واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دل سروده هاى شاعران نوپرداز و جوان براى مردان خورشید
لاله هاى بارانىشكوفه بود و شقایق به هم گره خوردندهمان زمان كه درختان بهار مى بردندشبى كه منطق گلها شكوفه مى آوردو لاله لاله شهادت ، جوانه مى پروردزمین مسیر سلام فرشته ها مى شدهمین كه لشكر گل در زمین رها مى شدهمین كه دست خزان باغ لاله ها را چیددو بال سبز زمین رو به آسمان چرخیدجوانه هاى شقایق نفس رها در بادوجودشان همه شور و سرودشان فریادخدا براى درختان لباس نور آوردبه قامت همه باغها شعور آوردزمین كه راوى بغض جوانه ها شده بودشبیه ابر در اندوه خود رها شده بودزمین سؤال شد از آسمان نورانىشكفت روبه عطش لاله هاى بارانىزمین مسیر سلام فرشته ها شد بازهزار لاله رها شد در آبى پروازدوباره روى زمین عشق لاله كارى شدگذشت چندخزان، آفتاب جارى شدرضا غلامحسین نژادندبهجمعه بوى تو را مى تراود، مرد بیدار شو ندبه سر كنتازگیها دلم بد گرفته، حال و روز مرا تازه تر كنروز ، اینجا خود روشنایى، خاك یك تكه خاك بهشت استشعر قدرى سبك شو، خودت باش فكر یك آسمان بال وپر كناستخوان استخوان لاله سر زد، پیرهن پیرهن یوسف آمدباد برخیز كارت درآمد هرچه یعقوب دیدى خبر كنآه سخت است سخت است مادر هى بیا هى برو تا لب درپانزده سال چادر در آور، پانزده سال چادر به سر كنوزن تابوت از بس سبك بود، شانه ها بار را حس نكردندخواستى بى تعارف بگویى، مثل من باش راحت سفر كنچندسالى است خاكت برادر بد نمك گیر كرده دلم رابا اجازه دوباره مى آیم، خاك شوریده را شورتر كنمهدى فرجىسپیدهاز غزل گذشته اى، قصیده مى شمارمتو رهسپار آسمان، رسیده مى شمارمتنغمه هاى شعر توپر از نگاه تازه بودبى سرود و بى صدا شنیده مى شمارمتاز غروب زخمى غریب دل بریده امتو طلوع روشنى ، سپیده مى شمارمتاى تمام هستى من اى صداى بال عشقاز قفس گذشته اى ، پریده مى شمارمتمن براى رفتنت غزل غزل گریستماز غزل گذشته اى قصیده مى شمارمت***یك تنیك تن بى جان و مشتى استخوانیك نگاه خسته از اعماق جانیك پلاك و چفیه مردى كه رفتاز زمین تا انتهاى آسمانبهرام كرم الهىطلوعطلوع مى كند آرى مسافرى دیگرطنین گام كه بود؟ آن عابرى دیگردر ابتداى همین فصل زرد پیدا شدبراى سبزشدن باز عابرى دیگرهمیشه قسمت خوب غزل نصیب تو بودولى سروده من محض خاطرى دیگرتمام شهر پر از ازدحام تنهایى استفقط منم، منم و او ـ مهاجرى دیگر ـنگو كه فرصت از دست رفته مى آیدفقط منم، و او ـ مهاجرى دیگر ـچه خواب خوب و خوشى بود انتظار اماشدم تمام و نیامد مسافرى دیگرندا جلالى ـ گلستانشعر عطشنخلى كه در كوله بارش چیزى به جز سر نداردامشب چگونه بخوابد، از سینه سر برنداردامشب كه خون كبوتر از آسمان مى تراوداز شاپركها بپرسید، اینجا كبوتر ندارد؟در كربلایى دوباره از نخلها سربریدندانگار برگشته درخون شمرى كه خنجر نداردوقتى كه مشك شهادت شعر عطش مى سرایددیگر مگر خیمه هامان عباس واكبر نداردهرچند نخل وكبوتر، لاله، شقایق ، صنوبرهرگز تمام تو را اى آیینه در برندارددستان فهمى كه كال است كى مى رسد تا نگاهتاز تو (سبكبال عاشق ) تعبیر بهتر نداردبعد از شما نور پرواز ماسید روى دل ماجز شاپركهاى بى پر! اینجا كسى پر نداردرفتى وچشمان باران از رفتنت خیس خون استكوچیدنت را پرستو ! این كوچه باور نداردنخلى كه در كوله بارش چیزى به جز سر نداردامشب دوباره بخوابد از سینه سر برنداردمرتضى اردستانىانعكاس آیینه هادلش دریچه سبزى به سمت دریا بوددر امتداد نگاهش بهار پیدا بودزمین به عادت لبهاى او ارادت داشتصداى روشنش آغاز اطلسى ها بودچقدر ساده به دیدار لاله ها مى رفت!و غنچه ـ غنچه غزل بر لبش شكوفا بودحضور آبى آیینه ها تماشا داشتامامزاده ى چشمش همیشه غوغا بودمن از گلوى یتیمان كوفه مى خوانمقسم به آیینه ها انعكاس مولا بودتمام غربت یك قرن را به دوش كشیدفقط شبیه خودش مرد بود ، آقا بود!… و رفت و هستى خود را به ابرها بخشیدرفیق هرشب باران به فكر گلها بودبابك اسلامى
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 620]