تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):از كسانى مباش كه بى‏عمل، به آخرت اميد دارند... از گناه باز مى‏دارند، اما خود باز ن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817329089




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

Fun. چطوري پسر شجاع...؟


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: گردآوري: عبدالرحيم سعيدي رادسرويس دفاع مقدس «تابناک» ـ در ادامه روایت خاطرات طنز در جبهه، بخش دیگری از این خاطرات را تقدیم می‌کنیم. ضمنا از خاطرات طنز شما براي درج در اين بخش استقبال مي كنيم. براي ارسال خاطرات خود مي توانيد در پايين همين صفحه از بخش نظرات كاربران استفاده كنيد.کفشامو کجا مي بري؟مقر آموزش نظامي بوديم! ساعت سه نصف شب بود پاسدارا براي مانور نظامي، آهسته و آروم اومدند دم در سالن ايستادند. همه بيدار بوديم و از زير پتو زير نظرشون داشتيم. اول، بدون سروصدا يه طناب بستند دم در سالن. مي خواستند ما هنگام فرار بريزيم روي هم.طنابو بستند و خواستند کفشامونو قايم کنند، اما از کفش اثري نبود. کمي گشتند و رفتند کنار هم. در گوش هم پچ پچ مي کردند که يکي از اونا نوک کفشاي «نوري» رو زير پتوي بالا سرش ديد. آروم دستشو برد طرف کفشا. نوري يه دفعه از جاش پريد بالا. دستشو گرفت، و شروع کرد داد و بيداد كه: «آهاي دزد، آهاي! کفشامو کجامي بري؟ بچه ها! کفشامو بردند.»پاسدار گفت: «هيس! هيس! برادر ساکت! ساکت باش منم!»... اما نوري جيغ ميزد و کمک مي خواست. پاسدارا ديدند که کار خيلي خيطه، خواستند با سرعت از سالن خارج بشند، يادشون رفت که طناب دم دره، گير کردند به طناب و ريختند رو هم. بچه ها به خنده ثابت كردند كه دست بالاي دست بسياره. *به نقل از سايت جغله هاي جهاد http://www.isarblog.comچطوري پسر شجاع؟اسم پدر من شجاع است. هر وقت در جبهه اسم و نشاني و مشخصات مي خواستند، حكايتي داشتم! دوست و آشنا، خودي و غريبه بر نمي داشت. كافي بود كسي بشنود كه نام پدر من شجاع است، آنوقت من بيچاره مي شدم.موقع ثبت نام مصيبت داشتم. وقتي مي پرسيدند: نام پدر؟ بايد خيلي آهسته به نحوي كه فقط مسئول و نويسنده متوجه مي شد، مي گفتم: شجاع، وگرنه گاو پيشاني سفيد مي شدم. در صف دستشويي، موقع ورزش صبحگاهي، وقت خواب، غذا و خلاصه هر كجا كه تصورش را بكنيد، آسايش نداشتم. بلند صدا مي زدند: «چطوري پسر شجاع؟» بعد همۀ سرها به طرف من بر مي گشت.اونا كه رو سقفش یک چراغ قرمز دارهتعداد مجروحین بالا رفته بود . فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت : « سریع بی سیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد»شستی گوشی بی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورند پشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم . گفتم: «حیدر، حیدر، رشید!»چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی آمد:-  رشید به گوشم.-  رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!- هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟- شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟- رشید چهار چرخش رفت هوا. من در خدمتم.- اخوی مگر برگه کد نداری؟- برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینیم چه می خواهی؟دیدم عجب گرفتاری شده ام. از یک طرف باید با رمز حرف می زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم.- رشید جان از همان ها که چرخ دارند!- چه می گویی؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی؟- بابا از همانها که سفیده!- هه هه نکنه ترب می خواهی؟- بی مزه ! بابا از همونها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.- خب اينو از اول بگو.... آمبولانس می خواهی؟کاردم می زدند خونم در نمی آمد! دوستان ولي همه مي خنديدند.  بوي گز اصفهانساعت حدود يك بعدازظهر بود كه حاج مرتضي قرباني، فرمانده لشكر 25 كربلا، آمد سنگر ما. گرم احوال پرسي بوديم كه يكباره سر و صداي دوشكاي عراقي بلند شد. مرتضي قربانی گفت: «چه خبره اين جا؟ اين داد و قال ها چيه اينها راه انداختند؟»يكي از اون بچه هاي اصفهاني حاضر جواب، فوري گفت: «چيزي نيست مثل اين كه بوي گز اصفهان به مشامشان رسيده است!»اخوی عطر بزن، ثواب داره!...شب جمعه بود . بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای خواندن دعای کمیل. چراغارو خاموش کردند و مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود. هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت. یه دفعه يكي از بچه هاي تخس اومد و گفت: اخوی بفرما! عطر بزن ...ثواب داره!- اخه الان وقتشه؟- بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان(عج) نمیاد تو مجلسمون... بزن به صورتت کلی هم ثواب داره!بعد دعا که چراغا رو روشن کردند ، صورت همه سیاه بود. تو عطر جوهر ریخته بود...بچه ها هم كم نياوردند و یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند.* به نقل از وبلاگ طنز در جبهه http://tanz.isarblog.comادامه دارد...




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 187]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن