تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826109474




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عدالت و مقام آن در فلسفه سياسى خواجه نصير


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: عدالت و مقام آن در فلسفه سياسى خواجه نصير خبرگزاري فارس: خواجه نصيرالدين طوسي معتقد است كه عدالت ريشه‌اي الهي دارد و عادل اصلي ذات الهي است و همچنين عدالت مستجمع؛ مستلزم و تمام و كمال فضايل و به معناى ايفاى اهليت و استعدادها و رعايت استحقاق‌ها و سلسله مراتب نه تساوى مطلق. به گزارش خبرنگار آيين و انديشه فارس، اصلى‌ترين مأخذ بررسى نقطه نظرات خواجه در حول وحوش مبحث عدالت، كتاب «اخلاق ناصرى» و به ويژه فصل هفتم از مقاله اول آن است كه «شرف عدالت بر ديگر فضايل و شرح احوال و اقسام آن» نام دارد. ماخذ مهم ديگر بحث عدالت در اخلاق ناصرى، مقاله سوم كتاب مزبور تحت عنوان «سياست مدن» است. خواجه در بحث مدينه فاضله و سياست مدن، پيرو فارابى است. او خود، در اين باره مى گويد: «و حكيم ثانى ابونصر فارابى كه اكثر اين مقالت، منقول از اقوال و نكت اوست...»(1) خواجه پيرو و شارح آثار ابن سينا و مسكويه رازى نيز هست و با كتاب «اخلاق ناصرى»، طرح حكمت عملى آنها را مدون و تكميل كرده است. وى اين كتاب را گردآورى نموده كه چارچوب اصلى آن، از ترجمه كتاب «تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق» مسكويه حاصل شده است و در آن، علاوه بر نظرات افلاطون و ارسطو و نو افلاطونيان، مى‌توان به نظرات فارابى، ابن سينا، مسكويه و ابن مقفع نيز دست يافت.(2) به همين دليل نيز مبحث عدالت اخلاق ناصرى، تقريبا از نظرات افراد مذكور تشكيل يافته كه بعضا خواجه در جاهايى به آن، تعليقاتى افزوده است. نظرات خواجه در مبحث عدالت گر چه همانند ساير فلاسفه اسلامى، متأثر از انديشه افلاطون و ارسطو است؛ ولى عمدتا ريشه قرآنى و اسلامى دارد. وى با تأسى از ارسطو و مسكويه، خصوصا در زمينه ابعاد اقتصادى عدالت سياسى، تفصيل‌هاى درخورى را ارايه نموده كه در بين فلاسفه بعدى، بيشتر مختص به خود اوست. ديدگاه‌هاى مختلف خواجه در موضوع عدالت و در كتاب پر آوازه اخلاق ناصرى، بدين قرار است: *عادل اصلى، ذات الهى است و ضرورت دارد همه در عدالت، به عدل وى تأسى كنند عدالت به معناى تأديه حق الهى در پيراستن جور و عدالت پيشه‌گى و عبادت و در نتيجه مماثلت با ذات باري‌تعالى است. از نظريه خواجه، لفظ عدالت از معناى مساوات خبر مى‌دهد و تعقل مساوات بدون لحاظ معناى وحدت ـ كه بالاترين مدارج كمال و شرف است ـ معتبر نيست. واحد حقيقى و موجود خالق، خداست كه آثار و فيضان انوارش به ساير موجودات و معدودات راه يافته است. لذا چون عدالت و مساوات از وحدت الهى منشا مى‌گيرد، شريف‌ترين نسبت و افضل فضايل است. خواجه اين تفصيل از عدالت را در فصل هفتم و در بيان شرف آن، آورده است.(3) خواجه همانند فارابى و ساير فلاسفه اسلامى، عدالت و اعتدال را الهى و خصيصه ماهوى نظم كائنات و شرط و اساس آفرينش آن‌ها مى‌داند: «اعتدال ظل وحدت است... و اگر اعتدال نبودى، دايره وجود با هم نرسيدى چه، تولد مواليه ثلاثه از عناصر اربعه مشروط است به امتزاجات معتدل...