تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نماز قلعه و دژ محکمی است که نمازگزار را از حملات شیطان نگاه می دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820165363




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قرآن با کافران: توهین یا تبیین؟


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مقدمه
هستهی اصلی مدعای جناب گنجی عبارتست از مطالبهی دلیل به سود این مدعا که «قرآن کلام خداوند است». اما ایشان مدعای اصلی خود را زیر کوهی از دادهها و برداشتها و تفسیرهای نادرست از آن دادهها مدفون کردهاند. و دستکم به دو دلیل، نگارنده لازم میبیند پیش از پرداختن به مدعای اصلی ایشان، با روشی تحلیلی تار از پود این کلاف سر در گم بگشاید.
دلیل اول این است که این دادهها در حقیقت سؤالات و ابهامات فراوانی را در ذهن جناب گنجی به وجود آورده که در واقع شأن نزول و مؤیدات نظریهی قرآن محمدی را تشکیل میدهند.
و دلیل دوم این است که بسیاری از این سؤالات و ابهامات در ذهن دیگران نیز موجود است و یا در اثر مطالعهی مقالات آقای گنجی به وجود آمده است.
به گمان صاحب این قلم پروژه روشنفکری دینی که در حلقهی کیان دنبال میشد از جای مناسبی شروع نشد. این پروژه بدون پرداختن جدی به «معرفتشناسی» و «اخلاق باور» به سایر مباحث فلسفه دین و کلام جدید میپرداخت.
اگرچه اخلاق باورهای دینی و معرفتشناسی دین امروزه بخشی از فلسفه دین شمرده میشود، اما منطقاً این بخش بر سایر بخشها تقدم دارد، زیرا نسبت «معرفتشناسی» و «اخلاق باور» به سایر مباحث «فلسفه دین» و «الهیات» همچون نسبت «منطق» به «فلسفه» است.
و روشن است که محققی که بدون تنقیح مبانی خود در منطق به فلسفه میپردازد هم خودش در معرض بیراهه رفتن است و هم ممکن است مخاطبان خود را به بیراهه بکشاند.
اگر پژوهش و تحقیق در باب دین از جای مناسبی، که به گمان من «اخلاق دینشناسی» و «منطق تفکر» است، شروع نشود، نتیجه همین میشود که در مکتوبات جناب گنجی با آن روبروییم. چالش اصلی بنده با ایشان نیز در همین جا است: یعنی در باب اخلاق باور از یک سو و هرمنیوتیک یا روش تفسیر از سوی دیگر.
من میکوشم از طریق نقد برداشتها و تفسیرهای آقای گنجی از متون دینی و دریافت پاسخهای ایشان به آن نقدها، تدریجاً تصویر دقیق و روشنی از اخلاق باور و روش تفسیری ایشان به دست آورم و پس از اطمینان از واقعنمایی و وضوح این تصویر آن را نقد کنم.
البته بر عهده امثال بنده است که ادعای خود را، در باب اینکه «قرآن سخن خداوند است»، مدلل کنند، اما تا رسیدن به این مقصد راه دور و درازی در پیش داریم.
کافران یعنی حقپوشان
آقای گنجی سخن خود را چنین آغاز میکنند
«اسلام دینی است که خود را حقیقت محض میداند. از این رو، کسی که اسلام را نپذیرد، کافر (حق پوش) میخواند.»
در این جمله چند خطای روشن وجود دارد. اولاً منظور از «حقیقت محض» روشن نیست.
اگر مقصود این است که اسلام خود را مخلوطی از حق و باطل نمیداند، این ادعا منحصر به اسلام نیست. همه ادیان چنیناند. اما اگر مقصود این است که از نظر اسلام از میان همه ادیان فقط اسلام حق است و سایر ادیان باطل محضاند، این ادعا کذب محض است.
و در هر دو فرض، بین «خود را حقیقت محض دانستن» و «کافر خواندن منکران اسلام» هیچ رابطهی عِلّی و معلولی وجود ندارد.
ثانیاً در فرهنگ قرآن، واژهی کفر در برابر ایمان قرار میگیرد، نه در برابر اسلام، و واژهی کافر در برابر مؤمن قرار میگیرد، نه در برابر مُسلم؛ منافقان ظاهراً مسلمان محسوب میشوند، در حالی که باطناً بدترین کافراناند.
ثالثاً و از همه مهمتر اسلامِ یک همهی منکران خود را کافر نمیخواند، بلکه کسانی را که حقِ روشنی را پس از درک حقانیت آن انکار میکنند کافر میخواند، خواه آن حقِ روشن اسلام باشد یا دینی دیگر.
بنابراین، اگر اسلام در نسبت با خود کسی را کافر میخواند، به خاطر این نیست که خود را حق محض میداند، بلکه به خاطر این است که حقانیت اسلام برای آن فرد خاص روشن است. بین اینکه دینی خود را حق محض بداند و اینکه حقانیت آن دین برای دیگری روشن باشد فرسنگها فاصله است.
بنابراین در اینجا آقای گنجی مرتکب مغالطهی «اخذ ما لیس بعله مکان عله» شدهاند، یعنی چیزی را که علت نیست علت فرض کردهاند.
علت یا دلیل کافر خواندن گروهی از انسانها در متون اسلامِ یک این نیست که اسلام خود را حق محض میداند، یا پیامبر اسلام به حقانیت خود یقین داشته است، بلکه این است که آن گروه حقی را که پیشتر به حقانیت آن معترف بودهاند، انکار میکردهاند.
«حقپوش» یعنی کسی که حقی را که حقانیت آن برای شخص خود او روشن است میپوشاند، نه کسی که حقی را که حقانیت آن برای دیگری روشن است میپوشاند.
مدعیات بنده در این باب را در قالب گزارههای زیر میتوان صورتبندی کرد:
۱- حق نسبی نیست، اما روشن بودنِ حق، نسبی است. ممکن است حقی برای الف روشن باشد و برای ب روشن نباشد.
۲- اگر حقی برای الف روشن باشد، وظیفه انسانی و اخلاقی الف ایجاب میکند که به آن حق ایمان بیاورد و به حقانیت آن اعتراف کند. اما اگر همان حق برای ب روشن نباشد، وظیفه انسانی و اخلاقی ب ایجاب نمیکند که به آن ایمان بیاورد و به حقانیت آن اعتراف کند، بلکه وظیفه ب ایجاب میکند که با صداقت و جدیت در باب آن تحقیق کند و نتیجه تحقیق هرچه بود بدان ملتزم شود.
۳- اگر حقی که پیش از تحقیق برای ب روشن نبود، در اثر تحقیق روشن شد، در این صورت وظیفه ب پذیرش آن حق و اعتراف به حقانیت آن است.
۴- اما اگر تحقیق دربارهی ادعایی که واقعاً حق است، ب را به این نتیجه برساند که آن ادعا باطل است، در این صورت وظیفه ب انکار آن حق است، اما در این فرض، ب کافر و حقپوش نیست؛ بلکه مؤمن و حقطلب و در نزد خداوند مأجور و مستحق پاداش است.
۵- هم چنین اگر در اثر تحقیق، نه حقانیت چیزی که واقعاً حق است برای ب روشن شد و نه بطلان آن، از منظر معرفتشناختی وظیفه ب توقف است، هرچند از منظر عملی بتوان گفت که ب حق دارد بر اساس معیارهای مصلحتاندیشانه در این مورد تصمیم بگیرد.
۶- اگر حقانیت چیزی برای الف روشن باشد و برای ب روشن نباشد، الف حق ندارد ب را کافر بخواند، چنین نسبتی هم به لحاظ اخلاقی نارواست و هم به لحاظ زبانی نادرست.
۷- اگر حقانیت چیزی برای الف روشن باشد و برای ب روشن نباشد، ب حق ندارد الف را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو بخواند، بلکه حق دارد از الف مطالبه دلیل کند.
۸- اگر حقانیت چیزی برای الف روشن باشد و برای ب روشن نباشد، الف حق ندارد نظر خود را به زور و تهدید بر ب تحمیل کند و ب را وادار به پذیرش نظر خود کند.
۹- اگر حقانیت چیزی برای الف روشن باشد و برای ب روشن نباشد، ب حق ندارد الف را مجبور کند که از نظر خود دست بردارد، یا الف را تبعید و شکنجه و به قتل و سنگسار شدن تهدید کند.
