تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
چگونه برای دریافت ویزای ایران اقدام کنیم؟ مدارک لازم و نکات کاربردی
راهنمای خرید یو پی اس برای مراکز درمانی و بیمارستانی مطابق الزامات قانونی
آیا طلاق توافقی نیاز به وکیل دارد؟
چگونه ویزای آفریقای جنوبی را به آسانی دریافت کنیم؟ راهنمای قدم به قدم
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران شناخته میشود؟
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1820700001
ارتباط سلفي گري و وهابيت
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: ارتباط سلفي گري و وهابيت
خبرگزاري فارس: در قرن دوازدهم هجري قمري، محمدبن عبدالوهاب نجدي (1206-1115.ق) با طرح مجدد ادعاي بازگشت به اسلام اصيل، انديشه پيروي از سلف صالح را بار ديگر به عرصه منازعات كلامي آورد.
سلفيه در لغت و اصطلاح
سلفيگري در معناي لغوي به معني تقليد از گذشتگان، كهنهپرستي يا تقليد كوركورانه از مردگان است، اما سُلَفيه (Salafiyye: اصحاب السف الصالح) در معناي اصطلاحي آن، نام فرقهاي است كه تمسك به دين اسلام جسته، خود را پيرو سلف صالح ميدانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود، سعي بر تابعيت از پيامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعين دارند. آنان معتقدند كه عقايد اسلامي بايد به همان نحو بيان شوند كه در عصر صحابه و تابعين مطرح بوده است؛ يعني عقايد اسلامي را بايد از كتاب و سنت فراگرفت و علما نبايد به طرح ادلهاي غير از آنچه قرآن در اختيار ميگذارد، بپردازند. در انديشه سلفيون، اسلوبهاي عقلي و منطقي جايگاهي ندارد و تنها نصوص قرآن، احاديث و نيز ادله مفهوم از نص قرآن براي آنان حجيت دارد.
خاستگاه فكري سلفيه
محمد ابوزهره در بيان عقايد اين نحله در كتاب تاريخ المذاهب الاسلامية مينويسد: «هر عملي كه در زمان پيامبر(ص) وجود نداشته و انجام نميشده است، بعدا نيز نبايد انجام شود» . ابنتيميه (661-728.ق) - فقيه و متكلم حنبلي - از اين اصل كلي سه قاعده ديگر استخراج و استنتاج كرد:
1- هيچ فرد نيكوكاري يا دوستي از دوستان خدا را نبايد وسيلهاي براي نزديك شدن به خدا قرار داد.
2- به هيچ زنده يا مردهاي پناه نبايد برد و از هيچ كس نبايد ياري خواست.
3- به قبر هيچ پيغمبر يا فرد نيكوكاري نبايد تبرك جست يا تعظيم كرد.
معتقدان به سلف صالح، عقايد خود را به احمدبنحنبل (241-164.ق) نسبت ميدادند، اما پاره اي از فضلاي حنبلي در اين خصوص، يعني در نسبت آن سخنان به احمدبنحنبل، با آنان به مناقشه پرداختند. در آن زمان، ميان اين گروه و اشاعره جدالها و مناقشات شديدي جريان داشت و هركدام از آن دو فرقه ادعا ميكرد كه دعوت آنها براساس مذهب سلف صالح است. معتقدان به سلف صالح با روش معتزله شديدا مخالفت ميكردند؛ زيرا معتزله در تبيين عقايد اسلامي از فلاسفهاي بهره ميبردند كه آنان نيز به نوبهخود افكارشان را از منطق يونان اقتباس ميكردند. تصاويري كه از احمدبنحنبل در منابع مختلف ارائه شده، وي را محدثي سنتگرا و ضد فقاهت و اجتهاد نشان ميدهد كه از تمسك به راي تبري ميجسته و تنها به قرآن و حديث استدلال ميكرده است و چون در استناد به حديث بسيار مبالغه مينموده، گروهي از بزرگان اسلام، مانند محمدبنجرير طبري و محمدبناسحاق النديم، او را از بزرگان حديث - و نه از مجتهدان اسلام - شمردهاند. درواقع ابنحنبل بهعنوان محدثي برجسته و پيرو طريقه اصحاب حديث با هرگونه روش تاويلي و تفسير متون مخالف بود و با بزرگان اصحاب راي، سر ناسازگاري داشت. وي مخالفت با سنت را بدعت ميخواند و با «اهل الاهواء و البدع» موافق نبود.
آنچه مسلم است، احمدبن حنبل بيش از صدوپنجاه سال پيشواي عقايد سنتي - سلفي بود، اما « بهطوركلي قشري بودن، متابعت از ظاهر كلام، جمود افكار، تعصب مفرط حنبليان، دورافتادگي مكتب فقهي ايشان از واقعيت زنده تاريخي و مهجوري از هر آنچه در اجتماع و زندگي روزمره تازه بود، در مجموع، منجر به سقوط و انحطاط اين مذهب و كمطرفداربودن اين فرقه شد» .
پس از مرگ احمدبنحنبل انديشهها و افكار وي نزديك به يك قرن ملاك سنت و بدعت بود، تا اينكه عقايد وي و نيز سلفيگري تحت تاثير انتشار مذهب اشعري بهتدريج فراموش شد. در قرن چهارم هجري ابومحمدحسنبنعليبنخلف بربهاري براي احياي سلفيگري تلاش كرد، اما در برابر شورش مردم كاري از پيش نبرد. در اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم احمدبنتيميه و سپس شاگردان ابنقيم الجوزيه عقايد حنابله را بهگونهاي افراطيتر احيا كردند. ابنتيميه بهعنوان متكلم و مدافع متعصب مذهب حنبلي، با آزادانديشي و تأويل مخالف بود و لذا اقداماتش بيشازپيش باعث انحطاط و عقبماندگي مذهب حنبلي شد. عصر ابنتيميه، دوره انحطاط و تنزل تفكر فلسفي و استدلال منطقي و همچنين قرن رويآوردن به ظواهر دين و توجه سطحي به معارف خشك و مذهبي عنوان شده است. درواقع، در اين عصر «فقها و متكلمان قشري بعضي مذاهب -ـ مانند مذهب حنبلي - بهعنوان دفاع از دين و عقايد خاص مذهبي خود، به توجيه اصول و فروع مذهب خود پرداختند و احيانا در اين راه بر ضد علم و فلسفه قيام كردند. ابنتيميه يكي از اين كسان بود كه در مذهب حنبلي قيام كرد. وي بهعنوان دفاع از آن مذهب، مبارزاتي با مذاهب ديگر اسلامي ميكرد و عقايد خود را بهعنوان زندهكردن عقايد مذهب حنبلي در بسياري از كتابهاي خود بيان كرد» .
با مرگ ابنتيميه، دعوت به سلفيگري و احياي مكتب احمدبنحنبل در عرصه اعتقادات عملا به فراموشي سپرده شد.
ظهور وهابيت
در قرن دوازدهم هجري قمري، محمدبن عبدالوهاب نجدي (1206-1115.ق) با طرح مجدد ادعاي بازگشت به اسلام اصيل، انديشه پيروي از سلف صالح را بار ديگر به عرصه منازعات كلامي آورد. او با استناد به « بدأ الاسلام غريبا و سيعود غريبا» معتقد بود كه اسلام اصل نخستين را در غربت يافته است؛ ازاينرو، وي با آنچه خود آن را بدعت و خلاف توحيد ميخواند، به مبارزه برخاست و مسلمانان را به سادگي اوليه دين و پيروي از سلف صالح دعوت ميكرد و مظهر بارز سلف صالح او نيز امام احمدبنحنبل بود.
يكي از آثار عبدالوهاب، التوحيد و مختصر سيرة الرسول نام دارد. نهضت وي جنبه ضد حكومت عثماني يافت و پسازآنكه امراي سعودي نجد - كه حنبلي مذهب بودند - به آيين او گرويدند، وي براي فرمانروايي عثماني خطرساز گرديد و لذا محمدعلي پاشا، خديو مصر، از جانب سلطان عثماني براي سركوب آنان مامور شد. اما عليرغم اين سركوب، با گذر زمان، پيروان محمدبنعبدالوهاب بر نجد و حجاز تسلط يافتند و دولت سعودي كنوني را تشكيل دادند.
به اعتقاد وهابيان، مذهب وهابي نه نحلهاي جديد، بلكه، همان مذهب سلف صالح است و ازاينرو، خود را «سلفيه» نيز مينامند؛ زيرا آنان مدعي هستند كه در اعمال و افعال خود، از سلف صالح، يعني از اصحاب پيامبراكرم(ص) و تابعين آنان پيروي ميكنند. وهابيان معتقدند كه بايد اساس دين بر قرآن و مفاهيم ظاهري احاديث صحيح پيامبر(ص) و اصحاب او نهاده شود و در پي آنند كه اين آيات و روايات بدون هرگونه تغيير و تأويل مورد استناد و عمل قرار گيرد؛ يعني صرفا به ظاهر مفاهيم آنها عمل شود. ازاينرو، آنان آن دسته از رفتار و كردار مسلمانان را كه با قرآن و احاديث اصلي تطبيق نميكند، انحراف از اصول و فروع اصلي قرآن و اسلام ميشمارند.
