تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بار خدايا! حسن و حسين را دوست بدار و دوستداران آن دو را نيز دوست بدار.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820221086




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نگاهي به روابط نواب صفوي با مراجع و علماي عصر خويش


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نگاهي به روابط نواب صفوي با مراجع و علماي عصر خويش
خبرگزاري فارس: يكي از اصول اوليه­ي تشكل «جمعيت فداييان اسلام» كه به مدد جوانان آشنا به احكام اسلامي ميسر شد، توجه دقيق به قوانين اسلامي و اجراي آن‌ها بود و بديهي است كسي كه كم‌ترين آشنايي و انسي با اين مكتب داشته باشد، بهتر از هر كسي حرمت جان، مال و آبروي ديگران را مي­شناسد


يكي از اصول اوليه­ي تشكل «جمعيت فداييان اسلام» كه به مدد جوانان آشنا به احكام اسلامي ميسر شد، توجه دقيق به قوانين اسلامي و اجراي آن‌ها بود و بديهي است كسي كه كم‌ترين آشنايي و انسي با اين مكتب داشته باشد، بهتر از هر كسي حرمت جان، مال و آبروي ديگران را مي­شناسد و در تصميم­گيري­هاي خطيري چون اعدام انقلابي مفسدين، به رأي و خواست شخصي خود متكي نيست.

مرحوم «نواب» داراي هوش سرشاري بود و به گواهي تمامي كساني كه با او مأنوس بوده­اند، هيچ چيز را براي خود نمي­خواست و با هيچ كس كينه­ي شخصي نداشت، بنابراين بسيار ظالمانه و جاهلانه قضاوت كرده­ايم اگر گمان بريم كه او بر اساس ميل و خواسته­ي خود، حكم اعدام انقلابي افرادي چون «كسروي، هژير، رزم­آرا و علاء» داده است.

مستندات بي­شمار تاريخي، صورت بازجويي­هاي «فداييان اسلام» و به ويژه شخص شهيد نواب، به خوبي بيانگر حمايت و تشويق آيات عظام از اين حركت و كسب تكليف شهيد نواب از آنان است،[1] به همين جهت در اين نوشتار قصد داريم به موضوع روابط فداييان اسلام و مراجع و علما در دوره‌ي اوج فعاليت­هاي اين گروه مبارز انقلابي با طرح موضوعات مرتبط بين آن‌ها بپردازيم.

1- علامه اميني، آيت الله حاج حسين قمي و فداييان اسلام

با اخراج رضاخان از ايران در شهريور 1320، زمينه­ي رشد احزاب و گروه­هاي مختلف فراهم شد. در اين ميان گروه­هاي ضد ديني، مانند حزب توده، حزب ايران، فعاليت­هاي زيادي داشتند.[2] اما از آن‌ها مهم‌تر در نزد علما و مراجع، اقدام‌هاي «سيداحمد كسروي» مورخ و نويسنده‌ي مشروطيت و نويسنده­ي كتاب «شيعه­گري» بود.

كسروي شروع به مخالفت با دين اسلام و به خصوص مذهب شيعه و اعتقادهاي شيعي نمود و آن را دليل عقب ماندگي ايرانيان معرفي كرد و در همين راستا، كتاب‌هاي مذهبي، كتاب‌هاي ادعيه و ساير كتب شيعه را در دي ماه هر سال تحت عنوان جشن كتاب‌سوزان، آتش مي­زد و اين عمل خود را «پاك ديني» نام نهاد. اين اقدام‌هاي كسروي حتي مجلس شوراي ملي را نيز وادار به واكنش كرد كه مجلس طي نامه‌اي به نخست وزير خواستار توقيف فعاليت‌هاي كسروي شد، اما كسروي به فعاليت خود ادامه داد.[3]

نواب صفوي در حين گذراندن تحصيلات ديني در شهر نجف بيش از همه با مرحوم علامه «اميني»، صاحب كتاب گران قدر «الغدير» و دانشمند بلند پايه­ و مجاهد شيعه مصاحبت داشت، علتش هم اين بود كه او در مدرسه­ي قوام از مدارس حوزه‌ي نجف اقامت داشت و مرحوم علامه اميني هم در حجره­ي فوقاني آن مدرسه، كتاب‌خانه­اي را داير كرده و آنجا را اتاق كار خود قرار داده بود. او بخش اعظم كتاب الغدير را در آنجا به رشته‌ي تحرير درآورده است. نواب به خانه­ي مرحوم علامه اميني هم آمد و رفت داشت و خود را مديون راهنمايي و طرز فكر علامه مي­دانست و بزرگداشت شيعه، رهبران و امامان بر حق را از او آموخته بود.[4]

نواب در نجف از محضر علامه اميني،[5] آيت­الله «شيرازي» و ساير علما بهره برد. او نيز در نجف به سرعت مراتب علمي حوزوي خود را طي مي‌كرد كه باعث تعجب همگان شده بود اما او كه نسبت به مسايل ديني تعصب خاصي داشت و غيرت ديني در او موج مي­زد و هم‌چنين نسبت به مسايل كشور و به خصوص جهان اسلام بسيار حساس بود، نمي­توانست فقط مشغول تحصيل باشد و عكس العملي از خود نشان ندهد.

نواب صفوي‌، روزي در مسجد هندي نجف نشسته بود كه ناگهان نشريه‌اي از ايران به دستش رسيد كه مقاله‌اي از آن را سيد احمد كسروي نوشته بود. ايشان پس از مطالعه‌ي آن مقاله، مشاهده كرد كه نوشته‌هاي كسروي پر از اهانت‌هاي زشت نسبت به دين اسلام است. نواب با خشم و غضب از جاي برخاست و نزد علامه اميني و آيت­الله «حاج آقا حسين قمي» از مراجع نجف رفت. آيت­الله قمي كه پس از اعتراض به رضاشاه در مورد تغيير لباس به عراق تبعيد شده بود، در كربلا مستقر شده و به تدريس پرداخته و به يكي از مراجع وقت شيعه تبديل گرديده بود.[6]

آيت­الله قمي و علامه اميني، در پاسخ سؤال نواب درباره‌ي كسروي و اقدام‌هاي او برضد اسلام و شيعه، گفتند، كسي كه به پيغمبر و ائمه‌ي اطهار(عليهم‌السلام) جسارت و هتاكي كند، قتلش واجب و خونش هدر است. نواب صفوي خود را آماده‌ي دفاع از ارزش‌هاي ديني كرد. بدين ترتيب با كمك جمعي از علماي نجف، از جمله علامه اميني، آيت‌الله خويي و آيت‌الله سيداسدالله مدني، نواب صفوي كه داوطلب مبارزه با كسروي شده بود، را عازم ايران كردند و هزينه‌ي سفر او با مبلغ (سيزده دينار) كه آيت‌الله مدني جهت ازدواج خود فراهم كرده بود[7] و كمك ساير علما، تأمين شد.

نواب پس از بازگشت از نجف ابتدا سعي كرد با روش مسالمت­آميز و گفت‌وگو و مناظره، كسروي را قانع كند اما كسروي بر مواضع خود پافشاري مي­كرد، در چنين شرايطي نواب خود شخصاً با كسروي درگير شد ولي منجر به مرگ كسروي نگرديد و او بازداشت و به زندان انداخته شد، اما وي چندي بعد به درخواست علماي ايران و نجف پس از دو ماه، با قيد كفالت آزاد گرديد. در جمع‌بندي روابط ميان شهيد نواب صفوي با علامه اميني، آيت­الله قمي و ساير علماي نجف مي­توان گفت، آن‌ها در جريان اعدام انقلابي كسروي، از راه صدور فتوا و مجوز شرعي و حمايت مالي و معنوي از نواب، ضمن اين كه سهم خود را در دفاع از ارزش‌هاي ديني ادا كردند، زمينه‌ي تشكيل يك گروه مذهبي انقلابي را فراهم نمودند.

2- آيت‌الله كاشاني و فداييان اسلام

نواب، پس از درگير شدن با كسروي، دستگير و روانه­ي زندان شد. پس از آزادي از زندان، طي اعلاميه‌اي جمعيت «فداييان اسلام» را تشكيل داد. وي در اين اعلاميه، برادري، استقامت و اتحاد را خط كلي جنبش فداييان اسلام؛ رسيدن به حاكميت اسلام و قرآن را هدف اصلي جنبش و شهادت و انتقام و قصاص را روش اصلي مبارزه معرفي كرد.

نخستين اقدام اين جمعيت، ترور مجدد كسروي در 20 اسفند 1324ه.ش. بود كه به قتل وي در جلسه‌ي دادگستري انجاميد. به دنبال آن، نواب مخفيانه تهران را به قصد نجف ترك كرد. در آنجا از مراجع و علما خواست تا براي آزادي قاتلان كسروي بكوشند كه بر اثر تلاش‌هاي وي، آنان نيز پس از مدتي از زندان آزاد شدند. نواب چندي بعد به تهران بازگشت و روابط نزديكي با «آيت‌الله سيد ابوالقاسم كاشاني» كه به تازگي از تبعيد بازگشته بود، برقرار ساخت.

