تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 2 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):مبادا اعمال نیک را به اتکاى دوستى آل محمد (ص) رها کنید، مبادا دوستى آل محمد (ص) ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817839636




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مجسمه هاي يخي يا بله همين طوره


واضح آرشیو وب فارسی:شبکه خبر: "مجسمه هاي يخي" يا "بله همين طوره"
با مسعود موسوي كارگردان نمايش «مجسمه‌هاي يخي» بعد از اجراي نمايش‌اش در كارگاه نمايش به گفت‌وگو نشستيم. به جرات مي‌توانم بگويم كه او از خوشروترين كارگردانان تئاتر ما است. با همين مهرباني هم، با همه خستگي قرار گفت‌وگوي‌ بعد از اجراي نمايش را پذيرا شد. شايد بيراه نباشد اگر اين منش را در موفقيت نمايش‌اش نيز موثر بدانيم.


من وقتي نمايش «مجسمه‌هاي يخي» را ديدم ناخودآگاه به ياد مقاله‌اي از آنتونن آرتو به نام «تئاتر و طاعون» در كتاب «تئاتر و همزادش» افتادم. آرتو در آن مقاله تاثيرگذاري تئاتر و سرايت و رسوخ آن در روح انسان را به طاعون تشبيه كرده است. در نمايش شما هم «ديوانگي» امري شايع است و انگار همه ما را ديوانگي فرا گرفته است. آيا شما از انديشه‌هاي آرتو تاثير گرفته‌ايد؟

به عنوان يك عامل اصلي و تعيين‌كننده نه. من به دنبال متوني هستم كه در آن ايده؛ تئاتر به عنوان يك هنر تفكربرانگيز وجود داشته باشد. هنر تئاتر با هنرهاي ديگر از اين نظر تفاوت دارد كه مستقيما با انسان در ارتباط است و يك بازيگر به طور روي صحنه مي‌آيد و به‌طور زنده با مخاطب ارتباط برقرار مي‌كند. بنابراين يكي از ويژگي‌هاي اين هنر، ايجاد تفكر است. از طرفي به قول برشت نمايش بايد سرگرم‌كننده هم باشد. چرا كه اگر عامل سرگرم‌كنندگي در تئاتر وجود نداشته باشد ايجاد ارتباط در آن بسيار مشكل خواهد بود. من همواره در كارهايي كه انجام داده‌ام بر اين منوال عمل كرده‌ام و خود را به نوعي وابسته به تئاتر گروتسك مي‌دانم. يعني شما در تمام كارهاي من، يك فضاي گروتسك را شاهد خواهيد بود. اين نمايش‌ها ظاهري شاد و خندان دارند اما مخاطب هر لحظه كه درباره آن تفكر مي‌كند، در باطن و درون آن، فاجعه را حس مي‌كند. در نمايش «مجسمه‌هاي يخي» صداي شكستن يخ، صداي شكستن در زندگي ما آدم‌هاست. ما وقتي در فرودگاه از هواپيما پياده مي‌شويم، پيش خود مي‌گوييم خب، تمام شد پاي‌ام به زمين رسيد. نه! ما در هر لحظه از زندگي امكان دارد زمين زير پاي‌مان بشكند. در نمايش من، گروتسك و اصول آبزورد را مي‌بينيد. من اين دو مقوله را در كنار هم ديدم و با تفكر درباره آن، به اين شكل اجرايي كه امروز مي‌بينيد رسيدم.

در «مجسمه‌هاي يخي» و نمايش‌هاي قبلي شما، بي‌مكاني و بي‌زماني حاكم است، درباره علاقه‌تان به اين موضوع بگوييد.