۱۰- مسئولیت عقلانی هر کس در قبال پذیرش و انکار حق به قدر وسع عقلانی خود اوست، نه به قدر وسع عقلانیِ خدا و پیامبر. اگر درک حقیقتی فراتر از ظرفیت ادراکی کسی باشد، وی نسبت به آن مسئولیتی نخواهد داشت.
۱۱- بنابراین، روشن بودن حقانیت اسلام برای خدا و پیامبر و یقین پیامبر به حقانیتِ اسلام، عقلاً و شرعاً و اخلاقاً چنین حقی را برای خدا و پیامبر به ارمغان نمیآورد که کسانی را که حقانیت اسلام برایشان روشن نیست و پس از تحقیقِ همراه با صداقت و جدیت نیز روشن نمیشود، کافر بخوانند.
۱۲- اگر کفر به معنای پوشاندن حق و کتمان حقیقت باشد، فعلی ارادی و اختیاری است و لذا در معرض ارزشداوری اخلاقی قرار میگیرد. از منظر اخلاقی پوشاندن حق و کتمان حقیقت، هم با کرامت انسانی منافات دارد و هم با عدالت. اعتراف به حقی که برای انسان روشن است بر او واجب است، چون حفظ کرامت آدمی و عدالتورزی واجب است و کتمان حقیقت، ظلم به خود و به حقیقت است.
۱۳- اگر کفر ورزیدن و ایمان آوردن افعالی ارادی و اختیاریاند، تأثیراتی در روح و روان و شخصیت و باطن فرد و قوای ادراکی او به جای خواهند گذارد.
بخشی از این نتایج از تحلیل زبانی واژه کفر و مشتقات آن به دست میآیند و بخشی دیگر حکم عقل و وجداناند.
آقای گنجی نوشتهاند:
«قرآن محمدی» وقتی از سرشت تاریخی دین سخن میگفت، بحثی انتزاعی طرح نمیکرد، بلکه نگاهش به واقعیت بود. ادعا این بود که پیامبر اسلام با مخالفانی (یهودیان، مسیحیان، مشرکان و...) روبرو بود که پیامبری او را تکذیب میکردند و او را پیامبر به شمار نمیآوردند. او را ساحر، دیوانه، دروغگو، و... میخواندند. پیامبر گرامی اسلام هم که به حقانیت خود یقین داشت، متقابلاً آنان را حق پوش، حیوان، کر، لال، واجد قلب بسته و... میخواند.»
اولاً بنده نیز بحثی انتزاعی و بریده از واقعیت مطرح نکرده بودم، بلکه مدعایم این بود که:
۱) واقعیت آنگونه نیست که آقای گنجی ادعا میکنند
۲) تفسیر ایشان از واقعیت نیز مقرون به صواب نیست
ثانیاً ما هیچ دلیل مستقلِ «برون دینی» یا به قول آقای گنجی «برون متنی» نداریم که این واقعیات را تأیید کنیم. تنها دلیلی که آقای گنجی در این مورد دارند، آیات قرآن است.
اما اگر تنها مدرکی که ما برای تأیید این واقعیات داریم، آیات قرآن است، در این صورت ناگزیریم برای فهم درست معنای این آیات:
۱) واژههای به کار رفته را تحلیل زبانی کنیم
۲) سایر آیات قرآن را که به این موضوع مربوطاند در نظر بگیریم
در حالی که آقای گنجی چنین نمیکنند، یعنی واژه کفر و مشتقات آن را تحلیل نمیکنند و با آیات قرآن نیز گزینشی برخورد میکنند و فقط آیاتی را مطرح میکنند که اگر به تنهایی در نظر گرفته شوند و تحریفی در معنای آنها صورت بگیرد، به سود ادعای ایشان است و اگر کسی آیات رقیب را مطرح کند، میگویند در این مورد دلیل «برون متنی» لازم است و دلیل «درون متنی» بدرد نمیخورد، یعنی نمیتوان به قرآن استناد کرد.
ثالثاً در اینجا واقعیت از یکسو تحریف شده و از سویی دیگر با تفسیر آقای گنجی از آن واقعیت خلط شده است. بنا به نقل قرآن، واقعیت این بوده است که:
۱) گروهی از یهودیان و مسیحیان نه همه آنان و نیز مشرکان، ادعای پیامبر را تکذیب میکردند و او را ساحر، شاعر، دیوانه و دروغگو میخواندند
۲) «قرآن» هم آنان را حق پوش، کر، لال، قسی القلب و کوردل میخواند و به چارپایان تشبیه میکرد و بل آنان را گمراهتر از چارپایان میخواند.