سيدابوالقاسم كاشاني، پسر «آيت­الله سيدمصطفي كاشاني»، در سال 1260 شمسي در تهران متولد شد. وي در 16 سالگي به‌ همراه پدر خويش پس از زيارت كعبه عازم نجف شد و در آنجا اقامت گزيد. بعد از گرفتن حكم اجتهاد در 25 سالگي به خاطر مخالفتش با اشغال بين النهرين توسط انگليسي‌ها اسم و رسمي پيدا كرد. در خلال جنگ جهاني به هنگام يورش سربازان انگليسي به عراق، لباس رزم بر تن كرد و 18 ماه در منطقه‌ي «كوت العماره» به دفاع مشغول شد. كاشاني هم‌چنين در مبارزه برضد استعمار فعال بود و جايزه‌اي براي كسي كه او را دستگير كند، در نظر گرفته شد. او در سال 1299ه.ش. موفق به فرار از عراق شد و از راه پشت كوه و لرستان به ايران آمد.

پس از جنگ جهاني دوم و ورود متفقين به ايران، به بهانه‌ي همكاري با آلمان‌ها دستگير گشت و 16 ماه در اراك، كرمانشاه و رشت زنداني شد. كاشاني كه در 24 مرداد 1324ه.ش. از زندان رهايي يافته بود، پس از آزادي بار ديگر در زمان نخست وزيري «قوام السلطنه» به قزوين تبعيد شد و 18 ماه در آنجا به سر برد. بعد از فوت «آيت­الله سيدابوالحسن اصفهاني» در آبان 1325ه.ش. جلسات ختمي تا 40 روز در ايران و عراق برقرار بود، در اين جلسات علما خواستار آزادي آيت­الله كاشاني بودند. در يكي از اين جلسات كه هيأتي به نمايندگي دولت ايران جهت تسليت در نجف حضور داشتند، نواب صفوي خواستار آزادي آيت­الله كاشاني شد تا اين كه در تاريخ 21 خرداد 1326ه.ش. آزاد شد.[8]

به دنبال اعلام تشكيل دولت اسراييل توسط سازمان ملل متحد در 1326ه.ش. نفرت و انزجار عمومي، سراسر جهان اسلام و از جمله ايران را فراگرفت. روابط ميان آيت­الله كاشاني و فداييان اسلام، در جريان حمايت از موضوع فلسطين شروع شد. آيت­الله در دي ماه 1326ه.ش. طي اعلاميه­اي به حمايت از مردم فلسطين پرداخت، هم‌چنين در روز جمعه 31 ارديبهشت 1327ه.ش. اجتماع اعتراض‌آميز بزرگي در مسجد «سلطاني» (امام خميني فعلي) تهران برگزار گرديد كه در آن آيت‌الله كاشاني و نواب صفوي شركت داشتند. فداييان اسلام نيز با ثبت‌ نام از نيروهاي داوطلب، 5 هزار نفر را براي اعزام به فلسطين و نبرد با اشغالگران بسيج كردند كه دولت وقت مانع از اعزام آنان گرديد.[9]

رابطه‌ي فداييان با آيت­الله كاشاني در جريان قتل «هژير» مستحكم‌تر شد. نواب صفوي در 27 خرداد 1327ه.ش. باني تظاهرات عظيمي برضد دولت عبدالحسين هژير بود. اين تظاهرات به فاصله‌ي 4 روز پس از به قدرت رسيدن هژير به وقوع پيوست. تظاهركنندگان نمايندگاني را كه به هژير رأي داده بودند، مذمت كردند و خواستار عزل او شدند.

در 14 آبان 1328ه.ش. عبدالحسين هژير كه نقش اصلي در تقلب انتخابات دوره‌ي شانزدهم مجلس شوراي ملي را داشت، توسط فداييان اسلام به قتل رسيد. رژيم كه يكي از مهره‌هاي اصليش را از دست داده بود و خود را در مقابل عمليات فداييان اسلام به شدت آسيب‌پذير مي‌ديد، ناگزير عقب‌نشيني كرد و انتخابات دوره‌ي شانزدهم را در فضاي نسبتاً آزاد تجديد كرد كه در آن آيت‌الله كاشاني به عنوان نماينده‌ي مردم تهران انتخاب شد. آيت­الله كاشاني پس از جريان تيراندازي به «محمدرضا شاه» در دانشگاه تهران به لبنان تبعيد شده بود و پس از چندين ماه تبعيد به وطن بازگشت.[10]

طرح شعار «نفت ايران متعلق به ملت ايران» از سوي آيت­الله كاشاني، انديشه­ي ملي شدن نفت را در اذهان جرقه زد و پس از اين ماجرا بود كه كم­كم بحث ملي شدن نفت در اذهان نمايندگان، مطبوعات و علما شعله­ورتر شد.[11] در تير 1329ه.ش. سپهبد «علي رزم‌آرا» به نخست‌وزيري رسيد. هدف از انتصاب او ناديده گرفتن جنبش ملي شدن صنعت نفت و به تصويب رساندن لايحه‌ي «گس ـ گلشاييان» بود. اين لايحه از طرف كميسيون نفت مجلس شوراي ملي رد شد و آيت‌الله كاشاني نيز طي بيانيه‌اي بر ضرورت ملي شدن صنعت نفت تأكيد كرد، اما رزم‌آرا و اكثريت نمايندگان مجلس هم‌چنان در برابر تصويب ملي شدن صنعت نفت مقاومت مي‌كردند.

در چنين بن‌بستي، به دستور نواب صفوي فداييان اسلام، رزم‌آرا را در روز 16 اسفند ترور كردند و به دنبال آن، رژيم شاه و اكثريت مجلس كه به شدت مرعوب شده بودند چاره‌اي جز عقب‌نشيني در برابر خواست اكثريت مردم نيافتند. از اين رو مجلس شوراي ملي، پس از ماه‌ها كشمكش سرانجام لايحه‌ي ملي شدن صنعت نفت را در كم‌تر از دو هفته بعد از قتل‌ رزم‌آرا، تصويب نمود.[12] آيت‌الله‌ كاشاني‌ طي‌ اعلاميه‌اي‌ گفت‌: «... جواني‌ غيور و وطن‌پرست‌ و متدين‌ از ميان‌ مردم‌ ايران‌ برخاست‌ و نخست‌وزير بيگانه‌ پرست‌ را به‌ سزاي‌ اعمال‌ خود رساند.»

در جريان ملي شدن صنعت نفت، فداييان به عنوان بازوي اجرايي و عملياتي نهضت در كنار آيت­الله كاشاني و ملي­گراها قرار گرفتند.[13] پس از ملي شدن صنعت نفت و نخست‌وزيري دكتر «مصدق»، به تدريج روابط ميان فداييان اسلام و آيت‌الله كاشاني به سردي گراييد، زيرا فداييان انتظار داشتند كه از آن پس اقدام‌هاي عملي براي تحقق حكومت اسلامي صورت گيرد.

نواب صفوي در اين مقطع با چاپ و انتشار جزوه‌اي تحت عنوان «راهنماي حقايق» و با شعار «الاسلام يعلو و لايعلي عليه» اهداف، اصول و شيوه‌هاي سياسي و برنامه‌ي حكومت اسلامي مورد نظر خود را كه در حقيقت منشور فداييان اسلام بود، عرضه كرد. اما آيت‌الله كاشاني مهم‌ترين هدف را در آن مقطع حفظ دست‌آوردهاي ناشي از ملي شدن صنعت نفت و كوتاه كردن دست استعمار انگليس مي‌دانست. با اين همه، پس از حوادث تير1331ه.ش. و بروز اختلاف شديد ميان جبهه‌ي ملي و آيت‌الله كاشاني، فداييان اسلام لحظه‌اي در حمايت از آيت‌الله كاشاني ترديد نكردند و از او در برابر افتراها و تهمت­هاي سياسي جبهه‌ي ملي و حزب توده دفاع كردند.[14] به طور كلي در بحث روابط ميان آيت­الله كاشاني و فداييان مي­توان هر دو هدف واحدي داشتند اما در نحوه­ي نگرش و تحقق اهداف و شرايط زماني، تا حدودي شكاف ميان نواب و كاشاني وجود داشت.[15]

3- آيت‌الله بروجردي و فداييان اسلام

در موضوع ملي شدن صنعت نفت، به طور كلي مي­توان گفت كه با فداكاري فداييان اسلام و اعدام انقلابي رزم­آرا بود كه نفت ملي شد. اما موضع «آيت‌الله بروجردي» در برابر نهضت ملي نفت، چنين بود: «من در قضايايي كه وارد نباشم و آغاز و پايان آن را ندانم و نتوانم پيش بيني كنم، وارد نمي­شوم. قضيه‌ي ملي شدن نفت را نمي‌دانم چيست، چه خواهد شد و آينده در دست چه كسي خواهد بود. البته روحانيت به هيچ وجه نبايد با اين حركت مخالفت كند كه اگر با اين حركت مردمي مخالفت كند و اين حركت ناكام بماند در تاريخ ايران ضبط مي‌شود كه روحانيت سبب اين كار شد لذا به آقاي بهبهاني و علماي تهران نوشتم كه مخالفت نكنند.»[16]

خاطرات مرحوم حجت‌الاسلام «رضا گلسرخي كاشاني» از فضلاي حوزه‌ي علميه‌ي قم، حاوي مطالب شايان توجهي پيرامون روابط حوزه‌ي علميه‌ي قم (به زعامت آيت الله العظمي بروجردي) با فداييان اسلام مي‌باشد، ايشان در اين مورد مي­فرمايند: «در مورد رابطه‌ي فداييان اسلام با آيت‌الله بروجردي چيزي كه من يادم هست اين است كه: چند مرتبه به خاطر عضويت در فداييان اسلام شهريه‌ي مرا قطع كردند هر دفعه هم آقاي جلال آشتياني مي‌رفت و آن را درست مي‌كرد. يك دفعه من خودم ناراحت شدم، نامه‌اي نوشتم و خدمت آقا رفتم. در آن نامه نوشتم: كه تا حالا دو سه مرتبه شهريه‌ي من قطع شده، به عنوان اين كه به آقاي نواب صفوي و فداييان اسلام ارادت داشته‌‌ام و اين‌ها قطع شهريه را به حضرت‌عالي مستند مي‌كنند، من مقلد شما هستم اگر شما با فداييان اسلام مخالفيد، بفرماييد من پيرو آنان نباشم، شهدالله (خدا گواه است) خودم خدمت آقاي بروجردي رفتم و نامه را هم خودم به آقاي بروجردي دادم، ايشان نامه را خواندند و فرمودند: خدا توفيقتان دهد نه قطع شهريه از طرف من بوده و نه مخالفتي با فداييان اسلام دارم. اين مطلب را ايشان فرمودند. البته مخالفت‌ها با فداييان اسلام توي دستگاه آقاي بروجردي بود كه شما اين موضوع را مي‌دانيد چيزي كه در پرونده‌ي نواب، راجع به آيت‌الله‌العظمي بروجردي براي من جالب بود اين است كه از ايشان سؤال مي‌كنند: شما مجتهدي يا مقلد؟ مي‌گويد: من مجتهد متجزي هستم! مي‌گويند ما تا حالا مجتهد متجزي نشنيده‌ايم. مي‌گويد: خيلي چيزها هست كه شما نشنيده‌ايد! اين هم از جمله‌ي آن‌هاست. در بعضي مسايل از جمله مسايل سياسي اجتهاد مي‌كنم. مي‌گويند: شما اعلم هستيد يا آقاي بروجردي؟ مي‌گويند: طبعاً آقاي بروجردي مي‌گويند: پس چرا كارهايي كه تو مي‌كني او نمي‌كند؟ ايشان مي‌فرمايد: براي اين كه من سرباز اسلام هستم و آقاي بروجردي افسر هستند و تا زماني كه سرباز هست افسر به ميدان نمي‌رود. ايشان مقام‌شان عالي‌تر است و از طرفي ما هستيم، اگر ما نبوديم، ايشان اقدام مي‌فرمودند و با وجود ما لازم نيست كه ايشان اقدام بكند. اين جوابي است كه نواب در بازجويي گفته بود، با اين كه خيلي اذيت و شكنجه شده بود.

ايشان، اين جواب را در مدافعات خود گفته است كه اگر چاپ شود براي معرفي خود ايشان كافي است. ناگفته نماند كه اين دفاعيات به خط خودش هست. مي‌گويند: شما غير از اين‌ها چه كساني را مي‌خواستيد بكشيد؟ مي‌گويد: شاه، علي اميني... هفت نفر را مي‌گويد كه فقط نام اين دو نفر را يادم هست. مي‌گويند چرا؟ مي‌گويد: چون اين‌ها «مهاجم به اسلام» و «مفسد في‌الارض» و «محارب»‌اند. ايشان اين هر سه اصطلاح را استعمال كرده است. بازجو مي‌گويد: شما روي چه عنواني و به اجازه كدام مجتهد اين كار را كرده‌ايد؟ وي مي‌گويد: اجازه‌ي مجتهد نمي‌خواهد، زيرا ما جهاد كه نمي‌كنيم. اين‌ها مهاجم هستند و اگر كسي به اسلام و ناموس مسلمين مهاجم بود، بر هر مسلماني واجب است دفاع كند و چون ما قدرت داريم و مي‌توانيم، دفاع مي‌كنيم و قصد داشتيم اين‌ها را بكشيم. باز مي‌گويد: شما مكرر گفته‌ايد: ما براي اسلام و به عنوان اسلام كار مي‌كنيم، شما علاء را به عنوان اين كه پيمان بغداد را امضا كرده است قصد داشتيد بكشيد اين با كجاي اسلام مطابقت مي‌كند؟ مي‌گويد: اين تز شماست كه مي‌گوييد: سياست از دين جداست و اين را تبليغ مي‌كنيد. ما اين پيمان بغداد و شركت كردن و نظارت در آن را جزو مسايل اسلامي مي‌دانيم و روي اين حساب مداخله مي‌كنيم نه روي حساب‌هاي ديگر. واقع جريان اين است كه برخي افراد كه در بيت آقاي بروجردي بودند خيلي مقرب بودند از جمله آقاي شيخ علي طاهري بود، آقاي شيخ اسماعيل ملايري بود و عده‌ي ديگر، اين‌ها همه با فداييان اسلام مخالف بودند. يعني جوّ آن روز حوزه اين طور بود كه خيلي‌ها با دخالت در سياست مخالف بودند و كارشكني مي‌كردند.»

به طور كلي در جمع‌بندي روابط آيت‌الله بروجردي و فداييان اسلام بايد گفت كه آيت­الله بروجردي با نوع و شيوه­ي رفتار فداييان موافق نبود و ايشان در مسايل بيش‌تر تقيه پيشه كرد. اما فداييان شيوه­ي انقلابي را، بيش‌تر در دستور كارشان قرار داده بودند و اين تفاوت در مشي سياسي موجب القاي وجود اختلاف ميان اين دو بزرگوار مي‌گرديد كه بالطبع با بزرگ‌نمايي از سوي مخالفين نواب و فداييان همراه بود.

4- آيت‌الله سيد صدرالدين صدر و فداييان اسلام

«محمدمهدي عبدخدايي» در اين باره مي­گويد: «مرحوم آيت­الله سيدصدرالدين صدر (پدر امام موسي صدر) به اين گروه لطف ويژه­اي داشتند. به ياد دارم كه پس از آزادي از زندان در سال 1333ه.ش. روزي به اتفاق مرحوم شهيد «طهماسبي» در قم به ديدار آيت­الله صدر رفتيم. در بدو ورود، در بيروني منزل ايشان به انتظار نشستيم تا اين كه تشريف بياورند. قبل از هر چيز به ما فرمودند كه من در ايام از پذيرفتن ملاقات كنندگان معذورم، زيرا اتاق من در طبقه­ي بالاست و براي ديدار بايد پايين بيايم. چون بيماري قلبي حادي دارم. به توصيه­ي اطبا نبايد از پله­ها پايين و بالا بروم و حتي نبايد ايستاده نماز بخوانم، ولي چند لحظه قبل به من اطلاع دادند كه شما آمده­ايد و چون شما را سرباز امام عصر(عجل‌الله‌تعالي) مي­دانم، تمام اين ناراحتي­ها را تحمل كردم تا به ديدارتان نايل بشوم. مرحوم طهماسبي عرض كرد: حضرت آيت­الله، من مقلد شما هستم شما از نظر شرعي تكليف مرا معلوم كنيد. آقاي صدر در پاسخ فرمودند: من تا كنون هر راهي را كه نواب صفوي رفته، تأييد كرده­ام و هم اكنون هم تأييد مي­كنم كه راه شما درست است. به همين راه ادامه دهيد. اين چيزي بود كه من خود از مرحوم آيت­الله صدر شنيدم.»[17]

«آيت‌الله سيدحسين بدلا» نيز در خاطره‌هاي خود درباره­ي حمايت آيت­الله صدر از اقدام‌هاي فداييان به خصوص در قضيه­ي حمايت از مردم فلسطين اشاره كرده­اند و اين چنين فرموده­اند: «آيت­الله العظمي صدر نيز همين طور حمايت مي­كردند و حتي در مدرسه‌ي فيضيه مجلسي بر پا كردند در حمايت از آوارگان مظلوم فلسطيني. در همين راستا در مسجد شاه سابق تهران هم مجلس ديگري به دعوت فداييان اسلام برگزار شد كه جمعيت مملو از بازاريان بزرگ تهران بود و مجلس شلوغي هم شد و در آن مجلس آقاي سيدعبدالحسين واحدي منبر رفتند و ساعت‌ها هم طول كشيد اما مردم استقبال مي‌كردند.»[18]