من معتقدم كه يك متن نمايشي نبايد تاريخ مصرف داشته باشد و بالطبع اجراي آن نيز نبايد تاريخ مصرف داشته باشد و نبايد به يك دوره زماني خاص محدود شود. من علاقه دارم كه مخاطبم را آزاد بگذارم تا هرگونه كه فكر مي‌كند درباره نمايش من قضاوت كند و از آن تاثير بگيرد. اين نمايش، در يك لامكاني نيست. اگر اينجا درياچه يخ‌بسته است، پس صندلي‌ها در آن چه مي‌كنند، اگر خانه است پس درياچه يخ‌بسته در آن چه مي‌كند. شخصيت‌هاي اين نمايش، نام ندارند و هر نامي كه شما بخواهيد مي‌توانيد براي آنها انتخاب كنيد. بنابراين، متن‌هايي هم كه انتخاب مي‌كنم با اين نگاه است و سعي مي‌كنم يك نگاه جهانشمولي به متن داشته باشم و آن را ارائه كنم.

در ديالوگ‌ها، لحني وجود دارد كه در مخاطب يك حس بيگانگي با شخصيت‌هاي نمايش به وجود مي‌آيد. در اينجا يك تناقض ايجاد مي‌شود. از طرفي قرار است با مخاطب يك ارتباط تنگاتنگ ايجاد كنيد اما يك حس بيگانگي به وجود مي‌آيد.

اين كار، دقيقا از روي عمد انجام شده است. شيوه اجرايي من در همه كارهايم، نزديك به شيوه اجرايي برشت است. وقتي يك شخصيت مرده در صحنه حاضر مي‌شود و با زبان محاوره‌اي صحبت مي‌كند با تماشاگر ارتباط مي‌گيرد اما به محض اينكه من روي صحنه ظاهر مي‌شوم نوع گويش او تغيير مي‌كند بنابراين به تماشاگر مي‌فهماند كه حالا با دنياي ديگر روبه‌رو است. در مورد شخصيت‌هاي ديگر هم همين‌گونه است. در شرايط مختلف شخصيت‌ها نوع رفتار و گفتارشان تغيير مي‌كند و ما به تماشاگر مي‌گوييم كه شما شاهد يك نمايش هستيد. آن را ببينيد و از آن لذت ببريد اما يادتان باشد كه زيرمتن را به‌خاطر سرگرمي روي متن از دست ندهيد. من واقعا تاسف مي‌خورم از اينكه تماشاگري كار من را ببيند و بعد بگويد كه من خوش‌ام آمد و خنديدم. اگر تنها اين را بگويم من احساس خواهم كرد كه كارگرداني من ضعف داشته است. اما اگر آن تماشاگر بگويد من خنديدم اما پيام آن را دريافت كردم من متوجه خواهم شد كه كارم را صحيح انجام داده‌ام. زماني كه تماشاگر از ديدن صحنه‌اي لذت مي‌برد و در حال خنديدن است، من با ديالوگي خاص، گويشي خاص و چينش و حركت‌هاي فورمي خاص او را متوجه مي‌كنم كه نه، حرف‌هاي ديگري هم هست و موضوع چيز ديگري است. اين ديدگاه را شما در پوستر نمايش ما هم مشاهده مي‌كنيد.

شما در نمايش‌تان مثلا از «برج دوقلو» ياد مي‌كنيد. آيا اين نمايش، سمبلي از دنياي حاضر است، يا اينكه تنها برشي از آن است؟

ما برشي از جهان به شكل عمومي آن طرح كرده‌ايم و روي صحنه آورده‌ايم. جهاني نشان داده مي‌شود كه در آن همه ديوانه شده‌اند نه ديوانه واقعي، بلكه شرايط موجود همه را به سمت بي‌هويت بودن و اسير مسائل ظاهري بودن سوق داده است. در اين دنيا به خاطر هر چيز كوچك و بزرگي، جنايت‌هاي زيادي رخ مي‌دهد و بسياري از مسائل ديگري كه امروز شاهد آن هستيم. برج دوقلو به عنوان يك مثال در اينجا آورده مي‌شود براي اينكه بگوييم همه كشورها در حال از دست دادن هويت‌شان هستند و مردم‌شان خبر ندارند كه هر لحظه ممكن است زيرپايشان خالي شود، فاجعه‌اي در انتظار آنان است و آنها در بي‌خبري به سر مي‌برند كه در هزارتوهاي ظواهر زندگي گم شده‌اند. بنابراين اين نمايش را در هر كجاي جهان اجرا كنيد، پيام خود را منتقل مي‌كند.

برج‌هاي دوقلو هم در نيويورك قرار داشتند و از طرفي سازمان ملل هم در نيويورك قرار دارد، اين ارتباط هم، اين بحث را جهان‌شمول مي‌كند.

بله، البته نمي‌خواهم بگويم كه اگر نام هر جاي ديگري هم برده مي‌شد، محدوديت ايجاد مي‌كرد، نه، در همه جاي دنيا، انسانيت در حال از بين رفتن است، تزلزل در معنويت به وجود آمده است و بسياري مسائل ديگر كه ما در اينجا يادآوري مي‌كنيم. شخصيت در اين نمايش وجود دارد به نام محافظ. اين آدم دائما مي‌گويد «بله، همينطوره». اين شخصيت، سمبل كساني است كه دائما مي‌گويند «بله، همين‌طوره». وقتي هم مي‌خواهد عمل كند، گردن ديگران مي‌شكند و چون گردن خودش بسته است، معلوم مي‌شود كه قبلا گردن او را شكسته‌اند و امروز خود تبديل به يك عامل اجرايي شود. اينجا به حرف برشت مي‌رسيم كه مي‌گويد: «اگر هوشيار نباشيم مي‌توانند از امروز تا فردا از ما جلاداني بسازند.» اين آدم، سنبل كساني است كه هوشيار نبوده‌اند و نيستند. وقتي مي‌خواهد عمل كند دستكش رئيس‌اش را به دست مي‌كند و آن دستكش است كه عامل اجرايي است، از خودش چيزي ندارد. در مورد شخصيت خبرنگاران هم همين‌طور است. آنها براي كشف فاجعه آمده‌اند، اما خود دچار فاجعه مي‌شوند و با اينكه از قشر متفكر و آگاه جامعه هستند، از اطراف خود و آنچه كه قرار است بر سرشان بيايد خبر ندارند.

در بروشور نمايش، مقابل نام شما، به جاي نام شخصيت، علامت سوال قرار گرفته است. چرا؟

براي اينكه نمي‌دانستم چه نامي جلوي اسم‌ام بگذارم و نمي‌خواستم اين كار را بكنم. جالب است از مخاطب‌ام مي‌خواهم كه جلوي شخصيت من اسمي بنويسد، كسي چيزي نمي‌نويسد. اگر بنويسد ديكتاتور يا فاشيست اين شخصيت را محدود كرده است، اگر بالاتر برود محدود كرده و اگر پايين‌تر هم بيايد باز هم محدود كرده است. بنابراين نتيجه مي‌گيرد كه همان علامت سوال بهتر است.

هر شخصيت، الماني به رنگ قرمز همراه خود دارد و اين، از نظر بصري، كار را بسيار زيبا كرده است.

اگر شما اين اشياء قرمزرنگ را از آنها بگيريد، آنها تبديل به آدم‌هاي سياه و سفيد و خاكستري مي‌شوند و رنگ ديگري در آنها ديده نمي‌شود. هر رنگ براي هر شخصيت معناهاي مختلفي دارد. با اين المان‌ها، به هر نفر يك كد مخصوص به خودش را داده‌ايم. عامل ديكتاتوري در باتوم پليس ديده مي‌شود كه به رنگ قرمز است، يا نامه‌اي كه هشداردهنده است و علاوه بر اينها رنگ قرمز، عامل شادي و زندگي در آنها است بنابراين وقتي اين المان‌هاي قرمزرنگ از آنها جدا مي‌شود، آنها مي‌ميرند.اينجا پيام نمايش داده مي‌شود؛ ما در جهاني زندگي مي‌كنيم كه انسان‌ها به روزمرگي دچار و تبديل به انسان‌هاي مرده‌ شده‌اند چرا كه شادي در زندگي‌شان نقش و جايگاهي ندارد. مي‌بينيم كه آمار خودكشي در دنيا بالا رفته است و بار معنوي در انسان‌ها به شدت كاهش پيدا كرده است. ما سعي كرديم كه در اين نمايش، چنين پيامي را به مخاطب انتقال بدهيم.

در برخي اجراها، رئيس آسايشگاه رواني و محافظش از در ورود داخل شدند، اما در اجراهاي ديگر اين دو در كنار ساير بازيگران پشت نرده‌ها نشسته‌ بودند. به نظر مي‌رسد ايده از بيرون آمده آن دو، ايده خوبي بود، چرا اين صحنه را تغيير داديد؟

ما در اين رابطه دو ديدگاه داشتيم، ديدگاه اول اين بود كه رئيس آسايشگاه مي‌گويد ما از آسايشگاه رواني مي‌آييم. بنابراين وقتي از بيرون وارد سالن مي‌شدند نمادي از انسان‌هاي بيرون بودند و منظور اين بودند كه بسياري از مردمي كه بيرون هستند به نوعي دچار بيماري‌هاي رواني‌اند. ديدگاه ديگر اين بود كه آنها را پشت نرده بنشناسيم و بگوييم آنها بازيگرند. از سويي، ما در هر اجرا تجربه تازه‌اي به دست مي‌آوريم و دائما در حال تجربه كردن هستيم و اين تغييرات حاصل تجارب ما است.

رئيس دانشگاه ديالوگي داشت كه بسيار جالب بود؛ آنجا كه براي انتخاب ديوانه‌ها يكي سري دروس از جمله فن بيان، بدن 1، بدن 2 و... را بايد پشت سر بگذارند.

اينجا هم قضيه، مانند همان آوردن نام برج‌هاي دوقلو است. امروز كسي كه تئاتر كار مي‌كند ديوانه است (مي‌خندد). شرايط براي كار تئاتر اسف‌بار است. من قرار بود در سالن سايه اجرا بروم اما حالا در كارگاه نمايش با 38 صندلي و امكانات بسيار اندك اين سالن بايد كارم را اجرا كنم. با همه اين شرايط، با كارمان را مي‌كنيم.

در ابتداي نمايش، شخصيت عكاس به سمت تماشاگران مي‌آيد و نقطه‌اي عكس مي‌گيرد و بعد بهت‌زده مي‌گويد: «ديگه چيزي واسه عكس گرفتن نيست...» اين بخش كمي مبهم بود.

در اينجا تعليق ايجاد مي‌شود. ما شروع را بسيار جدي مي‌‌گيريم. يعني انگار كه واقعا قرار است آن قتل‌ها بيفتد. در ادامه نمايش تماشاگر متوجه مي‌شود كه با او شوخي كرده‌ايم. بنابراين با اين روش زيرمتن‌ها به او منتقل مي‌شود. زماني كه تماشاگر در فاجعه را احساس مي‌كند با صحنه‌اي، او را مي‌خندانيم و بعد با صداي ترك درياچه فاجعه را به او منتقل مي‌كنيم. يا فاجعه ديگر حضور من است كه تهديد و تعليق ايجاد مي‌شود. يك نكته جالبي بگويم؛ در برخي شب‌ها در صحنه پاياني نمايش، من پاكت حاوي تلگراف را به سمت تماشاگران مي‌برم كه به يكي از آنها بدهم. خيلي‌ها با نگاه مي‌گويند «به من نده». در يكي از شب‌ها يكي از خانم‌ها با صداي و با بغض گفت: «چيه، همه‌مون رو مي‌خواي به كشتن بدي؟»! براي جالب بود كه او فاجعه را دريافت گرفته است. تماشاگر با اين هشدار مواجه مي‌شود كه «مواظب باش، هر لحظه ممكن است يخ زير پاي تو ترك بردارد و بشكند.»

چرا صداي ترك خوردن يخ وجود ندارد؟

به همان دليل كه واقعا زير پاي آن يخ نيست. اين صدا مي‌تواند صداي انفجار هيروشما باشد، يا صداي فجايع ديگري كه در دنيا اتفاق افتاده و مي‌افتد. اگر صداي يخ را ما داشتيم آن وقت تاكيدي بر وجود درياچه يخ بود. اما نه، منظور ما وجود واقعي درياچه يخ نيست، بلكه نشانه‌اي است كه پيام هشدا ما به مخاطب منتقل شود.

درباره ارتباط نام نمايش -«مجسمه‌هاي يخي»- با مضمون آن توضيح دهيد.

ما مي‌خواهيم بگوييم كه مردم تبديل به مجسمه شده‌اند. مردم كل جهان. مجسمه‌اي ساخته دست ديگران‌اند و دست‌آموز. مجسمه‌هايي كه از خود اختيار ندارند و در عين حال شكننده‌اند. يعني برنزي يا فلزي نيستند بلكه يخي‌اند و هر لحظه امكان فروپاشي آنان هست. در پايان نمايش ما شاهد هستيم كه همه اين شخصيت‌ها به فرمان كسي هستند كه دائما گفته است «بله، همين‌طوره.» يعني كسي كه خود تبديل به ماشين شده است، ديگران را تحت اختيار خود مي‌گيرد. البته من اسم ديگري هم در نظر داشتم كه روي اين نمايش بگذارم و شايد براي شما هم جالب باشد: «بله، همين‌طوره»! همه در طول زندگي‌مان بارها از اين جمله استفاده كرده‌ايم و استفاده خواهيم كرد.

واقعا همين‌طوره! اگر بخواهيم تئاتر شما را در يك دسته‌بندي قرار دهيم، مي‌توانيم بگوييم «مجسمه‌هاي يخي» يك تئاتر سياسي است؟

من معتقدم تئاتر به هيچ‌وجه از سياست جدا نيست. حتي در كارهاي سنتي ما هم اين مقوله را مي‌بينيم. از سياه‌بازي، شاهنامه‌خواني، تعزيه و شبيه گرفته تا انواع نمايش‌هاي ساير نقاط جهان با مضموني سياسي ارتباط دارند. به نظر من اين بايد، ويژگي‌ همه هنرها باشد. البته بگويم كه منظور من از سياسي، اين نيست كه با گروهي موافق باشم يا مخالف بلكه منظورم ارتقاي تفكرات مخاطب و جامعه به واسطه هنر است. خداوند به انسان مي‌گويد كه خليفه من در زمين هستي. بنابراين كسي كه قرار است نماينده خداوند باشد بايد داراي تفكر و انديشه باشد و دائما آن را ارتقا دهد، البته با كمك ديگران. اگر غير از اين باشد، اشتباه است. به عنوان مثال اين همه هزينه در تلويزيون مي‌شود براي ساخت برنامه. اين برنامه صرفا براي سرگرمي نيست، بلكه در زيرمتن آن، ايجاد انديشه و تفكر نهفته است. در كل، همه مسائل در چارچوب مقولات سياسي با آن تعريفي كه گفتم، شكل مي‌گيرد.

اين متن را آقاي داريوش رعيت پانزده سال پيش نوشته‌اند. ايشان در جايي هم گفته‌اند كه اين نمايش، تاريخ مصرف ندارد. هنگام اجرا، تغييراتي ايجاد شده است. اين تغييرات توسط شما انجام شده است يا آقاي رعيت؟

اين تغييرات توسط من انجام شده است. من معتقدم هر نمايشي كه روي صحنه مي‌رود تمام مسووليت‌اش برعهده كارگردان است. بنابراين همواره از نويسنده نمايشنامه مجوز تغييرات نمايش را مي‌گيريم. شايد خيلي از نمايشنامه‌نويسان به همين دليل با من نخواهند كار كنند، اما آنهايي هم كه با من كار كرده‌اند از نتيجه كار راضي بوده‌اند. در متن اصلي اين نمايش 16 شخصيت وجود داشت كه با كم كردن زمان آن، شخصيت‌هايش را به 10 نفر رساندم. شخصيت‌هايي كه انتخاب شده‌اند به نوعي نماينده بخشي از جامعه هستند. آنهايي هم كه حذف شدند به نظر مي‌رسيد كه شبيه برخي شخصيت‌هاي ديگر هستند كه براي پايين آوردن زمان، حذف شدند. من معتقدم كه انسان كنوني وقت آنچناني ندارد بنابراين بايد نمايش را تا آنجا كه مي‌شود كوتاه كرد. اگر زمان نمايش طولاني شود، او ديگر حرف‌هاي تو را گوش نخواهد كرد. حتي اگر نمايش در بافت و فضاي سرگرم‌كننده باشد. خوشبختانه آقاي رعيت از كار راضي بودند تا حدي كه ايشان تا امروز، پنج بار اين كار را ديده‌اند و از آنجا كه تجربه پنجم من و داريوش است بنابراين چشم‌بسته همديگر را پيدا مي‌كنيم.

تمرينات‌ اين نمايش در چه مدت انجام شد؟

دو ماه و هر روز سه ساعت. مشكلات زيادي در طول تمرينات گريبانگير ما بود. من سه سال امكان اجرا در تئاترشهر نداشتم. شما مي‌بينيد كه اين كار واقعا براي كارگاه نمايش نيست و بايد در يك سالن بزرگ‌تر اجرا شود. به هر حال خدارا شكر كه اين كار اجرا شد. من بايد بپرسم كه با 35 سال تجربه كار در تئاتر و تدريس در دانشگاه و عضويت در كانون كارگردانان نبايد به عنوان يك حرفه‌اي در تئاتر معرفي شوم كه بتوانم در يك سالن مناسب كارم را روي صحنه ببرم؟

شما خودتان در نوشتن نقد هم دستي بر آتش داريد. درباره وضعيت نقد تئاتر در ايران بگوييد.

مقوله نقد تئاتر هنوز هم كه هنوز است در كشور ما جا نيفتاده است. من نمي‌خواهم براي نقاد، شرايط خاصي از قبيل سن و تحصيلات و غيره تعيين كنيم اما بايد اين جامعه منتقدين به طرفي سوق پيدا كند كه منتقدان ما از حداقل‌هايي در زمينه تئاتر برخوردار باشند. بعد با آن حداقل‌ها بيايند تاثيري درست بگذارند. من نقد را سازنده و موثر مي‌دانم، نقد بايد عامل رشد باشد. زماني كه من مي‌خواهم درباره نمايشي نقد بنويسم آن را حداقل دوبار مي‌بينم. نظر ديگر منتقدان را مي‌خوانم و مي‌پرسم. نظر كارگردان را هم جويا مي‌شوم. نظر مخاطب عام را هم‌چنين. سپس همه اين را به علاوه داشته‌ها و دانش خودم جمع‌بندي مي‌كند و فقط آن نمايش را تحليل مي‌كنم. نه اينكه اظهارنظر شخصي درباره بكنم و بگويم اين كار غلط بوده است و بايد آن كار انجام مي‌شد و... مثلا نقدي درباره «مجسمه‌هاي يخي» من خوانده‌ام كه در آن نوشته بود آدم‌هاي اين نمايش، همه ديوانه‌اند. در حالي كه اينگونه نيست، اتفاقا همه اينها آدم‌هاي عاقلي هستند. يكي از مشكلات كه در جامعه منتقدان وجود دارد دودستگي آنان است. ما كانون ملي منتقدين را داريم كه در يك سو قرار دارند و در سوي ديگر هم كانون منتقدان خانه تئاتر قرار گرفته‌اند كه به نظر مي‌رسد اين دو گروه در مقابل هم جبهه گرفتند. بايد در كنار هم نشست و صحبت‌هاي يكديگر را گوش كرد. جلسات پرسش و پاسخ نمايش، بسيار مهم است اما متاسفانه جدي گرفته نمي‌شود اگر اين جلسات جدي گرفته شود بسياري از نقدها غيرمنصفانه نوشته نخواهد شد.

گفت‌وگو از: سيداصغر نوربخش
 دوشنبه 30 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شبکه خبر]
[مشاهده در: www.irinn.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 178]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن