تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 9 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مؤمن در گرفتارى صبور است، و منافق در گرفتارى بى تاب.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1824955688




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

من يك بازنده خوبم


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: همشهری - کتاب «اوليسس» جيمز جويس از طرف 22 ناشر رد شد. خودتان را بگذاريد جاي جويس و به 22 لحظه‌اي فکر کنيد که جويس از 22 ناشر جواب رد مي‌شنود. اگر شما بوديد سراغ ناشر بيست و سوم مي‌رفتيد؟ جويس سراغ ناشر بيست و سوم رفت و کتابي را به جهان ادبيات اضافه کرد که بارها و بارها از طرف منتقدين به عنوان بهترين رمان قرن بيستم شناخته شد. يک بار ديگر به اين عبارت فکر کنيد؛ بهترين رمان قرن بيستم. جيمز جويس و افرادي مثل او چطور بعد از اين همه شکست سر پا مي‌ماندند؟ روان‌شناسان فرضيه‌هاي جالبي در مورد ذهن افرادي دارند که در مقابل شکست به خوبي عمل مي‌کنند. آنها بر اساس اين فرضيه‌ها و تجربه‌هاي افراد موفق، براي روبه‌رو شدن با شکست‌هاي زندگي پيشنهاد‌هايي دارند؛ پيشنهاد‌هايي که اسمشان را گذاشته‌اند: «مهارت مقابله با شکست». اگر بخواهم اين‌طور شروع کنم که «شکست پلي است...» خودم هم قبول مي‌کنم که خيلي کليشه‌اي مي‌شود اما اين يکي جمله با وجود کليشه‌اي بودن، خيلي عميق و به طرز بي‌رحمانه‌اي واقعي است؛ «شکست بخشي از زندگي هر فرد‌ است». تصور کنيد فردي را که تمام نمره‌هايش 20 باشد، خانواده‌اش از لحاظ مالي تامين‌اش کنند، در رشته‌اي که مي‌خواهد در دانشگاه قبول شود، شکست عشقي نخورد، در بچگي‌اش کمبود عاطفي نداشته باشد، به راحتي به يک شغل دست پيدا کند، به راحتي ازدواج کند، به راحتي بچه‌هاي موفق به بار بياورد، به راحتي ميانسالي و سالمندي‌اش را بگذراند، هيچ‌وقت تصادف نکند، هيچ‌وقت در گرفتن ترفيع شغلي از همکارانش عقب نماند و... اصلا چرا اين‌قدر بزرگ بزرگ فکر مي‌کنيم؛ فردي را تصور کنيد که هيچ‌وقت برايش پيش نمي‌آيد به محض رسيدن به ايستگاه، در مترو به رويش بسته شود (يعني هميشه به مترو مي‌رسد)؛ حتي تصور اين نوع زندگي هميشه موفق، يک تکرار ملال‌آور و حتي چندش‌آور را در ذهن تداعي مي‌کند. پس يک بار ديگر به اين جمله کليشه‌اي فکر کنيد؛« شکست بخشي از هر زندگي طبيعي‌ است». اين جمله به اين معني نيست که نبايد از شکست‌ها ناراحت شد، نه؛ اما باور داشتن به اين جمله به عنوان فلسفه زندگي، باعث مي‌شود بعد از هر شکست کوچک يا بزرگ به جاي اينکه حس کنيد داريد فرومي‌رويد، از بالا به زندگي‌تان نگاه کنيد و خردمندانه شکست‌تان را بپذيريد و به جاي انزوا و افسردگي برويد سراغ يک شروع دوباره. چرا شکست خوردم؟ اين اولين سؤالي است که بعد از هر شکست به ذهن هر کسي مي‌رسد. البته گاهي ناخودآگاه جواب‌هاي از پيش آماده‌اي دارد که براي همه شکست‌ها به کار مي‌برد. اين جواب‌هاي از پيش آماده به شخصيت ما، تجربه‌هاي قبلي خودمان و مشاهده شکست و موفقيت ديگران ربط دارد اما چون از پيش آماده شده‌اند، ممکن است چندان به واقعيت و موقعيت شکست فعلي مربوط نباشند. روان‌شناسي به نام واينر اين جواب‌هاي از پيش آماده را دسته‌بندي کرده و اسمشان را گذاشته «تبيين‌هاي شکست». «علت شکست من ناتواني خودم بود»، «شکست من نتيجه بدشانسي بود»، «شکست من به علت کم‌تلاش کردن خودم بود»، «علت شکست من دشواري بيش از حد مشکلات بود»، «علت شکست من شخص ديگري بود»و... اين جمله‌ها چند نمونه از تبيين‌هايي بود که واينر طبقه‌بندي کرده است. اگر يکي از اين تبيين‌ها و تنها يکي از آنها را هميشه به کار ببريم، مسلما يا با خودمان يا با ديگران دچار مشکل خواهيم شد. تصور کنيد! آدمي‌ که هميشه علت مشکلات‌اش را ديگران مي‌داند، چطور مي‌تواند به خوبي از پس زندگي اجتماعي‌اش برآيد؟ يا آدمي ‌که خودش را ذاتا بدشانس بداند، چطور مي‌تواند با خودش و فلسفه زندگي کردن‌اش کنار بيايد؟ حتما شما هم به ذهنتان آمده که در ميان آشناها هم اين‌جور آدم‌ها را داريد. اما خوشبختانه معمولا افراد س الم از مجموعه اي از اين تبيين‌ها براي موقعيت‌هاي مختلف شکست استفاده مي‌کنند. علت‌ها و هيجان‌هاي بعد از شکست واينر بعد از اينکه علت‌هايي که آدم‌ها به شکست‌شان ربط مي‌دهند را به عنوان «تبيين‌هاي شکست» دسته‌بندي کرد، يک کار به دردبخور ديگر هم کرد؛ او از آدم‌ها پرسيد که وقتي هر کدام از اين علت‌ها به ذهنشان مي‌آيد، چه احساسي دارند؟ نتيجه‌اش شد اينها: 1 - وقتي ما علت شکستمان را ناتواني خودمان بدانيم احساس مي‌کنيم بي‌کفايت هستيم، تسليم مي‌شويم و به وضعيت بد موجود راضي مي‌شويم. 2 - وقتي ما شکست خودمان را نتيجه بدشانسي بدانيم غمگين مي‌شويم و از اين بدشانسي هميشگي تعجب مي‌کنيم. 3 - وقتي ما علت شکستمان را کم‌کاري خودمان مي‌دانيم، احساس گناه مي‌کنيم و در مقابل ديگران شرمنده مي‌شويم. 4 - وقتي ما شکستمان را نتيجه دشواري بيش از حد مشکلات مي‌دانيم، مثل مورد اول باز هم احساس بي‌کفايتي مي‌کنيم اما اين‌بار به جاي تسليم از مسببان اين مشکلات خشمگين مي‌شويم. 5 - وقتي علت شکستمان را يک آدم ديگر بدانيم که ديگر معلوم است؛ از او دلخور مي‌شويم و دلمان مي‌خواهد سر به تنش نباشد (محترمانه‌اش مي‌شود «خشم»). همه اينها را گفتيم که اول بدانيد «واکنش به شکست، بيشتر از اينكه يک تجربه مشابه و همگاني باشد، يک فرايند ذهني و شخصي است.» بعد هم اينکه به هر حال شکست، احساسات ناخوشايندي را به ذهن آدم مي‌آورد. اگر يک بار ديگر اين احساس‌ها را بخوانيد مي‌بينيد که بعضي‌هايشان واقعا آدم را از پامي‌اندازند؛ مثلا «احساس تسليم» بعد از ربط دادن شکست به ناتواني خودمان. و بعضي از اين احساس‌‌ها هم هستند که هنوز راه‌هايي را براي شروع دوباره باز نگه مي‌دارند؛ مثلا «احساس گناه» بعد از ربط دادن شکست به کم‌کاري خودمان يا «احساس خشم» بعد از ربط دادن شکست به دشواري بيش از حد مشکلات. لب‌کلام اينکه واينر و همکارانش دريافتند آدم هر چه