5- آيت­الله سيد محمدتقي ­خوانساري و فداييان اسلام

آيت­الله سيدحسين بدلا در خاطره‌هاي خود، درباره­ي روابط فداييان و «آيت­الله خوانساري» اين چنين بيان داشته­اند: «آيت‌الله العظمي صدر و آيت‌الله العظمي سيدمحمدتقي خوانساري كه از بزرگ‌ترين مراجع آن عصر بودند، فعاليت‌هاي آن‌ها را كاملاً تأييد مي­كردند. به عنوان مثال: در سال 1327ه.ش. بعد از جنگ جهاني دوم كه انگليس و اسراييل خاك فلسطين را اشغال كردند، فداييان اسلام دفتري باز كردند و براي فلسطين كمك مالي جمع مي‌كردند. من يك روز در محضر آيت­الله العظمي خوانساري بودم و ايشان هم نمي­دانست كه من با «فداييان اسلام» مرتبطم و پسر عموي واحدي­ها هستم. عده­اي آمدند و شروع نمودند به شكايت از اين حركت فداييان كه يعني چه كه اين‌ها كمك جمع مي‌كنند؟ اين‌ها چه كاره­اند؟ دفتر باز كردن و اين مدل كارها چه معنايي دارد و از اين نوع صحبت­ها آيت‌الله العظمي سيدمحمدتقي خوانساري در جواب فرمودند: كه روزي يك نفر در حال هيزم شكني بود و با هر بار فرود آوردن تبر، يك «هي» مي­كشيد يك نفر ديگر به او گفت: براي اين كه من به تو كمكي كرده باشم اين «هي» را من مي­كشم تا تو اندازه حتي يك نفس كشيدن بتواني استراحت كني و من مي‌خواهم با اين كارم به تو كمكي كرده باشم. ما هم كه نه قدرتي داريم نه پولي و نه تشكيلاتي. حالا كه اين جمعيت فداييان اسلام دارند يك هم‌چنان كاري انجام مي‌دهند حداقل مانند همان «هي»­ي است كه گرچه كمك كمي است اما همين كه تمام دنيا بفهمند در ايران عده­اي به فكر مسلمانان فلسطيني هستند باز هم خودش ارزش دارد و در آن روز بنده خودم شاهد بودم كه آيت‌الله العظمي خوانساري از اين جمعيت حمايت و طرفداري كردند.»[19]

«حجت­الاسلام خلخالي» درباره­ي ارتباط بين آيت­الله خوانساري و فداييان اسلام مي­گويد: «مرحوم آقاي صدر با فداييان اسلام مرتبط بود و آن‌ها را هم تأييد مي­كرد. اين مسأله تقريباً در قم مشهود بود. آقاي سيدمحمدتقي خوانساري كه خودش فرد ملا و مجاهدي بود و با انگليسي‌ها هم سابقه­ي مبارزه داشت، از نواب حمايت مي­كرد.»[20]

محمدمهدي عبدخدايي در مورد روابط آيت­الله خوانساري و فداييان اسلام مي­گويد: «آيت­الله خوانساري نسبت به فداييان اسلام عنايت زيادي داشتند و مرتباً از آن‌ها حمايت مي­كردند و اعلاميه­هاي حمايت و تأييد ايشان هم اكنون موجود است.»[21]

6- ارتباط آيت‌الله شهاب­الدين مرعشي نجفي با فداييان اسلام

«حجت‌الاسلام و المسلمين سيدمحمود مرعشي» در ارتباط با روابط فداييان با آيت­الله مرعشي چنين گفته است: «فداييان اسلام در قم با مرحوم آسيد محمدتقي خوانساري «از آيات ثلاث» خيلي ارتباط داشتند و در مرتبه‌ي بعدي با مرحوم ابوي در ارتباط بودند. نامه‌هاي زيادي از سوي اعضاي فداييان اسلام از جمله مرحوم نواب صفوي و مرحوم واحدي داشتيم كه بعضي از آن‌ها موجود است و چاپ شده است. يادم هست كه مدت دو ماه مرحوم خليل طهماسبي مخفيانه در منزل ما بود؛ چون خيلي دنبالش بودند. والده براي ايشان غذا درست مي‌كردند و نمي‌گذاشتند هيچ كس بفهمد. نكته‌ي ديگر در ارتباط با فداييان اين است كه مرحوم نواب صفوي را ابتدا در مسگرآباد دفن كردند، ولي عده‌اي آمدند و از ابوي براي نبش قبر و انتقال ايشان به قم كسب تكليف كردند. مرحوم والده هم مشروط بر اين‌كه جسد به همراه خاك اطراف آن برداشته شود و به هم نخورد، اجازه دادند. آن‌ها نيز همين كار را كردند و ابوي ما ساعت يك بعد از نيمه شب رفتند و مجدد بر او نماز ميت خواندند و همان‌جا دفن كردند. هيچ‌كس هم اين را نمي‌دانست. غرض اين كه خيلي پدر ما به اين‌ها علاقه داشت.»[22]

7- حجت­الاسلام سيدمصطفي خميني(ره) و فداييان اسلام

شهيد «حجت­الاسلام سيدمصطفي خميني(ره)» در ارتباط با فداييان آورده­اند: «جمعيتي در ايران معروف بودند به فداييان اسلام، رييس آن‌ها مردي بود به نام سيدمجتبي نواب صفوي كه واقعاً دلير و توانا بود و از روي احساس سنگ اسلام را به سينه مي‌زد و نمي‌توان او را دور از حقيقت دانست. مرد شماره دوي آن‌ها دوست عزيز خودم مرحوم سيد عبدالحسين واحدي بود. اين طايفه از دير زماني در قم زندگي مي‌كردند. آن وقت‌ها ما قم بوديم و از دور آن‌ها را مي‌پاييديم. تا آن كه شبانه عده‌اي با چوب و چماق در پيش چند صد نفر طلبه بر آن‌ها هجوم بردند و آنان را زدند كه ديگر كار به آخر رسيده بود و ديگر نتوانستند در قم بمانند. در نتيجه رحل اقامت را به تهران بردند تا سرانجام به دست پسر رضاخان و با سكوت مرگبار علما،‌ آن‌ها را تيرباران كردند. اگر چه دوست من سيد عبدالحسين را در جاي ديگر از بين بردند و داغش را در دل ما گذاردند.»[23]

جمع‌بندي:

فداييان توسعه و ترويج ارزش­هاي اسلامي و هم‌چنين بيداري كشورهاي جهان اسلام را يك تكليف الهي مي­دانستند. بر همين مبنا، نواب صفوي به عنوان يك آرمان­خواه اسلامي مشاركت و دخالت در سياست و برانداختن استبداد و به دنبال آن احياي حقوق سياسي و اجتماعي مردم را در حيطه­ي قوانين و مقررات اسلامي به عنوان زيرساخت فكري جمعيت فداييان اسلام بر مي‌شمرد و در همين راستا نواب تلاش داشت تا نظر قاطبه­ي روحانيت و مرجعيت را با خود داشته باشد. به طور كلي در جمع‌بندي بحث روابط مراجع و علما و يا ديدگاه اين بزرگواران در ارتباط با فداييان اسلام بايد گفت اكثراً فداييان را يك نيروي انقلابي مؤمن مي­دانند كه در راستاي اجراي احكام اسلام گام برداشته­اند.(*)

منابع:

[1]. پروين قائمي، «رويكرد مراجع و علما به حركت فداييان اسلام»، مجموعه مقالات همايش بزرگداشت پنجاهمين سالگرد شهادت نواب صفوي و فداييان اسلام، به كوشش رحيم نيكبخت، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، جلد3، 1384، صص 58-57.

[2]. راحله مظاهري جوهري، «شكل گيري فداييان اسلام»، همانجا، مجموعه مقالات، پيشين، جلد 2، ص132.

[3]. راحله مظاهري جوهري، «شكل گيري فداييان اسلام»، همانجا، مجموعه مقالات، پيشين، جلد 2، ص133.

[4]. علي دواني، بر بلنداي صدق و ايثار، ماهنامه­ي شاهد ياران، شماره‌ي­2، دي ماه1384، ص16.

[5]. سيدحسين خوش­نيت، سيدمجتيي نواب­صفوي، انديشه­ها، مبارزات و شهادت او، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1385، صص38-32.

[6]. علي دواني، نهضت روحانيون ايران، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1377، جلد2، ص410.

[7]. سيدمحمد واحدي، «تاريخ پيدايش فداييان اسلام» فصلنامه­ي تاريخ و فرهنگ معاصر، سال اول، زمستان 1370، شماره­ي دوم، ص9.

[8]. روح­الله حسينيان، انقلاب اسلامي (زمينه­ها-چگونگي و چرايي)، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، جلد دوم، 1387، صص 59-49.

[9]. سيدحسين خوش­نيت، سيدمجتبي نواب­صفوي، انديشه­ها، مبارزات و مبارزات و شهادت او، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1385، ص37.

[10]. روح­الله حسينيان، پيشين، ص74.

[11]. روح­الله حسينيان، پيشين، ص112.

[12]. سيدحسين خوش­نيت، پيشين، صص85-83..

[13]. فرزانه نيكوبرش­راد، «دولت مصدق و فداييان اسلام»، مجموعه مقالات، پيشين، جلد دوم، ص217.

[14]. همان جا، ص241.

[15]. همان جا، ص239.

[16]. چشم و چراغ مرجعيت، به نقل از آيت الله سلطاني طباطبايي، ص42، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم: 1379.

[17]. پروين قائمي، «رويكرد مراجع و علما به حركت فداييان اسلام» مجموعه مقالات همايش بزرگداشت پنجاهمين سالگرد شهادت نواب صفوي و فداييان اسلام، پيشين، ص66.

[18] . http://www.rasekhoon.net/article/show-49781.aspx

[19]. پروين قائمي، «رويكرد مراجع و علما به حركت فداييان اسلام» مجموعه مقالات همايش بزرگداشت پنجاهمين سالگرد شهادت نواب صفوي و فداييان اسلام، پيشين، ص64.

[20]. روزنامه­ي يالثارات الحسين، 25/10/1381، ص3.

[21]. روزنامه­ي رسالت، صحابه­ي صبح، بهمن 1379، ص 3.

[22]. http://www.mashreghnews.ir/fa/news/25194.

[23]. سيد مصطفي خميني، يادها و يادمان‌ها، جلد يك، صص205 – 204.

*حسين شهمرادي؛ كارشناس تاريخ معاصر/
منبع : برهان
انتهاي متن/

چهارشنبه|ا|28|ا|دي|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 211]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن