واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: جام جم:پس از گذشتن از اين ازدحام سرسام آور و عبور از دود و بوق و گل ، رسيدن به دخمه مرطوب که حتي آدم را از قيد وبندها آزاد مي کند، لذتي نگفتني و نشنيدني دارد. قطع و يقين از اين دخمه روزني است که ما را تا ارتفاعات المپ بالا مي برد. رفقايي که چند روز قبل نامشان را در همين ستون نقل کردم ، در هيبت افلاطون و ديونيزوس و طالس و ديگر حکماي يونان ، حوله بر دوش ، روي سکوهاي بخارگرفته ، غنوده بودند و منتظر بودند تا من برسم و بحث حکيمانه خود را سربيندازند. مهندس سابقي به دست خود مقدار معتنابهي عصاره اکاليپتوس در مخزن بخار سونا ريخت تا بوي فرحبخش اين ماده بهشتي منخرين و ريه هاي دود گرفته مان را باز کند و همين امر جمع را چنان تحت تاثير قرار داد که آقاي کوچک پور فرمود: بالاخره اين ماجراي اتمي به کجا کشيد؟ آقاي جديدلو، معلم بازنشسته گفتند: اگر بناست حرفي بزنيم که اين بنده خدا بتواند در روزنامه چاپ کند، پس گرد اين مسائل نرويد و اين چيزها را بسپاريد به رجال سياسي مملکت. ما بياييم راجع به گراني مسکن و از اين جور چيزها حرف بزنيم و همين گوشه هم براي خودمان اشعار ريتميک بخوانيم و بقره بقو، بقره بقو سر بدهيم و ياد اشرف الدين گيلاني (نسيم شمال) را گرامي بداريم. آقاي رنج کشيان ، دانشجوي فعال سياسي معترض شد که: پس مطالبات دانشجويي و بحثهاي آزادي بيان چه مي شود؟ من به عنوان نماينده مستقل دانشجويان...خدا را شکر، آقاي سابقي حرف اين دانشجو را که داشت وارد معقولات مي شد و ممکن بود همين اول کاري برايمان مساله درست کند، قطع کرد و گفت: ول کن عزيز من. ول کن جان من ! ما هم يک وقتي مثل تو دانشجو بوديم و از همين حرفها مي زديم. فردا روز که زن گرفتي و دستت توي خرج افتاد، آن وقت مي فهمي که صد من از اين حرفها يک نان سنگک نمي شود. ضمنا باباي بيچاره جنابعالي خرج شهريه شما را نمي دهند که به جاي درس خواندن دنبال اين کار ها باشي. آقاي کوچک پور: حيف که نمي توانم نظر واقعي ام را درباره ايشان ابراز کنم. اما هر چه هست ، بالاخره همه مان يک وقتي مثل اين آقا بوديم. البته اقتضاي سن است. خوب مي شوند. آقاي رنج کشيان: خب يکدفعه بفرماييد که من از جمعتان بروم بيرون. چرا اين شکلي ضايعم مي کنيد؟ مجبور شدم خودم وارد بحث بشوم که مبادا اين اول کاري دلي بشکند: اين چه حرفي است؟ شما نباشيد که فايده ندارد. من بي جهت که از شما دعوت نکردم.آقايان منظور بدي ندارند. مي خواهند بگويند... آقاي جديدلو: مي خواهيم بگوييم که مي خواهيم حال کنيم ، بگوييم ، بخنديم ، ملت را بخندانيم ، صفا کنيم ، جوک تعريف کنيم. دوباره مجبور شدم حرف اين آموزگار بازنشسته را قطع کنم: و البته حد نگه داريم و بي جهت دکانمان را تخته نکنيم. اگرچه تعهد و رسالت مطبوعاتي را هم که بر دوش بنده سنگيني مي کند، از نظر دور نگه نداريم. آقاي کوچک پور: پس عجالتا يک شعر گيلکي بنده مي خوانم ، شما بند آخرش را تکرار کنيد. مهندس سابقي: ترانه تان مجوز دارد؟ اگر ندارد نمي توانيد بخوانيد. آقاي کوچک پور: نه ، مجوز ندارد، اما اگر مثل آقاي فرزاد حسني دستمان به وزير مي رسيد، مي توانستيم مجوزش را بگيريم....
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 249]