بيشتر شکست‌هايش را به علت‌هاي بيروني‌تر (مثلا دشواري مشکلات يا شرايط)، موقت‌تر (مثلا کم‌کاري به خاطر بيماري) و خاص‌تر (مثلا ناتواني در درس رياضي و نه همه درس‌ها) ربط دهد، آدم شادتر و موفق‌تري است. استفاده بيشتر از اين تبيين‌ها باعث مي‌شود راحت‌تر از بحران شکست بيرون بياييد. اما به همين راحتي‌ها هم نيست؛ بايد ذهنتان را تربيت کنيد تا از آن کليشه‌ها بيرون بيايد. براي اينکه اين تبيين‌ها را دقيق‌تر بشناسيد مي‌توانيد مطلب «منفي در منفي، مثبت» که در شماره‌هاي قبل و همين صفحه چاپ شده است را در آرشيوتان يا در همشهري آن‌لاين دوباره بخوانيد. موفق‌هاي شکست‌خورده! وقتي براي يک نشريه ايراني مي‌نويسي، لازم نيست داستان آن سردار و آن خرابه و آن مورچه و آن گندم سنگين را تا آخر تعريف کني. همه ما در پس‌زمينه ذهنمان، تصويري از تلاش دوباره و دوباره آن مورچه براي بالا بردن گندم از ديوار خرابه حک شده است. شايد اگر همين تصوير، هميشه موقع شکست خوردن به ذهنمان مي‌آمد لازم نبود اين تجربه‌هاي خارجي را برايتان بگويم. اما بخوانيد و به ارزش پايداري در مقابل شکست پي ببريد. اين پايداري باعث شده که افراد زير به جاي اينکه نگران شکست باشند به موفقيت فکر کنند. گرترود استين به مدت 20 سال شعرهايش را مي‌داد تا ناشران چاپ کنند ولي آنها نمي‌کردند. بعد از 20 سال يکي از آنها قبول کرد. اين دو تا کلمه را يک بار ديگر با کشيدن «ي» و «ا» بخوانيد؛ بيست سال! ون گوگ - نقاش معروف اروپايي که گوش‌هاي معروفي دارد - در طول عمر عجيب و غريب‌اش تنها توانست يک تابلويش را بفروشد. به اين مي‌گويند موفقيت بعد از مرگ اما خدايي‌اش مي‌ارزد، نه؟ 5 فرمان براي مقابله با شکست غير از حفظ پايداري و استفاده از تبيين‌هاي خوشايندتر - که قدم‌هاي اول مقابله با شکست هستند - استفاده از 5 فرمان زير مي‌تواند به‌تان کمک کند تا از زير يوغ شکست بيرون بياييد؛ يوغي که بيشتر ساخته پرداخته ذهن خودتان است. غرورتان را حفظ کنيد غرور هم چندان بي‌ربط به همان تبيين‌هايي که گفتيم نيست. شما اگر هميشه موفقيت‌هايتان را به کمک ديگران و شکست‌هايتان را به ناتواني خودتان ربط دهيد، چيزي به نام عزت نفس و غرور در وجودتان باقي نمي‌ماند. البته غرور به معني بدش ممکن است مفتي‌مفتي يا با يک ژست گرفتن به دست‌تان بيايد اما غرور به معني عزت نفس نتيجه تلاش براي حل مشکلات و رسيدن به موفقيت‌هاي گذشته است. وقتي شما حس مي‌کنيد و باور داريد که براي موفق شدنتان وقت گذاشته‌ايد، حتي اگر شکست بخوريد احساس غرور مي‌کنيد. مبارزه‌جو باشيد کارتون «فوتباليست‌ها» را يادتان هست؟ آدم بعد از ديدنش دلش مي‌خواست با تمام تيم‌هاي محله‌هاي شهر مسابقه بدهد، شکست بخورد اما باز مسابقه بدهد. اين مبارزه‌جويي يک فرمول دارد؛ هدف‌هاي بينابين انتخاب کنيد. يعني چه؟ «نمره اول در تمام دانشگاه‌هاي ايران» هم شد هدف؟ يک چيزي را انتخاب کنيد که نه چندان ساده باشد که با خوردن آب فقط تفاوت ظاهري داشته باشد و نه چندان مشکل که مبارزه‌جوترين افراد را هم بي‌خيال کند. هدف‌هاي فراواني اين وسط وجود دارند که به اندازه کافي حس مبارزه‌جويي‌تان را ارضا کنند و در عين حال به درد بخور هم باشند. مبارزه‌جويي شايد گاهي به شخصيت آدم بستگي داشته باشد؛ يعني تغيير دادن يک آدم که اصلا تجربه مبارزه‌جويي نداشته باشد به يک قهرمان مبارز خيلي سخت است اما چيزهاي کوچکي مثل خوردن يک آب طالبي بعد از گرفتن حقوق اضافه کاري، انصافا در تقويت حس مبارزه جويي مؤثر است! مهارت محور باشيد، نه نتيجه محور آدم‌هاي نتيجه‌محور هميشه به فکر اين هستند که به ديگران ثابت کنند از توانايي‌هاي زيادي برخوردارند. مثلا آنها حتي اگر به طور اتفاقي در يک شهر غريب آدرسي را درست پيدا کنند، مي‌خواهند جلو ديگران اين را به استعداد و تصور فضايي‌شان ربط دهند! فکر کنيد اين آدم «نتيجه محور تاييد طلب» در همان شهر غريب، بشود راننده اتومبيل شما يا يک قدم جلوتر، شما همان آدم نتيجه‌محور باشيد؛ چه حسي را در ديگران و خودتان بيدار مي‌کنيد؟ در مقابل اين آدم‌ها، کساني هستند که هر تجربه را مي‌خواهند به يک کلاس آموزشي براي کسب مهارت‌هاي بيشتر تبديل کنند. اين آدم‌ها واقع گراترند و به جاي نگراني از قضاوت کردن ديگران، از خودشان مي‌پرسند «از اين چالش چه چيزي را مي‌توانم ياد بگيرم؟». فکر مي‌کنيد در طولاني‌مدت کدام يک از اين دو نوع موفق‌ترند؟ به ياد داشته باشيد که هوش کاملا ارثي نيست متاسفانه بيشتر مردم از هوش تصور غلطي دارند و شايد اين تصور را مطبوعات عامه يا حتي خود متخصصان به وجود آورده باشند. اما جديدترين نظريه‌هاي هوش مي‌گويند که ممکن است حداکثر هوشي که يک آدم مي‌تواند داشته باشد، ارثي باشد اما رسيدن به همين سطح بهينه، کاملا وابسته به يادگيري و محيط است. دوباره اين جمله را بخوانيد. هوش هنوز آن‌قدر مبهم است که قانون خاصي برايش وجود ندارد و حتي در تعريفش هم بين علما اختلاف است. اما چيزي که به درد ما مي‌خورد اين است که بعد از هر شکست، به اين فکر نکنيم که ذاتا کم‌هوش يا بي‌هوشيم؛ به اين فکر کنيم که مقابله با مشکلات زندگي بيشتر به مهارت در حل مسائل ربط دارد و هوش يعني همين! پس با اين مهارت‌ها در مطلب «مهارت عبور از بحران» - که قبلا در همين صفحه چاپ شده - آشنا شويد. کمال‌گرا نباشيد ما 4 شماره قبل هم گفتيم که «کمال‌گرا»‌ها به بهشت نمي‌روند. اما اين مشکل آن‌قدر در بين جوان‌هاي اين دوره و زمانه رايج است که دوباره مي‌گوييم داشتن معيارهاي زياد از حد بالا براي موفقيت، فقط موجب سرخوردگي شما مي‌شود و ته اين معيار‌ها، ترس از شکست خوابيده است. اگر معتقديد هيچ‌وقت نبايد اشتباه کنيد، از کارهايي که صددرصد نيستند نفرت داريد و شکست‌هاي کوچک به اندازه شکست‌هاي بزرگ برايتان مهم است، شما شخص کمال‌گرايي هستيد و پيشنهاد ما اين است که آن مطلب را بخوانيد يا با يک روان‌شناس مشورت کنيد. مطالب مرتبط




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 232]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن