محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831314226
حق عظيم امام مجتبى(ع) در بقاى اسلام
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: حق عظيم امام مجتبى(ع) در بقاى اسلام خبرگزاري فارس: صلح امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام)، همانقدر ارزش داشت كه شهادت برادر بزرگوارش، امام حسين(عليهالصّلاةوالسّلام) ارزش داشت. و همانقدر كه آن شهادت به اسلام خدمت كرد، آن صلح هم همانقدر يا بيشتر به اسلام خدمت كرد. صلح امام حسن، حادثهيى سرنوشتساز و بىنظير امروز، روز پانزدهم ماه مبارك رمضان و روز ولادت امام مجتبى(عليهالصّلاة والسّلام) است. در مجلس ما، هر سال عادت بر اين جارى شده كه مثل امروزى، من راجع به امام مجتبى(عليهالسّلام) و غالباً راجع به مسألهى صلح، صحبت كنم. من هم مكرر دربارهى اين مسأله، از جمله در همين جلسات، صحبت كردهام و از ابعاد گوناگونى، اين حادثهى عجيب و عظيم را مورد بررسى قرار دادهام. اگر ما بخواهيم امسال حرفهاى گذشته را تكرار نكنيم، خوب است كه به قدر گنجايش وقت، بُعد جديدى از اين مسأله را بررسى كنيم. دوران امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام) و حادثهى صلح آن بزرگوار با معاويه، يا آن چيزى كه به نام صلح ناميده شد، حادثهى سرنوشتساز و بىنظيرى در كل روند انقلاب اسلامىِ صدر اول بود. ديگر ما نظير اين حادثه را نداشتيم. توضيح كوتاهى راجع به اين جمله عرض كنم و بعد وارد اصل مطلب بشوم. انقلاب اسلام، يعنى تفكر اسلام و امانتى كه خداى متعال به نام اسلام براى مردم فرستاد، در دورهى اول، يك نهضت و يك حركت بود و در قالب يك مبارزه و يك نهضت عظيم انقلابى، خودش را نشان داد و آن در هنگامى بود كه رسول خدا(صلّىاللَّهعليهوالهوسلّم)، اين فكر را در مكه اعلام كردند و دشمنان تفكر توحيد و اسلام، در مقابل آن صفآرايى نمودند؛ براى اينكه نگذارند اين فكر پيش برود. پيامبر، با نيرو گرفتن از عناصر مؤمن، اين نهضت را سازماندهى كرد و يك مبارزهى بسيار هوشمندانه و قوى و پيشرو را در مكه به وجود آورد. اين نهضت و مبارزه، سيزده سال طول كشيد. اين، دورهى اول بود. بعد از سيزده سال، با تعليمات پيامبر، با شعارهايى كه داد، با سازماندهىيى كه كرد، با فداكارىيى كه شد، با مجموع عواملى كه وجود داشت، اين تفكر، يك حكومت و يك نظام شد و به يك نظام سياسى و نظام زندگى يك امت تبديل گرديد و آن هنگامى بود كه رسول خدا(ص) به مدينه تشريف آوردند و آنجا را پايگاه خودشان قرار دادند و حكومت اسلامى را در آنجا گستراندند و اسلام از شكل يك نهضت، به شكل يك حكومت تبديل شد. اين، دورهى دوم بود. اين روند، در ده سالى كه نبىّاكرم(ص) حيات داشتند و بعد از ايشان، در دوران خلفاى چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام) و خلافت آن بزرگوار - كه تقريباً شش ماه طول كشيد - ادامه پيدا كرد و اسلام به شكل حكومت، ظاهر شد. همه چيز، شكل يك نظام اجتماعى را هم داشت؛ يعنى حكومت و ارتش و كار سياسى و كار فرهنگى و كار قضايى و تنظيم روابط اقتصادى مردم را هم داشت و قابل بود كه گسترش پيدا كند و اگر به همان شكل پيش مىرفت، تمام روى زمين را هم مىگرفت؛ يعنى اسلام نشان داد كه اين قابليت را هم دارد. * اوج قدرت يك جريان مخالف در زمان امام حسن(ع) ------------------------------------------------------------ در دوران امام حسن(ع)، جريان مخالفى آنچنان رشد كرد كه توانست به صورت يك مانع ظاهر بشود. البته اين جريان مخالف، در زمان امام مجتبى(ع) به وجود نيامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر كسى بخواهد قدرى دور از ملاحظات اعتقادى و صرفاً متكى به شواهد تاريخى حرف بزند، شايد بتواند ادعا كند كه اين جريان، حتّى در دوران اسلام به وجود نيامده بود؛ بلكه ادامهيى بود از آنچه كه در دوران نهضت پيامبر - يعنى دوران مكه - وجود داشت. بعد از آنكه خلافت در زمان عثمان - كه از بنىاميه بود - به دست اين قوم رسيد، ابوسفيان - كه در آنوقت، نابينا هم شده بود - با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسيد: چه كسانى در جلسه هستند؟ پاسخ شنيد كه فلانى و فلانى و فلانى. وقتى كه خاطر جمع شد همه خودى هستند و آدم بيگانهيى در جلسه نيست، به آنها خطاب كرد و گفت: "تلقّفنّها تلقّف الكرة "(1). يعنى مثل توپ، حكومت را به هم پاس بدهيد و نگذاريد از دست شما خارج بشود! اين قضيه را تواريخ سنى و شيعه نقل كردهاند. اينها مسايل اعتقادى نيست و ما اصلاً از ديدگاه اعتقادى بحث نمىكنيم؛ يعنى من خوش ندارم كه مسايل را از آن ديدگاه بررسى كنم؛ بلكه فقط جنبهى تاريخى آن را مطرح مىكنم. البته ابوسفيان در آنوقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلامِ بعد از فتح يا مشرف به فتح. اسلامِ دوران غربت و ضعف نبود، اسلامِ بعد از قدرتِ اسلام بود. اين جريان، در زمان امام حسن مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام) به اوج قدرت خودش رسيد و همان جريانى بود كه به شكل معاويةبنابىسفيان، در مقابل امام حسن مجتبى(ع) ظاهر شد. اين جريان، معارضه را شروع كرد؛ راه را بر حكومت اسلامى - يعنى اسلام به شكل حكومت - بريد و قطع كرد و مشكلاتى فراهم نمود؛ تا آنجايى كه عملاً مانع از پيشروى آن جريان حكومت اسلامى شد. * صلح امام حسن، صددرصد منطبق بر استدلال منطقى ------------------------------------------------------------------ در باب صلح امام حسن(عليهالسّلام)، اين مسأله را بارها گفتهايم و در كتابها نوشتهاند كه هر كس - حتّى خود اميرالمؤمنين(ع) - هم اگر به جاى امام حسن مجتبى(ع) بود و در آن شرايط قرار مىگرفت، ممكن نبود كارى بكند، غير از آن كارى كه امام حسن كرد. هيچكس نمىتواند بگويد كه امام حسن، فلان گوشهى كارش سؤالبرانگيز است. نه، كار آن بزرگوار، صددرصد بر استدلال منطقىِ غير قابل تخلف منطبق بود. در بين آل رسول خدا(صلّىاللَّهعليهوالهوسلّم)، پُرشورتر از همه كيست؟ شهادتآميزترين زندگى را چه كسى داشته است؟ غيرتمندترين آنها براى حفظ دين در مقابل دشمن، براى حفظ دين چه كسى بوده است؟ حسينبن على(عليهالسّلام) بوده است. آن حضرت در اين صلح، با امام حسن(ع) شريك بودند. صلح را تنها امام حسن نكرد؛ امام حسن و امام حسين اين كار را كردند؛ منتها امام حسن(ع) جلو بود و امام حسين(ع) پشت سر او بود. امام حسين(عليهالسّلام)، جزو مدافعان ايده صلح امام حسن(ع) بود. وقتى كه در يك مجلس خصوصى، يكى از ياران نزديك - از اين پُرشورها و پُرحماسهها - به امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام) اعتراضى كرد، امام حسين با او برخورد كردند: "فغمز الحسين فى وجه حجر "(2). هيچكس نمىتواند بگويد كه اگر امام حسين به جاى امام حسن بود، اين صلح انجام نمىگرفت. نخير، امام حسين با امام حسن بود و اين صلح انجام گرفت و اگر امام حسن(عليهالسّلام) هم نبود و امام حسين(عليهالسّلام) تنها بود، در آن شرايط، باز هم همين كار انجام مىگرفت و صلح مىشد. صلح، عوامل خودش را داشت و هيچ تخلف و گزيرى از آن نبود. آن روز، شهادت ممكن نبود. مرحوم "شيخ راضى آل ياسين "(رضواناللَّهتعالىعليه)، در اين كتاب "صلح الحسن " - كه من بيست سال پيش، آن را ترجمه كردم و چاپ شده است - ثابت مىكند كه اصلاً جا براى شهادت نبود. هر كشته شدنى كه شهادت نيست؛ كشته شدنِ با شرايطى، شهادت است. آن شرايط، در آنجا نبود و اگر امام حسن(عليه السّلام)، در آن روز كشته مىشدند، شهيد نشده بودند. امكان نداشت كه آن روز كسى بتواند در آن شرايط، حركت مصلحتآميزى انجام بدهد كه كشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نكرده باشد. * در زمان امام مجتبى، تفكر انقلابىِ اسلامى، دوباره به شكل نهضت درآمد ---------------------------------------------------------------------------------------- راجع به صلح، از ابعاد مختلف صحبت كردهايم؛ اما حالا مسأله اين است كه بعد از صلح امام حسن مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام)، كار به شكلى هوشمندانه و زيركانه تنظيم شد كه اسلام و جريان اسلامى، وارد كانال آلودهيى كه به نام خلافت - و در معنا سلطنت - به وجود آمده بود، نشود. اين، هنر امام حسن مجتبى(عليهالسّلام) بود. امام حسن مجتبى كارى كرد كه جريان اصيل اسلام - كه از مكه شروع شده بود و به حكومت اسلامى و به زمان اميرالمؤمنين و زمان خود او رسيده بود - در مجراى ديگرى، جريان پيدا بكند؛ منتها اگر نه به شكل حكومت - زيرا ممكن نبود - لااقل دوباره به شكل نهضت جريان پيدا كند. اين، دورهى سوم اسلام است. اسلام، دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصيل، اسلام ظلمستيز، اسلام سازشناپذير، اسلام دور از تحريف و مبرّا از اينكه بازيچهى دست هواها و هوسها بشود، باقى ماند؛ اما در شكل نهضت باقى ماند. يعنى در زمان امام حسن(عليه الصّلاةوالسّلام)، تفكر انقلابىِ اسلامى - كه دورهيى را طى كرده بود و به قدرت و حكومت رسيده بود - دوباره برگشت و يك نهضت شد. البته در اين دوره، كار اين نهضت، به مراتب مشكلتر از دورهى خود پيامبر بود؛ زيرا شعارها در دست كسانى بود كه لباس مذهب را بر تن كرده بودند؛ درحالىكه از مذهب نبودند. مشكلىِ كار ائمهى هدى(عليهمالسّلام)، اينجا بود. البته من از مجموعهى روايات و زندگى ائمه(عليهمالسّلام) اينطور استنباط كردهام كه اين بزرگواران، از روز صلح امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام) تا اواخر، دايماً درصدد بودهاند كه اين نهضت را مجدداً به شكل حكومت علوى و اسلامى در بياورند و سر پا كنند. در اين زمينه، رواياتى هم داريم. البته ممكن است بعضى ديگر، اين نكته را اينطور نبينند و طور ديگرى ملاحظه بكنند؛ اما تشخيص من اين است. ائمه مىخواستند كه نهضت، مجدداً به حكومت و جريان اصيل اسلامى تبديل بشود و آن جريان اسلامى كه از آغشته شدن و آميخته شدن و آلوده شدن به آلودگيهاى هواهاى نفسانى دور است، روى كار بيايد؛ ولى اين كار، كار مشكلى است. * نياز جوامع اسلامى، شناسايى اصالتهاى اسلام از لابلاى حرفهاى گوناگون ------------------------------------------------------------------------------------------ در دوران دوم نهضت - يعنى دوران خلافت خلفاى سفيانى و مروانى و عباسى - مهمترين چيزى كه مردم احتياج داشتند، اين بود كه اصالتهاى اسلام و جرقههاى اسلام اصيل و قرآنى را در لابلاى حرفهاى گوناگون و پراكنده ببينند و بشناسند و اشتباه نكنند. بىخود نيست كه اديان، اينهمه روى تعقل و تدبر تكيه كردهاند. بىخود نيست كه در قرآن كريم، اينهمه روى تفكر و تعقل و تدبر انسانها تكيه شده است؛ آن هم دربارهى اصليترين موضوعات دين، يعنى توحيد. توحيد، فقط اين نيست كه بگوييم خدايى هست، آن هم يكى است و دو نيست. اين، صورت توحيد است. باطن توحيد، اقيانوس بيكرانهيى است كه اولياى خدا در آن غرق مىشوند. توحيد، وادى بسيار با عظمتى است؛ اما در چنين وادى با عظمتى، باز از مؤمنين و مسلمين و موحدين خواستهاند كه با تكيه به تفكر و تدبر و تعقل، پيش بروند. واقعاً هم عقل و تفكر مىتواند انسان را پيش ببرد. البته در مراحل مختلف، عقل به نور وحى و نور معرفت و آموزشهاى اولياى خدا، تجهيز و تغذيه مىشود؛ ليكن بالاخره آنچه كه پيش مىرود، عقل است. بدون عقل، نمىشود هيچ جا رفت. ملت اسلامى، در تمام دوران چندصدسالهيى كه چيزى به نام خلافت، بر او حكومت مىكرد، يعنى تا قرن هفتم كه خلافت عباسى ادامه داشت (البته بعد از انقراض خلافت عباسى، باز در گوشه و كنار، چيزهايى به نام خلافت وجود داشت؛ مثل زمان مماليك در مصر و تا مدتها بعد هم در بلاد عثمانى و جاهاى ديگر) آن چيزى كه مردم احتياج داشتند بفهمند، اين بوده كه عقل را قاضى كنند، تا بدانند آيا نظر اسلام و قرآن و كتاب الهى و احاديث مسلّمه راجع به اولياى امور، با واقعيت موجود تطبيق مىكند، يا نه. اين، چيز خيلى مهمى است. به نظر من، امروز هم مسلمانان همين را كم دارند. امروز، جوامع اسلامى و كسانى كه گمان مىكنند در نظامهايى كه امروز در دنيا به نام اسلام وجود دارد، تعهدى دارند؛ مثل بسيارى از علما و متدينان، بسيارى از تودههاى مردم، مقدسان و غيرمقدسان - به آنهايى كه لااباليند و به فكر حاكميت دين نيستند و تعهدى براى خودشان قايل نمىباشند، كارى نداريم و فعلاً در اين بحث، وارد نيستند - اگر اينها فقط فكر كنند ببينند، آيا آن نظامى كه اسلام خواسته، آن مديريتى كه اسلام براى نظام اسلامى خواسته - كه اين دومى آسانتر است - با آنچه كه آنها با آن روبهرو هستند، تطبيق مىكند يا نه، برايشان مسأله روشن خواهد شد. * مردم عادت داده مىشدند كه هيچچيزى برخلاف ميل خليفه بر زبان نياورند ----------------------------------------------------------------------------------------- دوران خلافت مروانى و سفيانى و عباسى، دورانى بود كه ارزشهاى اسلامى از محتواى واقعى خودشان خالى شدند. صورتهايى باقى ماند؛ ولى محتواها، به محتواهاى جاهلى و شيطانى تبديل شد. آن دستگاهى كه مىخواست انسانها را عاقل، متعبد، مؤمن، آزاد، دور از آلايشها، خاضعِ عنداللَّه و متكبر در مقابل متكبران تربيت كند و بسازد - كه بهترينش، همان دستگاه مديريت اسلامى در زمان پيامبر(ص) بود - به دستگاهى تبديل شد كه انسانها را با تدابير گوناگون، اهل دنيا و هوى و شهوات و تملق و دورى از معنويات و انسانهاى بىشخصيت و فاسق و فاسدى مىساخت و رشد مىداد. متأسفانه، در تمام دوران خلافت اموى و عباسى، اينطور بود. در كتابهاى تاريخ، چيزهايى نوشتند كه اگر بخواهيم آنها را بگوييم، خيلى طول مىكشد. از زمان خود معاويه هم شروع شد. معاويه را معروفش كردند؛ يعنى مورخان نوشتند كه او آدمى حليم و باظرفيت بوده و به مخالفانش اجازه مىداده كه در مقابلش حرف بزنند و هرچه مىخواهند، بگويند. البته در برههيى از زمان و در اوايل كارش، شايد همينطور هم بوده است؛ ليكن در كنار اين بُعد، ابعاد ديگر شخصيت او را كمتر نوشتهاند: اينكه او چهطور اشخاص و رؤسا و وجوه و رجال را وادار مىكرد كه از عقايد و ايمان خودشان دست بكشند و حتّى در راه مقابلهى با حق، تجهيز بشوند. اينها را خيليها ننوشتهاند. البته باز هم در تاريخ ثبت است و همينهايى را هم كه ما الان مىدانيم، باز يك عده نوشتهاند. مردمانى كه در آن دستگاهها پرورش پيدا مىكردند، عادت داده مىشدند كه هيچچيزى را برخلاف ميل و هواى خليفه، بر زبان نياورند. اين، چه جامعهيى است؟! اين، چهطور انسانى است؟! اين، چهطور ارادهى الهى و اسلامى در انسانهاست كه بخواهند مفاسد را اصلاح كنند و از بين ببرند و جامعه را جامعهيى الهى درست كنند؟ آيا چنين چيزى، ممكن است؟ "جاحظ " و يا شايد "ابوالفرج اصفهانى " نقل مىكند كه معاويه در دوران خلافتش، با اسب به مكه مىرفت. يكى از رجالِ آن روز هم در كنار او بود. معاويه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر اينها هم عدهيى مىآمدند. معاويه مفاخر اموى جاهلى خودش را نقل مىكرد كه در جاهليت، اينجا اينطورى بود، آنطورى بود، پدر من - ابوسفيان - چنين كرد، چنان كرد. بچهها هم در مسير، بازى مىكردند و ظاهراً سنگ مىانداختند. در اين بين، سنگى به پيشانى كسى كه كنار معاويه اسب مىراند و حركت مىكرد، خورد و خون جارى شد. او چيزى نگفت و حرف معاويه را قطع نكرد و تحمل كرد. خون، روى صورت و محاسنش ريخت. معاويه همينطور كه سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف اين مرد برگشت و ديد خون روى صورت اوست. گفت: از پيشانى تو خون مىريزد. آن فرد، در جواب معاويه گفت: خون؟! از صورت من؟! كو؟ كجا؟ وانمود كرد كه از بس مجذوب معاويه بوده، خوردن اين سنگ و مجروح شدن پيشانى و ريختن خون را نفهميده است! معاويه گفت: عجب، سنگ به پيشانيت خورده، ولى تو نفهميدى؟! گفت: نه، من نفهميدم. دست زد و گفت: عجب، خون؟! بعد به جان معاويه و يا به مقدسات قسم خورد كه تا وقتى تو نگفتى، شيرينىِ كلام تو نگذاشت كه بفهمم خون جارى شده است! معاويه پرسيد: سهم عطيهات در بيتالمال، چهقدر است؟ مثلاً گفت: فلان قدر. معاويه گفت: به تو ظلم كردهاند، اين را بايد سه برابر كنند! اين، فرهنگ حاكم بر دستگاه حكومت معاويه بود. * كارها در دست متملقان خلفا بود ----------------------------------------- كسانى كه در اين دوران، تملق رؤسا و خلفا را مىگفتند، كارها در دست آنها بود. كارها بر اساس صلاحيت و شايستگيشان واگذار نمىشد. اصولاً عرب، به اصل و نسب خيلى اهميت مىدهد. فلان كس، از كدام خانواده است؟ پدرانش، چه كسانى بودند؟ اينها حتّى رعايت اصل و نسب را هم نمىكردند. "خالدبن عبداللَّه قصرى " كه در زمان عبدالملك، مدتى حاكم عراق و كوفه بود و خيلى هم ظلم و سوء استفاده كرد، در كتابها نوشتهاند كه آدمِ بىسروپايى بود و كسى نبود كه او را به خاطر اصل و نسبش به اين كار گماشته باشند؛ اما صرفاً چون نزديك بود، به اين سمت رسيده بود. دربارهى "خالدبن عبداللَّه قصرى " نوشتهاند كه كسى بود كه مىگفت، خلافت از نبوت بالاتر است: "كان يفضل الخلافة على النّبوّة "! استدلال هم مىكرد و مىگفت: وقتى شما به مسافرت برويد، كسى را به عنوان خليفه و جانشين خودتان مىگماريد كه به كارهاى خانه و دكانتان رسيدگى كند؛ اين خليفه است. بعد كه به مسافرت رفتيد، مثلاً كاغذى هم مىفرستيد و پيغامى هم به يك نفر مىدهيد كه مىآورد؛ آن رسول است. حالا كدام بالاتر است؟! كدام به شما نزديكتر است؟! آن كس كه شما در رأس خانوادهتان گذاشتيد، يا آن كس كه يك كاغذ داديد، تا براى شما بياورد؟! با اين استدلال عوامانهى ابلهانه، مىخواست ثابت بكند كه خليفه از پيامبر بالاتر است! به چنين آدمى كه چنين ايدهيى را تبليغ مىكرد، پاداش مىداد. در زمان عبدالملك و بعضى پسرهاى او، يك نفر به نام "يوسفبن عمر ثقفى " را مدتهاى مديد بر عراق گماشتند. او سالها حاكم و والى عراق بود. اين شخص، آدم عقدهيىِ بدبختى بود كه از عقدهيى بودنش، چيزهايى نقل كردهاند. مرد كوچكجثه و كوچك اندامى بود كه عقدهى كوچكىِ جثهى خودش را داشت. وقتى كه پارچهيى به خياط مىداد تا بدوزد، از خياط سؤال مىكرد كه آيا اين پارچه به اندازهى تن من است؟ خياط به اين پارچه نگاه مىكرد و اگر مثلاً مىگفت اين پارچه براى اندام شما اندازه است و بلكه زياد هم مىآيد، فوراً پارچه را از اين خياط مىگرفت و دستور مىداد كه او را مجازات هم بكنند! خياطها اين قضيه را فهميده بودند. به همين خاطر، وقتى پارچهيى را به خياط عرضه مىكرد و مىگفت براى من بس است يا نه، خياط نگاه مىكرد و مىگفت نه، اين پارچه ظاهراً براى هيكل و جثهى شما كم بيايد و بايد خيلى زحمت بكشيم، تا آن را مناسب تن شما در بياوريم! او هم با اينكه مىدانست خياط دروغ مىگويد، ولى خوشش مىآمد؛ اينقدر احمق بود! او همان كسى است كه زيدبنعلى(عليهالصّلاةوالسّلام) را در كوفه به شهادت رساند. چنين كسى، سالها بر جان و مال و عِرض مردم مسلط بود. نه يك اصل و نسب درستى، نه يك سواد درستى، نه يك فهم درستى داشت؛ ولى چون به رأس قدرت وابسته بود، به اين