(4) و اشارت بدين معنا است قول صاحب شريعت عليه السلام، آن جا كه گفته است: بالعدل قامت السموات و الارض»(5) پس، نظام خلقت مبتنى بر عدالت است؛ «زيرا هر چه آن را نظامى بود، به وجهى از وجوه، عدالت در او موجود بود؛ و الا مرجع آن، با فساد و اختلال باشد»(6) خواجه بر اين اعتقاد است كه: «عادل كسى بود كه مناسبت و مساوات دهد چيزهاى نامتناسب و نامتساوى را... و تعيين كننده اوساط در هر چيزى، تا به معرفت آن رد چيزها با اعتدال صورت بندد، ناموس الهى باشد. پس به حقيقت، واضع شادى و عدالت، ناموس الهى است؛ چه، منبع وحدت اوست، تعالى ذكره» (7) پس چون منشاء عدالت، ناموس الهى است، بايد به او اقتدا كرد و رعايت حقوق او نمود و مخالفت وى نكرد: «وعدالت، هيأتى نفسانى بود كه ازو صادر شود تمسك به ناموس الهى؛ چه، مقدر مقادير و معين اوضاع و اوساط، ناموس الهى باشد. پس صاحب عدالت رابه هيچ نوع مضادت و مخالفت صاحب ناموس حق در طبيعت نبايد، بل همگى همت او به موافقت و معاونت و متابعت او مصروف بود؛ چه مساوات ازو بايد، و طبع او طالب مساوات بود». (8) «عدالت چنان اقتضا كند كه بنده به قدر طاقت در امورى كه ميان او و معبود او باشد، طريق افضل مسلوك دارد، و رعايت شرايط وجوب مجهود بذل كند...»(9) * عدالت مستجمع؛ مستلزم و تمام و كمال فضايل، و جور تمام و كل رذائل است عدالت در نفس ماحصل تعديل سه قوه است. از نظر خواجه: «عدالت جزوى نبود از فضيلت، بلكه فضيلت بود بأسرها[ به تمامى] وجور كه ضد اوست، جزوى نبود از رذيلت؛ بلكه همه رذيلت بود بأسرها.(10) عدالت آن است كه اين همه قوت‌ها (حكمت، شجاعت، عفت) با يكديگر اتفاق كنند و قوت مميزه، (عقل) را امتثال نمايند(11) چون «قوت تميز»، خليفه خدا و حاكم در انسان جهت حفظ تعادل و تساوى قواى نفس است(12) از ديد خواجه، چون عدالت اكمل فضايل است، با اقتدا به ناموس الهى و عبادت، عدالت در نفس حاصل آمده و بشر به نهايت قرب حق مى‌رسد. به تعبير وى: «اين است سخن حكما در عبادت خداى تعالى، و افلاطون الهى گفته است: چون عدالت حاصل آيد؛ نور قوا و اجزاى نفس بر يكديگر درفشد؛ چه، عدالت مستلزم همه فضايل بود. پس، نفس بر اداى فعل خاص خود بر فاضل ترين وجهى كه ممكن بود، قادر شود، و اين حال غايت قرب نوع انسان بود از اله تعالى.(13) در اين قسمت، خواجه مانند ساير فلاسفه و بنابه نظريه اعتدال، معتقد است كه عدالت به دنبال سه فضيلت ديگر كه عبارت است، از حكمت و شجاعت و عفت، حاصل مى‌گردد. عدالت حد وسط و حالت تعادل بين ظلم و انظلام و شامل جملگى اعتدالات است و هر دو طرفش، جور مى‌باشد.(14) * عدالت به معناى ايفاى اهليت و استعدادها و رعايت استحقاق ها و سلسله مراتب نه تساوى مطلق خواجه نصير همانند فارابى و بوعلى، به تعاريفى از عدالت از جمله «اعطاء كل ذى حق حقه»، «وضع كل شى فى موضعه» اعتقاد داشته و با رد برابرى مطلق، تساوى و رفع تبعيض در زمينه استحقاق‌هاى مساوى را لازم مى‌دانسته است. اين تعبير از عدالت كه از شايع‌ترين تعابير اسلامى و افلاطونى از اين مفهوم است؛ در نزد خواجه نيز بسيار مهم و اساسى است و او تعريف اين مفهوم را با بررسى معناى تساوى آغاز مى‌كند. برخى از مولفين نيز اين معنا از عدالت را نزد خواجه تميز داده و مميزه شمرده اند و از جمله معتقدند: «عدالت در مدينه فاضله خواجه نصير الدين طوسى، همان عدالت افلاطونى و فارابى است و تحقق آن، وابسته به اين است كه هر كس بر حسب شايستگى در پايگاه راستين خود جاى گيرد و به كارى بپردازد كه با سرشت و استعداد او سازگار است. هيچ كس نبايد بيش از يك پيشه داشته باشد؛ زيرا طبايع مردم اقتضا مى‌كند كه به كارى كه شايسته آنند، بپردازند» (15) خواجه هم مانند افلاطون و فارابى در بيان فلسفه سياسى خود، از فرضيه «اندام وارى اجتماع» استفاده مى‌كند كه بنابر آن، هيأت مدنيت، مانند تن يك شخص است كه براى وظايف مختلف زندگانى، آلات و اعضاى خاص و متفاوت و متعاون دارد، گر چه آنها در آغاز ساده و غير متنوع اند و هر چه پيش مى‌روند طول و تفصيل پيدا مى‌كنند و تنوع و همبستگى بيشترى مى‌يابند. خواجه پس از اين كه انسان را مدنى و نيازمند به تفاوت و تعاون نوع ـ نه محتاج يكسانى مطلق و تغالب و تغلب - مى‌داند، معتقد است كه براى حصول تعاون و اجتماع و تمدن افراد جامعه، كه شرط تكامل آنان است، بايد عدالت در ميان آنان اجرا گردد. همان طور كه بيان شد، بديهى است كه مقصود خواجه از عدالت در اين جا، تساوى و برابرى مطلق افراد با يكديگر نيست؛ زيرا او وفارابى ـ كه سخنان خواجه از آثار او هم است ـ و بسيارى از فلاسفه ديگر همچون بوعلى و مسكويه، تفاوت استعدادها را ضرورى جامعه دانسته‌اند. به قول خواجه نصير؛ با اختلافات صناعات كه ناشى از اختلاف عزم است و همچنين تباين همم و آراى مردم، مقتضى نظام و حكمت الهى و ممد حيات و مدنيت اجتماعى است.(16) اين است آنچه حكما گفته اند؛ لوتساوى الناس لهلكوا جميعا(17) برخى در انديشه بوعلى حول مبحث عدالت؛ آرايى در باب قرار داد اجتماعى يافته‌اند؛ زيرا وى تقسيم كار را به اجتماع و مشاركت، و اجتماع و مشاركت را به عقد قرار داد و «معامله» منوط و مبتنى مى‌دانست و مبنا و مقياس و ابزار صيانت اين معاملات و قرار دادها را به عدل وابسته مى‌نمود. خواجه نصير هم حفظ معاونت و مشاركت افراد را وابسته به رعايت قانون عدالت در معاملات مى‌داند: «اما چون يكديگر را معاونت كنند؛ و هر يكى به مهمى از اين مهمات زيادت از قدر كفاف خود قيام نمايند و به اعطاى قدر زيادت و اخذ بدل از عمل ديگران، قانون عدالت در معامله نگاه دارند، اسباب معيشت دست فراهم دهد و تعاقب شخص و بقاى نوع ميسر و منظوم گردد؛ چنان كه هست.» (18) لازم به يادآورى است كه خواجه با لحاظ تفاوت استعدادها، اصناف خلق را به چهار صنف تقسيم نموده و اجتماعات معتدل را از تكافى آنها منتقد مى داند؛ اول؛ اهل قلم مانند ارباب علوم و معارف كه قوام دين و دنيا به مثابه آبند در طبايع, دوم، اهل شمشير مانند مجاهدان و محارسان دولت كه نظام عالم به توسط ايشان بود و به منزله آتشند در طبايع و سيم، اهل معامله چون تجار كه معيشت نوع، بدون تعامل آنها محال است و مانند هوااند در طبايع و چهارم، اهل مزارعه مانند دهقانان كه قوت همه اصناف را تامين كرده و بقاى جامعه به آنها وابسته است و مانند خاكند در طبايع. (19) * عدالت در مدينه؛ تقسيم مساوى خيرات مشترك عمومى خواجه نصير به تبع فارابى، از تقسيم عادلانه منافع و خيرات عمومى در ميان اهل مدينه سخن مى‌گويد و بر اين باور است كه سهم هر كس از اين خيرات مشترك، متناسب با اهليت و استحقاق افراد است. وى اين مطلب را در ضمن شرح «قوانين و شرايط معدلت پادشاه» بيان مى كند. از نظر خواجه نصير چون قوام مملكت به معدلت است, بر پادشاه رعايت حال رعيت و حفظ قوانين معدلت لازم است. آن گاه وى، قوانين و شرايط معدلت را شرح مى‌دهد: «شرط اول معدلت، آن بود كه اصناف خلق را با يكديگر متكافى دارد.(20) وى اجتماع معتدل را به تكافى چهار صنف اهل قلم، اهل شمشير، اهل معامله و اهل مزارعه مشروط مى‌داند. عدالت آن است كه هر صنفى از جايگاه مستحق خود منحرف نشده و به دنبال غلبه بر صنوف ديگر نباشد؛ چون اين امر منجر به انحراف مزاج از اعتدال و منجر شدن امور اجتماع به فساد است»(21) «شرط دوم در معدلت، آن بود كه در احوال و افعال اهل مدينه نظر كند و مرتبه هر يكى بر يكى بر قدر استحقاق و استعداد تعيين كند»(22) بيان شرط سوم يا قانون سوم معدلت پادشاه، در بردارنده ضرورت تقسيم مساوى خيرات عمومى در ميان مردم است: «و شرط سيم در معدلت، آن بود كه چون از نظر در تكافى اصناف و تعديل مراتب فارغ شود سويت ميان ايشان در قسمت خيرات مشترك نگاه دارد و استحقاق و استعداد را نيز در آن اعتبار كند، و خيرات مشترك سلامت بود و اموال و كرامات و آنچه بدان ماند؛ چه، هر شخصى را از اين خيرات قسطى باشد كه زيادت و نقصان بر آن اقتضاى جور كند. اما نقصان، جور باشد بر آن شخص و اما زيادت، جور بود بر اهل مدينه و باشد كه نقصان هم جور باشد بر اهل مدينه»(23) خواجه در جاى ديگر، خيرات عامه را چنين مى‌شمارد: «و خيرات عامه امن بود و سكون و مودت با يكديگر و عدل و عفاف و لطف و وفا و امثال آن.» (24) * عدالت؛ هدف قوانين مدينه خواجه نصير نيز مانند فارابى پس از بيان تقسيم مساوى خيرات عمومى بر اساس اهليت، وظيفه بعدى پادشاه و حكومت را صيانت قانونى از آنچه بين ايشان تقسيم شده مى‌شمارد و نظريه عدالتش را با مسأله ثبوت حق و ضرورت حمايت از اين حق توسط حكومت، تكميل مى‌كند. از نظر، خواجه پادشاه «چون از قسمت خيرات فارغ شود، محافظت آن خيرات كند بر ايشان، و آن چنان بود كه نگذارد كه چيزى از اين خيرات از دست كسى بيرون كنند بر وجهى كه مودى بود به ضرر او يا ضرر مدينه، و اگر بيرون شود، عوض به او رساند از آن جهت كه بيرون كرده باشند.(25) خواجه بعد از عدل، احساس را بالاترين فضيلت مى‌داند و معتقد است؛ پادشاه «چون از قوانين عدالت فارغ شود، احساس كند با رعايا كه بعد از عدل، هيچ فضيلت در امور ملك بزرگ تر از احساس نيست» (26) * عدالت و رابطه آن با «ناموس الهى»، «حاكم انسانى» و «دينار» خواجه بر آن است كه «حفظ عدالت در ميان خلق، بى اين سه چيز صورت نبندد؛ يعنى: ناموس الهى و حاكم انسانى و دينار(27) كه همان دين، و قانون الهى منتج از آن، حكومت و حاكم و اقتصاد است. به عبارت ديگر «در سياست، به ناموس و حاكم و دينار احتياج باشد. (28) ناموس الهى الزاما مقتداى ساير نواميس و برتر از آنان است. منابع: 1ـ خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق ناصرى ص 395. 2 ـ نصيرالدين طوسى، اخلاق محتشمى ص 19. 3ـ اخلاق ناصرى، پيشين، ص 131 4 ـ همان 5 ـ همان ص 147 6 ـ همان ص 132 7 ـ همان ص 133 8 ـ همان صص 143 ـ 144 9 ـ همان ص 138 10ـ اخلاق ناصري، ص 136. 11 ـ همان، ص 111. 12 ـ همان، ص 148. 13 ـ همان، ص 143. 14 ـ همان، صص 117 ـ 143 15 ـ حجت الله اصيل, آرمان شهر در انديشه ايرانى ص 120. 16 ـ اخلاق ناصرى، ص 251 17 ـ همان. اين روايت، حديث مشهورى از على(ع) است. 18 ـ همان؛ ص 250 19 ـ همان؛ ص 305 20 ـ همان، ص 305 21 ـ همان. 22 ـ همان. 23 ـ همان ص 308 24 ـ همان ص 301 25 ـ همان ص 308 26 ـ همان. 27 ـ همان ص 134 28 ـ همان ص 252 انتهاي پيام/ك




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 574]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن