تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
چگونه برای دریافت ویزای ایران اقدام کنیم؟ مدارک لازم و نکات کاربردی
راهنمای خرید یو پی اس برای مراکز درمانی و بیمارستانی مطابق الزامات قانونی
آیا طلاق توافقی نیاز به وکیل دارد؟
چگونه ویزای آفریقای جنوبی را به آسانی دریافت کنیم؟ راهنمای قدم به قدم
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران شناخته میشود؟
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1820718047
نگاهي به رمان پرستوي سال هاي جنگبازگويي زاويههاي پنهان يك اسطوره
واضح آرشیو وب فارسی:حيات: نگاهي به رمان "پرستوي سال هاي جنگ"بازگويي زاويههاي پنهان يك اسطوره
تهران-حيات
مرد و همسرش مدت چهارماه در كربلا ماندند و زن در اين مدت سلامتي خود را بازيافت. آن گاه هر دو آماده حركت به سوي وطن شدند. دو ماه پس از بازگشت به ايران، زن، روز 12 فروردين 1334 در قمشه اصفهان(شهرضا) در خانهاي محقر پسري رابه دنيا آورد كه نامش را محمدابراهيم گذاشتند.
به گزارش سرويس فرهنگي خبرگزاري حيات ،رمان «پرستوي سال هاي جنگ» نوشته علي اكبر والايي بر اساس سرگذشت شهيد محمدابراهيم همت، فرمانده لشگر حضرت رسول (ص) شكل گرفته است. نويسنده كليت رمان را به پانزده مقطع جداگانه، اما در نهايت به هم پيوسته فصلبندي كرده كه با در كنار هم قرار گرفتن قطعات پازل، شكل نهايي اثر تكميل ميشود.
اساس شكلگيري نهايي ساختار رمان به صورت تركيببندي است و در تقسيمبندهاي ساختاري ميتوان آن را در رديف رمان هاي تركيبي جاي داد. پيكره نهايي اثر از پيوست داستانوارههاي مستقل از هم، تركيب يافته و هر يك از پانزده فصل رمان كه به صورت داستانوارههايي با تمام ويژگي هاي يك داستان كوتاه در طول روايي رمان جاي گرفتهاند، به تنهايي گوشههايي از يك زندگي را ارايه دادهاند.
نويسنده سعي كرده رمان از نظر بعد زماني، تمامي سال هايي را كه به نوعي به زندگي شخصيت اصلي رمان مربوط است، در اثر خود بياورد.
اين بعد زماني از چند ماه قبل از تولد محمدابراهيم همت تا ساعاتي پس از پايان حيات وي را شامل ميشود.
با توجه به حضور يك شخصيت واقعي( شهيد محمدابراهيم همت) در مركز ثقل رمان، ميتوان اين اثر را به نوعي بازتابدهنده سه دهه از تحولات سياسي و اجتماعي تاريخ معاصر ايران قلمداد كرد.
وفاداري نويسنده به اصل حاكم بر اين نوع آثار داستاني كه حفظ سنديت وقايع و مستندگونه بودن آن را در اولويت قرار ميدهد، اين باور را در ذهن مخاطب پررنگ ميكند كه با يك اثر داستاني با پشتوانههاي مستند تاريخي مواجه است. تنها حلاوت و تازگي نگاه نويسنده بر واقعهاي كه پيش از اين به ثبت رسيده است مورد توجه مخاطب قرار ميگيرد. مخاطب اينگونه آثار داستاني بيشتر مايل است يك برهه حساس از تاريخ معاصر يا ادوار گذشته و همچنين سرگذشت شخصيتهايي را كه در مقاطع حساس تاريخي با عملكردهاي خود باعث نگرشهاي نو جامعه بر آن واقعه و يا تغيير نگاههاي يك عصر به خصوص شدهاند را از زوايايي گوناگون به تماشا بنشينند و يك واقعه ثبت شده را از نگاههاي متفاوت به مقايسه بنشيند و در نهايت با در كنار هم قراردادن منظرهاي گوناگون، به يك ديدگاه قابل قبول دست يابد.
نويسنده براي مستند جلوه دادن پس زمينه و بستر رمان از حوادث و اشخاص مستند و آشناي دوران معاصر استفاده ميكند. حقايقي كه در منظر مخاطب، آشنا جلوه ميكند در بستر روايي رمان بيشمار است.
صحنههايي مانند تولد محمدابراهيم همت در زمان و مكان معين مطابق با اسناد حقيقي و همچنين ديدار فرماندهان جنگ پس از عمليات پيروز فتحالمبين با رهبر انقلاب حضرت امام خميني(ره)، كه اين ديدار از آن حقايقي است كه هرگز از حافظه تاريخ محو نميشود و بيگمان يكي از علل مانايي و ماندگاري يادهاي شيرين پايداري در اين نكتههاي تاريخي نهفته است. نويسنده با مهارت اين صحنههاي جاودان و ماندگار را به عنوان صحنههاي متبرك در دل رمان "پرستوي سالهاي جنگ" جاي داده است.
و چه خوش نشسته است ياد و نام آن قافلهسالار عشق در دفتر زندگي اسطورههاي مقاومت و پايداري .
در اتاق محقر ميهمانان بيت، جمع فرماندهان به همراه ابراهيم، در سكوت و انتظار چشم به در اتاق دوخته بودند. پس از عمليات پيروز فتحالمبين، اين چندمين باري بود كه ابراهيم به دستبوسي رهبر انقلاب ميآمد؛ اما هر بار همان احساس مرتبه اول به او دست ميداد. همان هيجان، همان دلهره و اضطراب و همان حس غريبي كه همواره از وجود آن در خود لذت ميبرد. لحظهها به كندي ميگذشت. جمع فرماندهان، همه تنگ در كنار هم نشسته بودند و اكنون بيش از هر زمان ديگري در خانه محقر امام، خود را به يكديگر نزديك ميديدند. ابراهيم همان طور كه چشم بر در داشت، با خود انديشيد: در اين خانه عجب فضيلتي است كه هرازگاه همه را به هم نزديك ميسازد و حس تواضع و خدمتگزاري را بيش از هر مكان ديگري در وجود انسان بيدار ميكند. به حتم رمزي در اين خانه نهفته است؛ رمزي كه بيشك به امام مرتبط است. به صاحب خانه..
نويسنده سعي ميكند در طول روايي رمان خود، آيينه تمام نمايي از زندگي شهيد محمدابراهيم همت باشد و تمام حالات و روحيات مكشوفه خود از درونيات شخصيت اصلي رمان را منعكس كند. او براي اين كار نقطه شروع رمان را از زمانهاي قبل از تولد محمدابراهيم پايهگذاري ميكند.
مادر ابراهيم كه حامله است، چند ماهي را در جوار بارگاه حضرت سيدالشهدا دخيل ميبندد و سلامتي خود و فرزند در راهش را از حضرت امام حسين(ع) طلب ميكند.
دوماه قبل از تولد محمدابراهيم، پدر و مادرش با صحت و سلامتي از كربلا عازم محل سكونت خود در قمشه اصفهان ميشوند و در موعد مقرر نوزاد به دنيا ميآيند.
نويسنده با توصيف چنين روحيات معنوي در حالات و احوال پدر و مادر محمدابراهيم تا حدودي چشمانداز اثر خود را براي مخاطب روشن ميكند.
زن آهسته روبه مرد كرد. لحظهاي مبهوت به او نگريست. آن گاه گويي آن چه را كه در خواب ديده، اكنون سعي در مجسم ساختن آن دارد. گفت:بانويي سپيدپوش به طرفم آمد و يك بچه زيبا را به دست هايم سپرد و گفت: چرا به زيارت قبر ابراهيم نيامدي؟ من تاب نياوردم. نفهميدم چه جوابي به او بدهم. براي همين هول برم داشت و از خواب پريدم.
مرد لحظهاي ساكت ماند. با تعجب گفت: اما اين جا كربلا است! قبر ابراهيم (ع) كه در فلسطين است! زن مردد پرسيد: يعني... اين خوابم تعبيري دارد؟
- ها، البته كه تعبير دارد.
اين نشانهها كه نويسنده در درون متن ميآورد، تأويلهاي گوناگوني را در ذهن مخاطب شكل ميدهد. آرمان هاي نهفته در پس زمينه دفاع و مقاومت هشت ساله نيروها و ملت مسلمان ايران را در وهله اول بايد در آرزوي دستيابي، زيارت و آزادي مكان هاي مقدسي همچون بارگاه ائمه معصومين و در نهايت آزادي سرزمينهاي اشغال شده مسلمين از دست اشغالگران غاصب جستجو كرد.
از اينرو مراجعه پدر و مادر شهيد همت به جوار بارگاه حضرت سيدالشهداء در كربلا (قبل از تولد همت) و ديدن خواب سرزمين فلسطين و نامگذاري نوزاد به اسم محمد ابراهيم كه در ذهن مخاطب در وهله اول نام حضرت محمد(ص) را تداعي ميكند و پسوند اسم وي كه ابراهيم است و بيشتر دوستان در زمان كودكي و همچنين بزرگسالي او را به اين اسم صدا ميكنند و خود نويسنده هم در طول رمان از او به اسم ابراهيم نام ميبرد، قبر حضرت ابراهيم(ع) در سرزمين غصب شده فلسطين را در يادها زنده ميكند.
فصل دوم رمان با عنوان "همشاگردي" دوره نوجواني محمدابراهيم را براي مخاطب ترسيم ميكند. از اين فصل دوستي و رفاقت محمدابراهيم با رضا شروع و تا پايان رمان اين دوستي و رفاقت به عنوان رشته پيونددهنده فصلهاي بعدي كتاب حفظ ميشود.
آقاي رضايكتا و همين طور آقاي محمدابراهيم همت هر دو بيايند اينجا! با اين فرمان معلم كلاس ابراهيم و رضا يكتا از دو سوي كلاس ازجا برخاستند و به سوي او به راه افتادند لحظاتي بعد، فهيمي از ديدن آن دو در مقابل خود لبخندي طولاني بر لبانش ظاهر شد. با اين لبخند او، صداي همهمه خفيف بچهها شنيده شد.
در فصل "آشي داغ براي ناجي" دوران خدمت سربازي محمدابراهيم در پادگان نظامي و فعاليت عقيدتي وي بازتاب داده ميشود.
اين فعاليتهاي دوره سربازي بعد از مراجعت محمد ابراهيم به زادگاهش قمشه نيز ادامه پيدا ميكند كه اين دوره مصادف است با اولين روزهاي خيزش ملت ايران در جهت برپايي قيامي همه جانبه در جهت سرنگوني رژيم طاغوتي پهلوي. مشروح فعاليتهاي محمدابراهيم در زادگاهش(قمشه) در اين روزها، در فصل "شب هاي بيداري قمشه" به تفصيل توضيح داده شده است.
نويسنده با اشاره به روحيات مبارزهجويانه محمدابراهيم، نقش او در حركتهاي انقلابي مردم قمشه را در اين فصل بازتاب ميدهد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اولين حضور محمد ابراهيم در پاوه كردستان مورد توجه نويسنده است كه در فصلي با عنوان "ستارهاي در آسمان پاوه" به آن اشاره ميشود. جنگ هنوز شروع نشده، اما محمدابراهيم به همراه دوست دوران كودكياش رضا در پاوه حاضر شده است تا در آن موقعيت از انقلاب كه از سوي گروههاي آشوبگري همچون دمكرات و كومله تهديد ميشود دفاع كند.
"بازگشت از خانه دوست" عنوان فصلي ديگر از رمان است كه به مراجعت محمدابراهيم از سفر حج اختصاص يافته است. در اين فصل پختگي، ذهنيت مذهبي و اعتقادي وي نمايانده ميشود.
"كاني مانگا" مقطعي ديگر و برههاي ماندگار از تاريخ جنگ هشت ساله است كه حضور محمدابراهيم در لحظههاي آن، شكوه و جلايي ديگر به آن بخشيده است. نبردي كه به فرماندهي وي به آزادسازي ارتفاعات كاني مانگا ميانجامد، با جزئيات بيشتر توصيف ميشود.
در پايان اين بخش روحيه و كلام محمدابراهيم زينتبخش اين فصل است.
ابراهيم، وقتي سكوت فرماندهان را ديد، لبخندي زد و ادامه داد: خب برادرها، سخنراني بس است. حالا بياييد قبل از آن كه آفتاب بزند، براي شكرگزاري از اين پيروزي بزرگ نماز شكرانه به جا بياوريم، چرا كه ما اين پيروزي را از هر جهت مديون توجهات خدا هستيم... و با خود انديشيد: بايد در اولين فرصت خبر اين پيروزي را به امام برسانم. آن گاه قلبش از يادآوري لحظه ديدار امام لرزيد.
شايد بتوان يكي از نقاط ضعف رمان را در توجه نويسنده به تصاوير عيني ذكر كرد كه او به واسطه اين رويكرد، از كنكاش در زواياي پنهان شخصيتهاي رمان باز ميماند. هر چند كه تلاش نويسنده بر آن است كه به اين اصل (كنكاش در روح و درون تكتك شخصيتهاي حاضر در رمان) دست يابد.
اين تلاش نويسنده تا حدودي در فصل "پيام شادي" كه خبر تولد فرزند محمد ابراهيم براي وي آورده ميشود، نمايان است. او با شنيدن خبر تولد فرزندش به زادگاهش برميگردد و بعد از مشاهده و لمس كودك، عواطف پدرانه خود را بروز ميدهد. در اين فصل تا حدودي نقش وي به عنوان پدر خانواده نشان داده شده است.
نويسنده در فصل "افشاي راز" با شگردي داستاني، اطلاعات دقيق آماري بيشماري را براي مخاطب روشن ميكند. يكي از دوستان محمدابراهيم (رضا) از پاوه به منطقه جنوب (محل استقرار نيروهاي تحت امر محمد ابراهيم) ميآيد و با خود دفترچه يادداشت وي را ميآورد. او در قسمتي از رمان شروع به خواندن مطالب دفترچه ميكند:
در تاريخ 17/7/60 با همكاري سپاه مريوان كار پاكسازي منطقه اورامان با 7 روستاي آن را (پاكسازي روستاها از وجود ضدانقلاب) تمام كرديم... نزديك به 300 تن تسليم و يكصدتن به هلاكت رسيدند و بيش از 600 قبضه اسلحه به چنگ سپاه افتاد...
آخرين فصل رمان، فصل "كوچ پرستوي سال هاي جنگ" است. عمليات در منطقه جزيره مجنون در حال انجام است و در مرحلهاي از عمليات به تعدادي از نيروهاي عملكننده در خط مقدم، نيرو و مهمات نميرسد.
ابراهيم براي تقويت روحي نيروهاي عملياتي در خط مقدم با موتورسيكلت عازم آن مناطق ميشود. موقع سركشي به خطوط مختلف آن اتفاق ناگهان ميافتد:
و بار ديگر موتور سيكلت را به حركت درآورد. گلولههاي توپ و خمپاره پياپي در دو سويش فرود ميآمدند و غباري از خاك و دود برپا ميساختند. ناگهان با صداي انفجاري، تاير جلوي موتورسيكلت از جا كنده شد و به دهها متر دورتر پرتاب گشت و به همراه آن موجي از خون به آسمان پاشيد.
تنبيجان ابراهيم، غرق خون. در ميان خاك نرم جزيره فرو غلطيد. پيكر خون آلودي كه ديگر سري بر آن قرار نداشت.
ساعاتي بعد، صداهاي انفجار به تدريج خاموش گشت. آفتاب در پس تن خونآلود جزيره در دورترها در عمق آب فرو غلتيد. بر ديده نيمهشب، نوري سپيد از دل تاريكي پديد آمد و بر تن جزيره نشست. گويي ملائك بر جزيره فرود آمدهاند و بر خاك متبركش بوسه ميزنند.
پايان پيام
يکشنبه 19 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 406]
-
گوناگون
پربازدیدترینها