سمت گماشته شده بود. اينها آفت است. اينها براى يك نظام، بزرگترين آفتهاست. * حق عظيم امام مجتبى(ع) بر بقاى اسلام ---------------------------------------------------- اين جريان، همينطور ادامه پيدا كرد. در كنار اين،جريان مسلمانىِ اصيل، جريان اسلام ارزشى، جريان اسلام قرآنى - كه هيچوقت با آن جريان حاكم، اما ضد ارزشها كنار نمىآمد - نيز ادامه پيدا كرد كه مصداق بارز آن، ائمهى هدى(عليهمالصّلاةو السّلام) و بسيارى از مسلمانانِ همراه آنان بودند. به بركت امام حسن مجتبى(عليه الصّلاةوالسّلام)، اين جريان ارزشى نهضت اسلامى، اسلام را حفظ كرد. اگر امام مجتبى اين صلح را انجام نمىداد، آن اسلام ارزشىِ نهضتى باقى نمىماند و از بين مىرفت؛ چون معاويه بالاخره غلبه پيدا مىكرد. وضعيت، وضعيتى نبود كه امكان داشته باشد امام حسن مجتبى(عليهالسّلام) غلبه پيدا كند. همهى عوامل، در جهت عكس غلبهى امام مجتبى(عليهالسّلام) بود. معاويه غلبه پيدا مىكرد؛ چون دستگاه تبليغات در اختيار او بود. چهرهى او در اسلام، چهرهيى نبود كه نتوانند موجه كنند و نشان بدهند. اگر امام حسن(ع) صلح نمىكرد، تمام اركان خاندان پيامبر(ص) را از بين مىبردند و كسى را باقى نمىگذاشتند كه حافظ نظام ارزشى اصيل اسلام باشد. همه چيز بكلى از بين مىرفت و ذكر اسلام برمىافتاد و نوبت به جريان عاشورا هم نمىرسيد. اگر بنا بود امام مجتبى(عليهالسّلام)، جنگ با معاويه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پيامبر منتهى بشود، امام حسين(ع) هم بايد در همين ماجرا كشته مىشد، اصحاب برجسته هم بايد كشته مىشدند، "حجربنعدى "ها هم بايد كشته مىشدند، همه بايد از بين مىرفتند و كسى كه بماند و بتواند از فرصتها استفاده بكند و اسلام را در شكل ارزشىِ خودش باز هم حفظ كند، ديگر باقى نمىماند. اين، حق عظيمى است كه امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام) بر بقاى اسلام دارد. اين هم يك بُعد ديگر از زندگى امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام) و صلح آن بزرگوار است كه اميدواريم خداوند به همهى ما بصيرتى عنايت كند، تا بتوانيم اين بزرگوار را بشناسيم و نگذاريم پردهى جهالت و غبار بدشناختىيى كه تا مدتها بر چهرهى آن بزرگوار بوده، باقى بماند. يعنى حقيقت را بايد همه بفهمند و بدانند كه صلح امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام)، همانقدر ارزش داشت كه شهادت برادر بزرگوارش، امام حسين(عليهالصّلاةوالسّلام) ارزش داشت. و همانقدر كه آن شهادت به اسلام خدمت كرد، آن صلح هم همانقدر يا بيشتر به اسلام خدمت كرد. * سخنرانى مقام معظم رهبري در ديدار با اقشار مختلف مردم(روز پانزدهم ماه مبارك رمضان و ميلاد امام حسن مجتبى "ع ")22/1/1369 انتهاي پيام/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 259]
صفحات پیشنهادی
حق عظيم امام مجتبى(ع) در بقاى اسلام - پایگاه جامع ایرانیان
تاریخ انتشار چهارشنبه 3 شهریور 1389 تعداد مشاهده : 111 حق عظيم امام مجتبى(ع) در بقاى اسلام خبرگزاري فارس: صلح امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام)، همانقدر ارزش ...
تاریخ انتشار چهارشنبه 3 شهریور 1389 تعداد مشاهده : 111 حق عظيم امام مجتبى(ع) در بقاى اسلام خبرگزاري فارس: صلح امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام)، همانقدر ارزش ...
حق عظيم امام مجتبى(ع) در بقاى اسلام - اضافه به علاقمنديها
حق عظيم امام مجتبى(ع) در بقاى اسلام-حق عظيم امام مجتبى(ع) در بقاى اسلام خبرگزاري فارس: صلح امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام)، همانقدر ارزش داشت كه شهادت برادر ...
حق عظيم امام مجتبى(ع) در بقاى اسلام-حق عظيم امام مجتبى(ع) در بقاى اسلام خبرگزاري فارس: صلح امام مجتبى(عليهالصّلاةوالسّلام)، همانقدر ارزش داشت كه شهادت برادر ...
بررسى مواضع سياسى امام خمينى و پيوند آن با فرهنگ عاشورا
قرار گيرد, بلكه (امام ) در فرهنگ اسلام , از قرآن شروع و به سنت ختم مى شود و همان جوهره ... تواند بدون اسوه باشد, و براين اساس , امامت همواره مكمل نبوت و ضامن بقاى مكتب است . ... گرچه همانند برادرش امام مجتبى (ع ) همواره از طريق مبارزه منفى با دستگاه معاويه .... بعد از اينكه تشريف بردند به جوار رحمت حـق تعالى , ازهمان اول اينها شروع كردند به اسم ...
قرار گيرد, بلكه (امام ) در فرهنگ اسلام , از قرآن شروع و به سنت ختم مى شود و همان جوهره ... تواند بدون اسوه باشد, و براين اساس , امامت همواره مكمل نبوت و ضامن بقاى مكتب است . ... گرچه همانند برادرش امام مجتبى (ع ) همواره از طريق مبارزه منفى با دستگاه معاويه .... بعد از اينكه تشريف بردند به جوار رحمت حـق تعالى , ازهمان اول اينها شروع كردند به اسم ...
فرهنگ عاشورا(16)
[2] امام حسن مجتبى و امير المؤمنين«ع» نيز خطاب به سيد الشهدا«ع»فرمودهاند:«لا يوم ... عاشورايى مردمشده است و بر سقاخانهها مىنويسند:«آبى بنوش و لعنتحق بر يزيد كن». ... [9]*********لعنت و برائت اسلام،دين تولى و تبرى است،در كنار محبت و دوستى با ... [6]عظيمترين ماتم تاريخ،همان حادثه جانگداز كربلاست كه هرگز از شور و سوز آن ...
[2] امام حسن مجتبى و امير المؤمنين«ع» نيز خطاب به سيد الشهدا«ع»فرمودهاند:«لا يوم ... عاشورايى مردمشده است و بر سقاخانهها مىنويسند:«آبى بنوش و لعنتحق بر يزيد كن». ... [9]*********لعنت و برائت اسلام،دين تولى و تبرى است،در كنار محبت و دوستى با ... [6]عظيمترين ماتم تاريخ،همان حادثه جانگداز كربلاست كه هرگز از شور و سوز آن ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها