيچاپيچ پچپچه چلچله و چكاوك و بلدرچين شب همه شب به اعماق بيخوابي پرتاب شده بود *** و اينك من و شهر شهري كه در شبهاي سرمهاي آن از قار و قور قورباغههاي لجنيرنگ خبري نيست شهري سياه و معلق در زير آسمان خاكستري معلق كه نه سربي سربيست و نه دودي دودي شهري غوطه در هاي و هوي تنفس بنفش توسي مايل به خاكي (تنفس چارپاياني رنگارنگ با پاهاي گرد سياه لاستيكي - كه هياهوي بوقآساي قهوهاي سوخته آنان در چشمهاي رنگارنگ قرقي و قرقاول و باقرقره خاك مرده پاشيده است-) منبع:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 585]