دكتر محمد سعيد رمضانالبوطي، از منتقدان انديشه سلفيه و فرقه وهابيت، در كتاب «السلفية مرحلة زمينة مباركة لا مذهب اسلامي» درباره سلفيه و پيدايش آن ميگويد: « سلفيه پديده اي ناخواسته و نسبتا نوخواسته است كه انحصارطلبانه مدعي مسلماني است و همه را جز خود، كافر ميشمرد؛ فرقهاي خودخوانده كه با به تن دركشيدن جامه انتساب به سلف صالح و با طرح ادعاي وحدت در فضاي بيمذهب، با بنيان وحدت مخالف است. سلفيه، يعني همان بستر وهابيت، مدعي است كه هيچ مذهبي وجود ندارد و بايد به عصر سلف، يعني دوران صحابه، تابعين و تابعينِ تابعين بازگشت و از همه دستاوردهاي مذاهب كه حاصل قرنها تلاش و جستجوي عالمان فرقهها بوده و اندوختهاي گرانسنگ از فرهنگ اسلامي در ابعاد گوناگون پديد آورده است و با پاسداشت پويايي اسلام و فقه اسلامي آن را به پاسخگويي به نيازهاي عصر توانا ساخته است، چشم پوشيد و "اسلام بلامذهب " را اختيار كرد» .
سلفيه دستي به دعوت بلند ميكند و ميگويد: « بياييد با كنارگذاشتن همه مذاهب به سوي يگانه شدن برويم» اما با دست ديگر، شمشير تكفير برميكشد و مدعي است كه با حذف ديگران از جامعه اسلامي و راندن آنان به جمع كفار، جامعه اسلامي را يكدست ميكند. در پشت اين دعوت به بيمذهبي، نوعي مذهب نهفته و بلكه دعوت، خود نوعي مذهب است، آنهم مذهبي گرفتار چنگال جمود و تنگ نظري كه اسلام را به صورت ديني بيتحرك، بيروح، ناقص، ناتوان و بيجاذبه تصوير ميكند و با احياي خشونت و تعصب، راه را بر هرگونه نزديك شدن به همديگر ميبندد» . اين فرقه با ساير فرقههاي سني در عقيده و كلام نيز اختلاف دارد و مدعي است كه بدعتها، خرافات و اوهام وارد دين راستين و ناب اسلام شده و مسلمانان را از دنبالكردن راه سلف بازداشتهاند. در عقايد اين فرقه، احاديث و سنت مقام ويژهاي دارند و آنان قرآن را معيار سنجش احاديث و سنت ميدانند. سلفيها معتقدند كه سنت با قرآن نسخ نميشود و آن را نسخ نميكند. آنها معتقدند كه نيازمندي قرآن به سنت بيش از نيازمندي سنت به قرآن است و احاديث را بايد بر قرآن عرضه كرد. البته اين بدان معنا نيست كه قرآن در درجه دوم قرار دارد و سنت و احاديث ارجحاند، بلكه بايد به قرآن همانگونه عمل كرد كه رسولالله(ص) آن را انجام ميداد؛ ولو اين مساله نيز معمولا باتوجه به شرايط روز با مشكلاتي روبرو است.
سلفيون به حديث روايت شده از عبدالله بن مسعود استناد ميكنند، مبني براينكه پيامبر(ص) فرمود: « خير الناس قرني، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم و...» . آنان آراي علما را در مراد از اين قرون ثلاثه ذكر ميكنند و نتيجه ميگيرند كه سبب «خيريت» نسل اول صدر اسلام آن است كه آنها (صحابه، تابعين و تابعينِ تابعين) سلسله منتهي به منبع وحي را تشكيل ميدادند و اسلام را دستنخورده و بكر فراميگرفتند و به نسلهاي بعدي ميرساندند، اما بدعتها پس از اين تاريخ در اسلام پيدا شد و همين امر علت خيريت آن سه نسل از مسلمانان است. به عقيده سلفيون، نهايت تلاش درست ما ميتواند چنين باشد كه سلوك آنان را در فهم اسلام، ميزاني براي استنباط و فهم خود قرار دهيم، به آنان اقتدا كنيم و از هرگونه خلاف راه و روش آنها اجتناب نماييم. گرچه پيروان سلفيه با اين ديدگاهشان جامعه اسلامي و مسلمانان را به دو دسته سلفيه و غيرسلفيه - از نظر آنان كافر و مشرك؛ حتي اهل سنت - تقسيم كردند و اين خود يك بدعت است، اما اين فرقه در تبادل فهم و آراء خود، حتي در بين خودشان نيز به اختلافات اساسي دچار شدند. درواقع سلفيون با اعتقادشان به تبعيت از روش و اسلوب سلف، باب استنباط و اجتهاد را كه تضمينكننده بقا و ابديت اسلام است، مسدود كردند.
سلفيه پس از فروپاشي عثماني
پس از فروپاشي امپراتوري عثماني - آخرين دولت بزرگ و مستقل اسلامي - اهل سنّت قطب نماي خود را گم كردند و بهتدريج كشورهاي متعددي نظير عراق، عربستان، سوريه، لبنان، اردن و... بهعنوان كشورهاي جداگانهاي از دل اين امپراتوري تجزيه شدند. از اين رويداد بزرگ، جنبشهاي متعددي مبتني بر نهضتهاي كلاسيك ديني به تدريج سربرآوردند. اين جنبشها - كه گاه اصلاح گرا نيز بودند - خاستگاهي ضداستعماري داشتند و خواهان بازگشت به « وضع پيشين» بودند. جنبشهايي نظير اخوانالمسلمين در مصر، جنبشهاي آزادي بخش در الجزاير، تونس، پاكستان و ساير ملل اسلامي را ميتوان از اين دسته شمرد. اما اين جنبشها با يك رويكرد مهم نيز روبرو بودند و آن احياي سمبلها و الگوهاي صدر اسلام بود. جنبشهاي اسلامي مشكل عمده خود را انديشههاي غربي و نظامهاي تئوريك منبعث از غرب ميدانستند. نظامهاي حكومتي مبتني بر پايههاي اومانيسم و دموكراسي در غرب، اكنون توانسته بودند تجارب خود را در كشورهاي مختلف غربي به عرصه ظهور رسانده و حكومتهاي مدرني را پايهگذاري كنند. اما جنبشهاي اسلامي با چالشي عظيم مواجه بودند و آن وجود انديشه بازگشت به نظام خلفاي صدر اسلام، يعني بازگشت به « وضع پيشين» بود. اين انديشه بازگشت بهزودي به شكلگيري انديشه تشكيل حكومت اسلامي منجر شد. چيزي كه اين دگرگوني را سريعتر كرد، مجموعهاي از واكنشهاي سنتگرايان در قبال سكولاريسم تركيه، تجاوز و تهديد قدرتهاي غربي و پيامدهاي بحران فلسطين بود كه پس از سيطره رژيم اسرائيل بر آن، به يك مساله محوري و بنيادي براي جنبشهاي عربي - اسلامي تبديل شد.
اما خاستگاه اصلي اين تفكرات، بنيادگرايي (Fundamentalism) بود. بعدها به بنيادگرايي، پسوند اسلامي نيز اضافه شد و اين تفكر به يكي از انديشههاي سياسي راديكال تبديل گرديد. بنيادگرايي سلفي به ويژه در مصر ابتدا تركيبي از بنيانگذاران وهابي دولت عربستان سعودي و تعاليم فرقه سلفيه ملهم از محمد عبده و محمدرشيدرضا بود كه بازگشت به اسلام اوليه يا وضع پيشين را تبليغ ميكرد. اين دو رگه بنيادگرايي بعدها از يكديگر جدا شدند و سلفيه نمود فعاليت انقلابي و راديكال و ازسوي ديگر، وهابيگري مظهر محافظهكاري سفت و سخت شد. انديشه سلفيه گرچه بعدها به اپوزيسيون فرقه وهابيت تبديل شد، اما همچنان بهعنوان يك ايدئولوژي انقلابي باقي ماند.
نقش رشيدرضا در ترويج عقيده مبارزاتي سلفيه
در پايان قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، تعاليم سيدجمالالدين اسدآبادي (1838-1898.م) و محمد عبده (1849-1905.م) در مصر و سرزمينهاي ديگر عرب پيروان بسياري در ميان نويسندگان و انديشمندان يافت و سرآغاز شيوه تفكر تازهاي درباره جايگاه اسلام در جهان امروز شد. از جمله اين روشنفكران محمدرشيدرضا (1865-1935.م) بود كه به دعوت محمدبنعبدالوهاب اهميت داد و خود نيز از دگماتيسم و جمود سلفيه اثر پذيرفت و با اين تاثيرپذيري، بر نهضت اصلاح ديني مسلمانان تاثير منفي نهاد. رشيدرضا سوريالاصل بود و تحصيلاتش را در طرابلس در مدرسه ملي اسلامي - از مدارس پيشرو آن زمان - و سپس در يكي از مدارس دولتي عثماني به پايان برد. كوششهاي محمدرشيدرضا در جنبش عرب در سوريه، بلندي آوازه و شهرت او را در پي داشت كه باعث شد وي در سال1920.م به رياست كنگره ملي سوريه در دمشق برگزيده شود. پس از تسلط فرانسويان بر سوريه، وي به مصر مهاجرت كرد و در شمار پيروان عبده درآمد. برخلاف عبده كه در زمان حياتش چندبار از اروپا ديدن كرده بود، رشيدرضا تنها يكبار، آنهم در سال1921.م بهعنوان عضو هيات نمايندگي سوريه و فلسطين براي اعتراض به قيمومت انگلستان و فرانسه به جامعه ملل، به اين سرزمين سفر كرد. بااينحال، چون مدارسي كه او در آنها درس خوانده بود علوم جديد را به دانشآموزان ياد ميدادند، وي بيش از عبده از معارف جديد بهره داشت. مهمترين خدمتش در تبليغ سلفيه، انتشار ماهنامه المنار بود كه نخستين شماره آن در سال1898.م در قاهره منتشر شد و تا سيوپنجسال بهطورمدام در صفحات آن معارف اسلامي سني و عقايد رايج مسلمانان نقد ميشد. كار ديگر رشيدرضا بنيانگذاري انجمني به نام «جمعية الدعوة و الارشاد» (انجمن تبليغ و راهنمايي) در سال1909.م بود. او نخستينبار به هنگام ديدار از كتابخانه هيات مبلغان مذهبي امريكايي در طرابلس به فكر تاسيس اين انجمن افتاد. وي قصد داشت از اين راه، هم تبليغات هياتهاي مذهبي مسيحي را در كشورهاي اسلامي بياثر سازد و هم واعظان و آموزگاراني جوان براي تبليغ شعائر اسلامي تربيت كند.
سالهايي كه رشيدرضا به نشر آثار و افكار خود ميپرداخت، با واپسين سالهاي عمر امپراتوري عثماني مقارن بود. ناتواني و فساد اين دستگاه - بهعنوان دارالخلافه مسلمانان - بسياري از سنيان را بر فرجام خلافت نگران كرده بود. رضا خلافت را مظهر پيوستگي دين و دولت در اسلام ميدانست و تحقق همه آرمانهاي دين جهاني اسلام را به آن وابسته ميديد. گرچه البته اين عقيده او، تازگي نداشت، بلكه فقهاي سني و بهويژه ماوردي، غزالي و ابنجماعه نيز در قرون پنجم، ششم و هشتم قمري آن را به تفصيل بيان كردهاند.
رساله مهم رشيدرضا درباب خلافت (الخلافة و الامامة العظمي) اندكي قبل از الغاي خلافت انتشار يافت. اين رساله، اثري است كه بايد با توجه به زمينه سير فكري رضا - تحول از ابراز طرفداري نسبت به خلافت عثماني به نام شمول جهاني اسلام، به تفسير نسبتا بيطرفانه درباب انحلال آن - ارزيابي شود و همچنين به آراي تجددخواهانه او در قانونگذاري و مبارزه با جهل و خرافات در ميان مسلمانان بايد توجه كرد.
رشيدرضا موضوع حكومت اسلامي را پس از پرداختن به مسائل خلافت پيش ميكشد و اين كار را در سه مرحله انجام ميدهد:
1- مباني خلافت را در نظريه و نگرش سياسي اسلام پيگيري ميكند.
2- شكاف بين حكومت اسلامي و عملكرد سياسي را در ميان مسلمانان سني نشانداده و مورد بررسي قرار ميدهد.
3- انديشه خود را در مورد چگونگي حكومت اسلامي مطرح ميسازد
نويسنده: سمنبر ميرزائي
..................................................................................................
منبع: سايت باشگاه انديشه
انتهاي پيام/
پنجشنبه|ا|1|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 164]
-
گوناگون
پربازدیدترینها