واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: آوردن عبارت هنر ادبيات، ما را ملزم ميكند تا با كندوكاو عالمانه بهدنبال ويژگيهايي باشيم كه ادبيات را با ساير مصاديق هنر در يك جايگاه قرار دهد و براي اين منظور ابتدا بايد به تعريف عام هنر بپردازيم و سپس ادبيات را بهعنوان شاخهاي از آن در نظر بگيريم؛ به عبارتي، به اين سؤال پاسخ دهيم كه «در موسيقي، نقاشي، مجسمهسازي، ادبيات و... چه ويژگيهاي مشتركي وجود دارد كه ما همه آنها را هنر ميناميم؟» واضح است كه اثر هنري حامل پيامي است و پيام، براي شكلگيري، نيازمند نوعي ارتباط منطقي و معنادار بين اجزاي خود است كه ما در بحث زيباييشناسي آن را «هارموني» ميناميم. در واقع، شدت و ضعف هنر، در شدت و ضعف هارموني است و اين هارموني، در همه مصاديق هنر به نوعي ظهور ميكند.ادبيات نيز به عنوان يك هنر به واسطه دارابودن تناسب، موجد لذت ميشود. اما لازم مينمايد كه سخني كوتاه درباره تناسب بهعنوان يك مقوله كلي داشته باشيم تا با روشن شدن ماهيت آن، جايگاهش نيز در ادبيات مشخص شود.وقتي ميگوييم دو يا چند چيز با يكديگر تناسب دارند از نوعي ارتباط ميان آنها سخن گفتهايم. اين ميتواند به اشكال متعدد و متنوعي باشد. مثلاً شب و روز ارتباط عكس دارند، لب و چشم ارتباطشان اين است كه هر دو عضو صورتند و بسياري از ارتباطهاي ديگر كه اساس هنرورزي در ادبيات همچون ساير مصاديق هنر يادآوري اين تناسبات است كه گاه آشكار است و با نگاه اول، خود را به مخاطب نشان ميدهد و گاه نيازمند تأمل است كه كشف آن پس از تأمل، موجب لذت دو چندان مخاطب ميشود. مثلاً دو بيت را از سعدي با هم مقايسه ميكنيم؛ در بيت نخست، رعايت تناسب ميان اعضاي بدن، موجب التذاذ ميشود و در بيت دوم، حقيقت تصوير پس از تأمل، خواننده را به وجد ميآورد: دستم نداد قوت رفتن به پيش يار چندي به پاي رفتم و چندي به سرشدم بازآ كه در فراق تو چشم اميدوار چون گوش روزهدار برالله اكبر است اين نسبتها در شعر فارسي آنقدر متعدد است كه شايد نتوان همه آنها را در يك تحقيق جاي داد. مثلاً حافظ، جام باده كه انسان را از غم نجات ميدهد، به كشتي مانند كرده كه منجي گرفتاران امواج درياست: كشتي باده بياور كه مرا بيرخ دوست گشته هر گوشه چشم از غم دل دريايي جام باده و كشتي هر دو منجي انسانند؛ اولي از غم، دومي از دريا. از طرفي چشم غمديده را به واسطه نمناك بودن، دريا ميپندارد و جام باده را نيز از لحاظ شكل همچون كشتي ميبيند. نظامي در منظومه «خسرو و شيرين» وصف صورت شيرين را با اين بيت آغاز ميكند: پري رويي، پري بگذار، ماهي به زير مقنعه صاحب كلاهي در جامعه قديم ايراني، گذاشتن كلاه براي افراد نوعي شخصيت و مقام بود و معمولاً افراد بالادست كلاه ميگذاشتند. كمكم واژه صاحب كلاه براي افراد بالادست باب شد و صاحب كلاه صفتي شد براي كسي كه در امري سرآمد است. حال با اين آگاهي و با توجه به اينكه كلاه سرپوش مردان و مقنعه سرپوش زنان است، نگاهي دوباره به بيت بيندازيد. نظامي در عين حال كه مقنعه و كلاه را بهعنوان دو سرپوش در مقابل هم قرار ميدهد، شيرين را صاحب گيسوي انبوهي وصف ميكند كه زيرمقنعه مثل كلاهي جمع شده است. بدين ترتيب، لذت هنري در ادبيات، بهخصوص ادبيات كلاسيك، محصول ژرفنگري درارتباط بين واژهها و عبارات است و لذت را در دو سطح متفاوت به مخاطب عرضه ميدارد؛ نخست در سطح زبان و دوم در سطح كلام (اعم از تناسبهاي املايي (ظاهري) و غيراملايي). لذت در سطح كلام ماحصل فهم مخاطب از گفته شاعر است كه متخصصان ادبيات، تناسبهاي سطح زبان را در علم بديع و تناسبهاي سطح كلام را در علوم بيان و معاني بررسي ميكنند. شعر موفق در ادبيات، شعري است كه مخاطب، شبكه تناسبهاي آن را در هر دو سطح، عالي بيابد. به دو بيت از سعدي توجه كنيد: در من اين است كه صبرم زپري رويان نيست وزگل و لاله گريز است زگل رويان نيست هان، تو عيبم مكناي خواجه اگر آدمياي كادمي نيست كه ميلش به پريرويان نيست در سطح زبان، تكرار افعال «نيست» و «است» كه متضادند، دو واژه گل و لاله كه به خاطر حرف «ل» از موسيقي نزديكي برخوردارند و آوردن دو با يكديگر، ايجاد لذت ميكند. در سطح كلامي نيز التذاذ خواننده از طرز بيان سعدي حاصل ميشود؛ اينكه انسان به افراد زيبارو واكنش نشان ميدهد، سخن تازهاي نيست كه سعدي آن را نخستين بار گفته باشد؛ آنچه باعث ميشود لحن سعدي جالب و قابل توجه جلوه كند، صراحت، طنازي و طعنهزني در كلام اوست. او صراحتا اعتراف ميكند از زيبارويان نميتواند خويشتندار باشد و طنازي و طعنهزني او از اين روي است كه ميل به پريرويان را ويژگي آدمي برميشمرد و با زبان طنز كسي را كه منع عشق ميكند غيرآدميزاد ميخواند. حالا در نظر بگيريد اگر سعدي همين گفته خويش را در چند جمله ميآورد و ميگفت: «نميتوانم از زيبايان پرهيز كنم، اي خواجه اگر انسان هستي مرا منع مكن چون انسانها به زيبارويان علاقه دارند.» آيا بازهم كلام سعدي اينقدر زيبا و دلنشين بود و در ادبيات جاويد ميماند؟ قطعاً پاسخ منفي است. يا مثلاًحافظ اگر به جاي سرودن حدود 600 غزل، كتابي مينوشت در چند صد صفحه و تمام آراي فكري، فلسفي، سياسي و اجتماعي خود را در آن ميآورد، آيا باز هم حافظ ميشد؟ باز هم پاسخ منفي است. حافظي كه گاه بيتي از ديوان او با دهها مقاله انتقادي و سياسي برابري ميكند. مثلاً: خداي را به ميام شستوشوي خرقه كنيد كه من نميشنوم بوي خير از اين اوضاع چه انتقادي از خرقهپوشان از اين بالاتر كه خرقه را نجس ميشمرد و محتاج شستوشو و طهارت؟ و چه زيبا و رسا نيز نوميدي خويش را از اوضاع موجود بيان ميدارد. در غزلي ديگر، زيباتر و آشكارتر به عمل واعظان بيعمل ميتازد: واعظان كين جلوه در محراب و منبر ميكنند چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند مشكلي دارم زدانشمند مجلس باز پرس توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند همانا آن طنازي كه گفتيم، در اين غزل كاملاً مشهود است و بسيار آشكار است كه حافظ، دانشمند مجلس را در معناي متضاد خود اداره كرده است و نوكيسگان و نودولتان را با اين لحن تحقيرميكند: يا رب اين نو دولتان را با خر خودشان نشان كاين همه ناز از غلام ترك و استر ميكنند نكته قابل توجه اينجاست كه حافظ در ضمن انتقاد، بعد هنري شعر را رها نكرده است. تكرار واژه توبه در بيت دوم و ايجاد موسيقي «خودشان نشان» دربيت سوم گواهي بر اين مدعاست. اين غزل با يك مفاخره بسيار زيبا به پايان ميرسد كه لطف غزل را صدچندان ميكند: صبحدم از عرش ميآمد خروشي، عقل گفت قدسيان گويي كه شعر حافظ از برميكنند درباره مفاخره كوتاه سخن اينكه صنعتي است كه اغراق شاعر درباره خود، مخاطب را به وجد ميآورد. نكته ديگر درباره لذت هنري تفاوت آن با پيروي از مكتب پارناسين (هنر براي هنر) در اروپا است. هنرورزي در ادب ما زاييده شعور و آگاهي است؛ بهگونهاي كه تناسب شعر و مفاهيم، انسان را به لذت ميرساند اما در مكتب پارناسين آنچه مورد توجه قرار ميگيرد لزوما ارتباطي مفهومي ميان اجزايش نيست. آنچه امروز ادبيات ما را تهديد ميكند، رواج زيباييگرايي صرف در شعر است بهگونهاي كه گاهي اين تصور ميرود كه آوردن واژگان زيبا ولطيف براي سرودن شعر بهخصوص شعر عاشقانه كافي است. اين تصور گاهي آنقدر رواج مييابد كه شعر عاشقانه را از حوزه اخلاق به در ميبرد. منبع:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 517]