واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: بهرام رادان - مازیار - که گریم تصنعی او مانع از باور پذیری اش در نقش یک پزشک روانکاو است، به جای گشودن گرههای کور زندگی «رویا ملک زاده» - مهتاب کرامتی - بی هیچ منطقی درگیر احساسات عاطفی خود با او میشود.... سینما با طعم نچسب روان شناسینشانی از جذابیت نیست ساخت فیلم در عرصه سینمای پلیسی، جنایی و روان شناسانه، برخلاف دیگر گونههای سینمایی، چه در عرصه سینمای ایران و چه در حیطه سینمای جهان، همواره مخاطبان خاص خود را داشته و دارد. بی تردید کارگردانی فیلمهایی که مضامین جنایی، معمایی، پلیسی و روان شناسانه دستمایه آنهاست چندان سهل و آسان نیست. آن هم در عرصه سینمای ایران که پیشینه چندان در خور توجهی، از ساخت و تولید آثاری این چنین را در خاطر حک نکرده است. اما تجربه نشان داده است چنان چه فیلمهایی ساختارمند، با محتوا و با رعایت استانداردهای لازم در این ژانر (گونه) تهیه و تولید شود، با ذائقه تماشاگر ایرانی همخوانی دارد و از این گونه آثار استقبال میکند. فیلمهای «شاید وقتی دیگر»، «ساحره»، «لیلا»، «مزاحم» «روانی» و «چهل سالگی» گواه این ادعاست. رضا کریمی در جدیدترین ساخته اش با عنوان «آدمکش»، یک داستان پلیسی و جنایی را در بستری روان شناسانه به تصویر کشیده است. وی که در ساخته پیشین اش «انعکاس»، تا حدی توانمندی اش را در کارگردانی فیلمهایی با مضامین روان شناختی به اثبات رسانده بود، در «آدمکش» با روایت یک داستان نه چندان سرراست، تلاش دارد تا مخاطب را با اثر پرفراز و نشیب و پرتعلیق خود همراه کند. بی تردید زمانی که قرار است یک داستان پلیسی، در بستری از موقعیتهای روان شناسانه روایت شود،باید بن مایههای روان شناختی اثر در بافت داستان تنیده شده باشد. اگر جز این باشد اثر موردنظر، جذابیت لازم و توانمندی مناسب را برای همراهی مخاطب با خود ندارد. «کریمی» در «آدمکش»، محور داستانش را زندگی و موقعیت بحرانی زنی روان پریش قرار داده است که به سبب آسیبهای روحی و روانی، بر گفتار و کردار خویش کنترل چندانی ندارد. همین نبود تعادل رفتاری و یادآوری خاطرات تلخ گذشته مقدمه ای برای گره افکنیهای متعدد در «آدمکش» میشود. «رویا ملک زاده» (با بازی مهتاب کرامتی) شخصیت اصلی داستان فیلم، پیشینه ای روشن و مشخص برای تماشاگر ندارد. وی از همان سکانسهای آغازین داستان، با روایت قتلهای توهم آمیز و موهوم، نوعی تشتت و سردرگمیرا بر کل فضای فیلم میگستراند. «آدمکش» با وجود آن که داستانی جذاب را برای پیشبرد روایت انتخاب کرده است، اما متاسفانه به سبب از هم گسیختگی روایی، پرشهای داستانی و شتابزدگی در پردازش شخصیتها و آدمهای فیلم، به بیراهه میرود. کارگردان با چینش موقعیتهای مبهم، دلهره آور، ایجاد فضایی مرموز و گره افکنیهای متوالی تلاش دارد تا نوعی حس اضطراب، نگرانی و دلهره را به مخاطب القا کند. اما از آن جا که فیلم نامه «آدمکش» در ساختار و ایده از ضعف روایت برخوردار است، راه به جایی نمیبرد. بی شک زمانی که قرار است کریمی با داستان «آدمکش» تماشاگر را با جرم، جنایت و مولفههای روان شناسانه آشنا و همراه کند، باید عنصر «جذابیت» را نیز در بافت داستان خویش تنیده باشد. عنصر مهمی که متاسفانه هیچ نشانی از آن را نمیتوان در «آدمکش» سراغ گرفت! آدمهایی که شناسنامه ندارند «آدمکش» از آن گونه فیلمهایی است که شرایط لازم و مناسب را، برای خلق لحظات ناب سینمای جنایی و معمایی در دل داستانش دارد. فضاسازی قابل تامل، آدمهایی با هویتهای مبهم و سردرگم، داستانی سرشار از تعلیق و گره افکنی و شخصیتهای مرموز و پرسش برانگیز. اما متاسفانه هیچ یک از مولفههای سینمای روان شناسانه ، کارکرد مناسب خود را در «آدمکش» ندارند. شتابزدگی یا بهتر بگوییم ذوق زدگی کارگردان در نحوه روایت داستان - آن هم با آدمهایی که هیچ شناسنامه ای از آنها به تماشاگرش ارائه نمیشود - «آدمکش» را در حد یک تریلر جنایی سردستی و درام سطحی روا ن شناسانه معرفی میکند. زمانی که شخصیت اصلی داستان - رویا ملک زاده - بی آن که پیشینه ای از او به تماشاگر ارائه شود، در طول داستان چونان روحی گریزان و سرگردان در آمد و شد و سفر به سرزمین توهم و خیال است، نمیتوان انتظار داشت که این شخصیت همدلی مخاطب را برانگیزد. کریمیبیش از آن که به جزئیات روایت، چیدمان منطقی رخدادها، فراز و نشیب داستانی و نقد آدمهای قصه اش بپردازد، خود را درگیر جنبههای روان شناختی و روان کاوانه اثرش کرده است. انگار وی از خاطر برده است گام نخست در سینمای داستان گویی که قرار است وی ایده اش را در حیطه آن روایت کند، پردازش به جا، مناسب و شایسته شخصیتها و تحلیل روابط میان آنهاست. اما متاسفانه فیلم نامه «آدمکش» بنا به حرفه فیلم نامه نویس - محمد هادی کریمی- بیشتر بر ایدههای روان شناسانه، عقاید و مکاتب روان شناختی تمرکز کرده است. همین موضوع مانع از آن شده است تا کارگردان به گونه ای مستقل و با آسایش خاطر، به جنبههای داستانی اثرش توجه کند. «آدمکش» مجموعه ای از بازیگران صاحب نام سینمای ایران را در خود دارد، از «مهتاب کرامتی»، «افسانه بایگان» و «لیلا اوتادی» گرفته تا «بهرام رادان»، «حامد بهداد» و «سیامک صفری». اما چون هیچ یک از این بازیگران درک کاملی از نقش به آنان دیکته نشده است، با اعتماد به نفس قابل تحسین! انگار خودشان را موظف به بیان برخی دیالوگها، ادای بعضی حرکات و انجام پارهای از کنشها و واکنشها کرده اند تا ایفای نقشهایی باورپذیر و ملموس. بهرام رادان - مازیار - که گریم تصنعی او مانع از باور پذیری اش در نقش یک پزشک روانکاو است، به جای گشودن گرههای کور زندگی «رویا ملک زاده» - مهتاب کرامتی - بی هیچ منطقی درگیر احساسات عاطفی خود با او میشود. بیماری که پرونده اش را در دست بررسی دارد! همین ارتباط احساسی شدید اما غیرمنطقی او با «رویا»، حوادث و رخدادهای پس از نخستین رویارویی آنها را، بیشتر به فکاهه ای شبیه کرده است که هیچ پایه و اساسی هم ندارد. حامد بهداد - حمیدرضا- هم با تکرار همان نقشهای پیشین کارنامه اش به عنوان یک رند روان پریش، آسیب پذیر و عصبی باور پذیر نیست. چون تماشاگر نمیتواند هیچ گونه توجیه منطقی برای اصرار و پافشاری اش برای مجنون وانمود کردن «رویا» بتراشد. حتی همان خانم دکتر متخصص روانشناس - افسانه بایگان - با ادای الفاظ و اصطلاحات دهان پرکن روانشناسی، به جای باز کردن گرههای کور و مبهم داستان «آدمکش» بر ابهام آن میافزاید. به نظر میرسد «کریمی» در «آدمکش» سینما را با کلاس روانشناسی ، حقوق و جرم شناسی اشتباه گرفته است. زیرا پرونده ای پر رمز و راز را برای تماشاگرش میگشاید که متاسفانه هیچ فرجامی هم به همراه ندارد. شاید تنها فرجام آن، سرگردانی مخاطب میان «سینما» و «روانشناسی» باشد. فقط همین! پرونده پر رازی که نافرجام میماند «آدمکش» باداستانی پر رمز و راز و تعلیقهای پی درپی و دستمایه قراردادن داستانی جذاب و بدیع، میتوانست با رعایت تکنیکهای روایی و ساختاری، اثری آبرومند باشد. آن هم در وانفسایی که بیشتر کارگردانان، رسالت داستان گویی سینما را از خاطر برده اند. اما ضعف شخصیت پردازی و روایت مقطعی داستانهای پراکنده، سبب شده است مخاطب خود را میان گرههای کور زندگی «رویا»، سردرگم بیابد. حتی عنصر «غافلگیری» که کارگردان از آن در سکانس پایانی داستانش - رویارویی مازیار و حمید - بهره گرفته آن چنان تصنعی از کار درآمده است که به هیچ عنوان بهت و تعجب تماشاگر را برنمیانگیزد.اگر سکانسهای غافلگیر کننده فیلمهای «سگ کشی» بهرام بیضایی - رویارویی گلرخ، ناصر معاصر و میترا حجار - و «چهارشنبه سوری» اصغر فرهادی - سوار شدن پانته آ بهرام به اتومبیل حمید فرخ نژاد - را به خاطر بیاورید، متوجه تصنعی بودن سکانس به اصطلاح غافلگیر کننده همراهی حامد بهداد با دختر خوانده رویا، خواهید شد. اگر چه کارگردان نیز در این سکانس، تقلید ناشیانه ای از همان سکانس «سگ کشی» کرده است. ریتم کند، تدوین ناموزون و شخصیتهای سردرگم داستان «آدمکش»، تماشاگر را به کسالت میکشاند. فیلمیکه قرار است با بازجوییها و روانکاویهای یک بیمار روحی و روانی، تعلیقهای داستانی اش را رمز گشایی کند، به سبب ضعف فیلم نامه، شتابزدگی در کارگردانی، باورپذیر نبودن آدمهای داستان که بیشتر به تیپ شبیه هستند تا شخصیت اثری میشود نامنسجم با ساختاری گسسته و ناموزون. بی شک «آدمکش» در سکانسهای یادآوری خاطرات «رویا» از قتلهای موهوم و خیالی، با بهره از تروکاژهای تصویری و فیلم برداری درخشان «محمود کلاری» و تیتراژ تحسین برانگیز میتوانست در فهرست آثاری ردیف شود که داستانش را سر راست و با پرهیز از کلیشههای نخ نما و روشنفکرمآبانه روایت میکند.اما متاسفانه شتابزدگیها و تلاشهای نافرجام کارگردان، آن را تا حد یک اثر آموزشی پرگو تنزل داده است. کریمی در «آدمکش» پرونده ای پر رمز و راز را، برای تماشاگرش میگشاید. اما این پرونده پر تعلیق، بی فرجام رها میشود. پایان بندی به شدت ساده انگارانه «آدمکش» نیز مهر تاییدی بر تلاش ناکام کارگردان در همذات پنداری تماشاگر با آدمهای داستانش است. فقط یک افسوس باقی میماند و آن هم نگاتیوهایی است که در« آدمکش» به هدر رفت!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 409]