اینکه (۱) پیامبر آنان را چنین میخوانده، نه خداوند و (۲) این کار پیامبر از باب مقابله به مثل و پیروی از گفتمان رایج زمانه و برای حفظ اسلام بوده، نه بیان حقیقت و واقعیتی در باب آن اشخاص و (۳) حق پوش خواندن و کر و لال خواندن و تشبیه آنان به چارپایان به خاطر این بوده که پیامبر به حقانیت خود یقین داشته، نه به خاطر اینکه حقانیت قرآن برای آنان روشن بوده، تماماً تفسیرهای آقای گنجی است از واقعیت. و اختلاف بنده با ایشان نیز بر سر همین تفسیرهاست.
برای اینکه درستی و نادرستی این تفسیرها را دریابیم، موثقترین منبعی که در اختیار داریم خود قرآن است.
آقای گنجی تفسیر خود از قرآن را ارائه کردهاند که به نظر من تحریف است. بنده نیز میکوشم تفسیر خود را ارائه کنم و قضاوت را به خوانندگان واگذار میکنم.
تفسیری که آقای گنجی از اختلاف پیامبر با منکران عرضه میکنند این است:
۱) مخالفان به پیامبر اهانت میکردند و پیامبر هم متقابلاً به آنان اهانت میکرد
۲) حقانیت اسلام برای منکران روشن نبود و پیامبر به زور شمشیر بر آنان غالب شد و گفتمان اهانت کردن و حیوان خواندن دیگری را در تاریخ جا انداخت.
در اینجا چند سؤال میتوان مطرح کرد:
سؤال اول: آقای گنجی چه دلیلی دارند که ادعا کنند این مسابقه اهانت و فحاشی را اول مخالفان شروع کردهاند؟
سؤال دوم: آیا آقای گنجی پیامبر را عادل میدانند یا نه؟ اگر ایشان را عادل میدانند، در این صورت پاسخ اهانت، اهانتی معادل آن است، نه اهانتی شدیدتر از آن. اگر آنان پیامبر را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو میخواندند، پیامبر هم حداکثر حق داشت آنان را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو بخواند، نه اینکه به قول آقای گنجی آنان را حیوان بخواند و از این طریق خونشان را مباح کند. و اگر پیامبر را عادل نمیدانند، پس وای به حال پیامبرشناسی آقای گنجی که در آن، کاری که یک انسان عادیِ ملتزم به اخلاق از انجام آن خودداری میکند به پیامبری نسبت داده میشود که رﺣﻤﺔ للعالمين و اسوه و الگوی اخلاقی انسانها است.
سؤال سوم: چرا شاعر خواندن کسی اهانت به او محسوب میشود؟
سؤال چهارم: اگر حقانیت قرآن برای منکران روشن نبود، چرا به جای اهانت و فحاشی و ساحر و شاعر و مجنون خواندن پیامبر، نمیگفتند حقانیت قرآن برای ما روشن نیست، تا بهانه به دست پیامبر ندهند که آنان را کافر بخواند و خونشان را مباح کند؟
دیالوگ قرآن با کافران: تبیین یا اهانت؟
اما حق این است که تفسیر آقای گنجی از این آیات از بن نادرست است. واقعیت این است که نه آنان به پیامبر اهانت میکردند و نه پیامبر به آنان. آنان اهانت نمیکردند، به خاطر اینکه با اهانت مشکلشان حل نمیشد، بلکه اهانت کردن به پیامبر به ضرر آنان تمام میشد. مشکل آنان که عضو هیئت حاکمه (به تعبیر قرآن، ملاء) بودند این بود که توده مردم، که عمدتاً فقیر و جزء اقشار محروم بودند، روز به روز به دین جدید میگرویدند و این گرایش اگر گسترش مییافت ساختار و نظم سیاسی و اقتصادی ظالمانه و طبقاتی آن جامعه را متزلزل میکرد و پایههای قدرت و ثروت نامشروع قدرتمندان، ثروتمندان، اشراف و روحانیان را از میان میبرد.
و لذا آنان با ساحر، شاعر، مجنون و کذاب خواندن پیامبر میکوشیدند «تبیینی» غیر الهی از منشاء قرآن بدست دهند که بتواند به عنوان بدیلی برای تبیین الهی (و مبتنی بر وحی) عرض اندام کند و توده مردم را از گرویدن به پیامبر منصرف کند.
پیامبر نیز به آنان اهانت نمیکرد، چون چنین کاری در شأن او نبود و با هدف رسالت او که عبارت بود از تتمیم مکارم اخلاق در تضاد آشکار بود.
کسی آمده بود و سخنانی بر زبان میآورد و ادعا میکرد که منشاء این سخنان وحی الهی است و او در طی تجربهای دینی این سخنان را میشنود و به مردم ابلاغ میکند. مخالفان برای اینکه ادعای پیامبر را در مورد منشاء الهی قرآن ابطال کنند و مانع گرویدن توده مردم به دین تازه شوند، چارهای نداشتند جز اینکه تبیینهایی غیر الهی از منشاء قرآن عرضه کنند. این تبیینها به ناگزیر باید ریشه در فرهنگ عامه میداشت تا برای مردم قابل فهم باشد و در میان توده مردم مقبولیت پیدا کند. در حالی که اگر آنان به پیامبر توهین میکردند، توهینشان به نفع پیامبر تمام میشد.
دروغگو بودن یکی از این تبیینها بود. این تبیین میگفت که پیامبر اصولاً تجربهای دینی را از سر نمیگذراند، بلکه به دروغ ادعا میکند که این سخنان را از عالم غیب میشنود و قرآن برساختههای خود اوست که به دروغ به خداوند نسبت میدهد. در این تبیین، منشاء قرآن خود پیامبر بود نه خدا.
تبیین دوم و سوم و چهارم عبارت بود از اینکه منشاء قرآن شیطان است نه خدا و نه خود پیامبر، یعنی راست است که پیامبر سخنانی را میشنود، و ما نیز قبول داریم که او سخنانی را میشنود، ولذا نمیگوییم که دروغ میگوید، اما کسی که این سخنان را به او الهام میکند خدا نیست، بلکه شیطان است. چنانکه میدانیم اعراب صدر اسلام بر این باور بودند که منشاء «سحر» و «شعر» و «جنون»، شیطان است و ساحران و شاعران و مجنونان هر سه تحت تأثیر شیطاناند. ساحر و شاعر و مجنون خواندن پیامبر در حقیقت ارائه کردن تبیینی شیطانی از منشاء قرآن بود. وفق این تبیینها تجربه نبوی از سنخ تجربههای شاعرانه، ساحرانه یا مجنونانه است.
تبیین پنجم عبارت بود از سرقت ادبی. کسانی که چنین تبیینی از منشاء قرآن عرضه میکردند مدعایشان این بود که پیامبر این سخنان را از جایی، مثلاً کتابهای آسمانی پیشین، سرقت کرده، یا شخص دیگری این سخنان را به او میآموزد و او آنها را به اسم وحی مطرح میکند و به خدا نسبت میدهد.
کافران وقتی پیامبر را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو میخواندند یا او را به سرقت ادبی متهم میکردند، قصدشان اهانت به پیامبر نبود، بلکه هدف آنان این بود که با تکیه بر باورهای رایج در فرهنگ آن زمان در باب منشاء شعر و سحر و جنون، توده مردم را قانع کنند که قرآن سخن خدا نیست، بلکه سخن شیطان یا سخن خود محمد است و لذا نباید بدان اعتنا کرد. اینان از این طریق میکوشیدند حجیت معرفتشناسانه قرآن را زیر سؤال ببرند.
بنابراین دیالوگ پیامبر با آنان مسابقه اهانت و فحاشی نبوده، بلکه عرضه تبیینهای رقیب و بدیل از منشاء قرآن بوده است.
تبیینهای رقیب که برخی طبیعی بود و برخی مابعدالطبیعی، در یک چیز مشترک بودند و آن انکار مبدء الهی قرآن بود. تبیین مبتنی بر دروغ و سرقت ادبی اصل وجود تجربه دینی و برخورداری پیامبر از این تجربه را زیر سؤال میبردند، اما تبیینهای دیگر، وجود این تجربه را میپذیرفتند لکن «اصالت» یا «واقعنمایی» یا «عینیت» آن را زیر سؤال میبردند.
این تبیینها در حقیقت مواجهه استدلالی و عقلانی منکران با ادعای پیامبر بود. ادعای اصلی پیامبر در واقع یک چیز بیشتر نبود و آن اینکه من فرستاده خدا هستم و پیام او را برای شما آوردهام. مخالفان با ارائه تبیینهای یادشده میکوشیدند این ادعای پیامبر را ناموجه و نامعقول جلوه دهند و پذیرفتن او به عنوان پیامبر و پذیرفتن قرآن به عنوان سخن خداوند را خلاف عقلانیت نشان دهند.
منکران وقتی دیدند با «مواجهه نظری» نمیتوانند مانع گسترش اسلام و گرایش مردم به این دین شوند، به «اقدامات عملی» نیز توسل جستند؛ از جمله شکنجه کردن مسلمانان، تبعید آنان به شعب ابیطالب و وادار کردن گروهی از آنان به مهاجرت به حبشه و سرانجام نقشه قتل پیامبر. و سپس جنگهای خونین پس از مهاجرت پیامبر از مکه به مدینه.
از سوی دیگر، قرآن میکوشید: (۱) نادرستی این تبیینها را نشان دهد، (۲) تبیینی از منشاء انکار آنان عرضه کند، (۳) پیامدهای معنوی این انکار را گوشزد نماید و (۴) مسلمانان را به دفاع مشروع از حقوق خود ترغیب کند.
تبیین مبتنی بر دروغ به دو دلیل باطل بود: اول اینکه پیامبر پیش از بعثت چهل سال در میان آن مردم زیسته بود و در طی این مدت دروغی از او نشنیده بودند.
وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَـذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ. قُل لَّوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ. فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ (سوره یونس آیات ۱۵-۱۷).
و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنانکه به دیدار ما امید ندارند میگویند: «قرآن دیگری جز این بیاور، یا آن را عوض کن.» بگو: «مرا نرسد که آن را از پیش خود عوض کنم. جز آنچه را که به من وحی میشود پیروی نمیکنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ میترسم.»
بگو: «اگر خدا میخواست آن را بر شما نمیخواندم، و [خدا] شما را بدان آگاه نمیگردانید. قطعاً پیش از [آوردن] آن، روزگاری در میان شما به سر بردهام. آیا نمیاندیشید؟ پس کیست ستمکارتر از آن کس که دروغی بر خدای بندد یا آیات او را تکذیب کند؟ به راستی مجرمان رستگار نمیشوند (با استفاده از ترجمه فولادوند).
این ویژگی پیامبر آنقدر برجسته بود که به او لقب امین داده بودند و او را محمد امین میخواندند و برای فیصله بخشیدن به نزاعهای خود او را به عنوان داور انتخاب میکردند. دلیل دوم این بود که پیامبر انگیزهای برای دروغگویی نداشت، چون در قبال دعوت خود چیزی از مردم طلب نمیکرد.
اگر پیامبران در ازای پذیرش دعوت خود چیزی از مردم طلب میکردند، مانند ثروت، قدرت و ریاست، مردم حق داشتند که در صداقت و حقانیت آنان شک کنند. قرآن میگوید:
أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُل لاَّ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ سوره انعام: آيه ۹۰).
...بگو: «من از شما هیچ مزدی بر این [رسالت] نمى‏طلبم. اين [قرآن] جز تذکری براى جهانيان نيست.» ترجمه فولادوند.
قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاء أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا (سوره فرقان: آيه ۵۷).
بگو: «بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمیکنم، جز اینکه هرکس بخواهد راهى به سوى پروردگارش [در پیش] گیرد.» (ترجمه فولادوند).
تبیین مبتنی بر سرقت ادبی به این دلیل باطل بود که پیامبر امی بود و سواد خواندن و نوشتن نداشت و نیز کسی که آنان به عنوان معلم پیامبر معرفی میکردند زبانش عربی نبود. قرآن میگوید:
وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (سوره عنکبوت: آیه ۴۸).
و تو هیچ کتابی را پیش از این نمیخواندی و با دست [راست] خود [کتابی] نمینوشتی، وگرنه باطل اندیشان قطعاً به شک [وتردید] میافتادند.
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَـذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ (سوره نحل: آیه ۱۰۳).
و نیک میدانیم که آنان میگویند: «جز این نیست که بشری به او میآموزد.» [نه چنین نیست، زیرا] زبان کسی که [این] نسبت را به او میدهند غیر عربی است و این [قرآن] به زبان عربی روشن است. (ترجمه فولادوند).
تبیین مبتنی بر جنون درست نبود، زیرا پیامبر واقعاً مجنون نبود و توده مردم میتوانستند با تأمل در رفتار و کردار او و در مضمون قرآن دریابند که او مجنون نیست.
ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ. مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (سوره قلم: آیات ۱- ۲). نون، سوگند به قلم و آنچه مینویسند، [که] تو، به لطف پروردگارت، دیوانه نیستی. (ترجمه فولادوند).
تبیین مبتنی بر شعر درست نبود، زیرا پیامبر قادر نبود شعر بگوید. و هیچ کس تا زمان نزول وحی و حتی پس از آن شعری از ایشان نشنیده بود.
وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ (سوره یس: آیه ۶۹).
و [ما] به او شعر نیاموختیم و در خور وی نیست؛ این [سخن] جز اندرز و قرآنی روشن نیست. (ترجمه فولادوند).
تبیین مبتنی بر سحر از این جهت موجه جلوه میکرد که تأثیر قرآن بر مخاطبان سحرانگیز بود، به نحوی که آنان عباهای خود را بر سرشان میکشیدند که قرآن به گوش آنان نخورد و به توده مردم نیز توصیه میکردند که چنین کنند. این تبیین به این دلیل نادرست بود که انگیزه ساحران جلب منافع دنیوی بود و سحر ساحران عاقبت نداشت و سرانجام نادرستی آن آشکار میشد.
قَالَ مُوسَى أَتقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءكُمْ أَسِحْرٌ هَـذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (سوره یونس: آیه ۷۷).
موسی گفت: «آیا وقتی حق به سوی شما آمد، میگویید: [این سحر است؟] آیا این سحر است؟ و حال آنکه جادوگران رستگار نمیشوند.» (ترجمه فولادوند).
وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَی (سوره طه: آیه ۶۹).
... در حقیقت، آنچه سرهم بندی کردهاند، افسون افسونگر است، و افسونگر هر جا برود رستگار نمیشود. (ترجمه فولادوند).
اگر این تبیینهای رقیب باطل میشد تنها تبیین معقولی که باقی میماند عبارت بود از اینکه اولاً پیامبر وقتی میگوید من این سخنان را «میشنوم» و قرآن سخن خود من نیست، واقعاً راست میگوید، یعنی تجربهای دینی را از سر میگذراند و در طی آن تجربه سخنانی را میشنود، و ثانیاً گوینده این سخنان نه خود اوست و نه شیطان، بلکه خداوند است.
بنابراین، آنچه که ما در این آیات با آن روبرو هستیم عبارتست از (۱) تجربه و (۲) تعبیرها و تفسیرها یا تبیینهای گوناگون از آن تجربه. مدعای قرآن من حیث المجموع این است که بر اساس شواهد و قرائن، تبیین الهی از منشاء قرآن، بهترین تبیین در میان تبیینهای رقیب است.
اما تبیینی که قرآن از منشاء انکار منکران به دست میداد یک تبیین روانشناسانه بود. این تبیین میگفت که منکران به خاطر «بهانه جویی»، «حسادت»، «دنیاپرستی»، «تعصب»، «تکبر» یا «استکبار»، «خرافهپرستی» و «بیخردی»، «تقلید کورکورانه از آباء و اجداد» یا «سنتگرایی»، «روحانیتپرستی»، «شخصیتپرستی» و اموری از این قبیل که همگی از سنخ رذایل اخلاقی و معرفتشناسانه هستند، از پذیرفتن حقی که برایشان روشن است سرباز میزنند.
اگر کسی حقی را که حقانیت آن برایش روشن شده انکار کند، نمیتوان از این رفتار ذهنی او تبیینی معرفتشناسانه به دست داد، زیرا چنین شخصی در رفتار خود تابع علت یا دلایلِ ناموجه است، نه تابع دلیل موجه. به بیان دیگر، در مورد این شخص عللِ روانشناسانه بر دلایل معرفتشناسانه غلبه کرده و رفتار او را پدید آوردهاند.
پیامدهای انکار حقی که روشن است
علاوه بر این قرآن به پیامدهای انکار حقی که برای انکار کننده روشن است نیز اشاره میکند. یکی از این پیامدها کورشدن، کر شدن و بسته شدن دل است. روشن است که منکران به لحاظ ظاهری کور و کر نبودند. بنابراین، وقتی قرآن آنان را کور و کر میخواند، مقصودش کوری و کری باطنی است. این از مسلمات قرآنی است که آدمیان علاوه بر حواس ظاهری، حسی باطنی هم دارند که با آن حقایق معنوی و ملکوتی را درک میکنند. مولانا این حس را «حس دینی» میخواند و میگوید:
حس دنیا نردبان این جهان
حس دینی نردبان آن جهان
صحت این حس بجویید از طبیب
صحت آن حس بجویید از حبیب
اگر کسی حقی را که حقانیت آن برایش روشن شده انکار کند، حس باطنی او از کار میافتد. رفتارهای اخلاقی و غیر اخلاقی آدمیان و نیز فضائل و رذائل نفسانی آنان تأثیر مستقیمی بر کارکرد عقل و حس باطنی او دارند.
پس از این توضیحات میرسیم به قصه حیوان خواندن کافران در قرآن. براساس تبیین بالا، تشبیه کافران به چارپایان، از باب توهین و به قصد توهین به آنان نیست، بلکه برای تفهیم این مطلب است که همانگونه که چارپایان سخن آدمیان را درک نمیکنند، اینان نیز به خاطر اینکه حس باطنشان کور و کر شده بیش از این سخن قرآن را درک نمیکنند و لذا از این پس دعوت کردن آنان بیهوده است.
نکته مهمی که در اینجا وجود دارد این است که آدمیان به دست خود و با انتخاب خود میتوانند خود را بینا و شنوا یا کور و کر کنند. اگر کسی حقطلب و متواضع باشد، یعنی تواضع معرفتشناسانه داشته باشد، این فضیلت موجب میشود که عقل یا حس باطنی او درست کار کند و حقایق معنوی را ببیند و بشنود و درک کند. اما اگر متکبر باشد و از پذیرش حقیقتی که برای او روشن است سرباز زند، این رذیلت معرفتشناسانه موجب میشود که عقل یا حس باطن او از کار بیفتد. تأثیر فضایل و رذایل معرفتشناسانه بر قوای آدمی یک تأثیر قهری و تکوینی است، نه یک تأثیر قراردادی.
اما این کافران کیانند؟ این کافران نه دگراندیشاند، نه دگرباش و نه متفاوت. کافر در زبان قرآن کسی است که حقی را که حقانیت آن برای خود او روشن شده انکار میکند و به خاطر این انکار چشم و گوش باطنی او بروی حقیقت بسته میشود.
اینکه قرآن میگوید: «اولئک کالانعام، بل هم اضل»، قصد توهین به آنان را ندارد، بلکه بیان حقیقت و واقعیتی درباره آنان است. واقعیت این است که افراد توصیف شده از چارپایان گمراهترند، به خاطر این که چارپایان از ابتدا فاقد عقل و شعورند، اما کافرانی که قرآن دربارهشان سخن میگوید کسانی هستند که به دست خودشان خود را کور و کر کردهاند و لذا از چارپایان گمراهترند. و این تشبیه نیز برای این است که پیامبر از دعوت کردن آنان دست بردارد و بیش از این خود را به رنج و زحمت نیندازد.
اینکه توصیف مخالفان به این اوصاف را به پیامبر نسبت دهیم منوط بر این است که قرآن را سخن پیامبر بدانیم. آقای گنجی در این جا مصادره به مطلوب میکنند و به اصطلاح استدلالشان دوری است. ایشان از یک طرف برای اینکه اثبات کنند قرآن سخن پیامبر است نه سخن خدا به این آیات استناد میکنند و از طرف دیگر برای اینکه این آیات را به نحو مطلوب خود تفسیر کنند ناگزیرند پیشاپیش فرض کنند که قرآن سخن پیامبر است، نه سخن خداوند.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 282]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن