تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نابودى جوانانتان را آرزو نكنيد ، گرچه بدى‏هاى بسيار در آنان باشد، زيرا آنان با ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820338991




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مهدی اخوان ثالث


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : مهدی اخوان ثالث صفحه ها : [1] 2 sima sad15th January 2007, 07:40 PMمهدی اخوان ثالث م.امید در سال 1307 در مشهد چشم به جهان گشود تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر گذراند و در سال 1326 دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان بر و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد سپس به تهران آمد آموزگار شد و در این شهر و پیرامون آن به تدریس پرداخت اخوان چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد در سال 1356 در دانشگاه های تهران ملی و تربیت معلم به تدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد. وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد از او 4 فرزند به یادگار مانده است . لحظه ی دیدار (کتاب زمستان 1335) لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام ، مستم باز می لرزد ، دلم ، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست و آبرویم را نریزی ، دل لحظه ی دیدار نزدیک است کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) دریچه ها (کتاب آخر شاهنامه 1338) ما چون دو دریچه ، رو به روی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز اینده عمر اینه ی بهشت ، اما ... آه بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه کنون دل من شکسته و خسته ست زیرا یکی از دریچه ها بسته ست نهمهر فسون ، نه ماه جادو کرد نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد Rainyboy24th February 2007, 11:32 PM.... گلبانک ز شوق گل شاداب توان داشت /من نوحه سرای گل افسرده خویشم شادم که دگر دل نگراید سوی شادی/ تا داد غمش ره، بر سرا پرده خویشم پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل /خون موج زد از بخت بد آورده خویشم گویند که: «امید و چه نومید!» ندانند/ من مرثیه خوان وطن مرده خویشم ( م- امید) رندگینامه مهدی اخوان ثالث متخلص به امید در سال 1307 شمسی در مشهد متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبستانها و دبیرستانهای مشهد به پایان برد، و از هنرستان صنعتی همین شهر فارغ التحصیل شده پس از فراغ از تحصیل و دو سال اقامت در زادگاه خود، در سال 1327 شمسی وارد تهران شد و به خدمت وزارت فرهنگ درآمد . او ذوق و مایه شعری را از مادرش به ارث برد و گاهگاه اشعاری به شیوه شاعران متقدم و بخصوص شاعران خراسانی می سرود. امید پس از زمان کوتاهی در سرودن قصیده به سبک متین خراسانی و مثنوی و غزل شهرتی پیدا کرد و از سال 1326 تا سال 1330 شمسی که نخستین مجموعه شعرش «ارغنون» منتشر شد قدرت و چیره دستی وی در انواع شعر کلاسیک آشکار گردید. «ارغنون» که نمونه اشعار عاشقانه و مسائل اجتماعی بود در حقیقت: کارنامه سالهای اولیه اقامت وی در حوزه ادبی تهران بشمار می رود. با انتشار مجموعه دوم اشعارش: «زمستان» در سال 1334 قدرت شاعری امید بیش از پیش بر همگان روشن شد. در این مجموعه گرایش او به شیوه «پیشنهادی نیما» ونوآوری آشکارتر می شود. در این مجموعه شعر با شاعری روبرو می شویم که در عین آشنایی عمیق با شعر گذشته ایران مخصوصاً اشعار خراسانی با هوشیاری و بیداری خاصی به شیوه نوسرائی و «نیمائی» گرایش پیدا کرده و در عین حال پیوند خود را با شعر قدیم از غزل و مثنوی همچنان استوار نگهداشته است. در مجموعه «آخر شاهنامه» که در سال 1337 شمسی منتشر شده است و مجموعه «ازین اوستا» که در سال 1344 شمسی نشر یافته می توان نمونه های کامل شعر امید را در آنها یافت. اخوان همچنین علاقه و اشتیاق زیادی به موسیقی داشت و در زندگی هنریش شعر و موسیقی با هم پیوندی ناگسستنی داشتند؛ به طوری که شعرهایش چنان با عروض شعر فارسی آمیخته و موسیقی کلامش آنچنان تاثیرگذار است که نمی توان آنها را از شعرش جدا کرد و این نشان می دهد که اخوان با موسیقی سنتی آشنایی بسیار داشته است. اخوان از همان دوره ابتدایی و دبیرستان نسبت به هنر و ادبیات بسیارعلاقمند بوده بطوریکه همیشه عمق مطالب را جستجو و سعی می کرده تا هنر و ادب این مرز و بوم را به طور عمیق بشناسد. شعرهایی که باعث بزرگی و نام آوری اخوان شد بی شک قصاید و غزلیات زمان جوانی اش نبود، بلکه پس از آشنا شدن با نیما یوشیج و شناختن او، مسیر شاعری اخوان عوض شد و به نوسرایی روی آورد و در این طرز جدید بود که توانست شعر نیمایی را به گونه ای به کار برد که خود صاحب سبکی تازه و مستقل شود. او با بهره گیری از شعر شاعران کهن، اشعار خود را با زبانی ساده در قالب شعر نو ریخت و موضوعات انسانی و جهانی را در آنها بیان کرد. بعد از سال 1357 کتابهای درخت پیر و جنگل/ آورده اند که فردوسی/ بدعتها و بدایع نیما یوشیج/ دوزخ اما سرد/ در حیاط کوچک پاییز در زندان/ زندگی می گوید اما باید زیست / ترا کهن مرز و بوم دوست دارم، انتشار یافتند. در سال 1358 مدتی در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (فرانکلین سابق) به کار مشغول شد، اما این کار مدت زیادی طول نکشید. بعد از این تقریباً خانه نشین بود و زندگی اش به سختی می گذشت. در این زمان اخوان بیشتر در انزوا زندگی می کرد و حتی کارهای هنری اش نیز کم شده تا جایی که هیچ شعر فوق العاده ای هم نسرود. تنها در سال پایانی عمرش از طرف خانه فرهنگ معاصر آلمان به این کشور دعوت شد. او در این سفر به فرانسه، انگلیس، آلمان، دانمارک، سوئد و نروژ رفت و در همه جا توسط ایرانیان مقیم این کشورها مورد استقبال بی نظیر قرار گرفت. در این سفر همسرش و نیز دکترمحمد رضاشفیعی کدکنی و گروهی دیگر از دوستانش با او بودند. او با دوستان قدیمش ابراهیم گلستان، رضا مرزبان، اسماعیل خویی و دیگر دوستان نیز دیدار کرد و روزها و ساعتهای خوشی را با آنها گذراند. اخوان در 29 تیر ماه 1369 به ایران بازگشت اما بلافاصله در بستر بیماری افتاد و در بیمارستان مهر بستری شد و سرانجام ساعت 10:30 شب یکشنبه، 4 شهریور سال 1369 شمسی در گذشت. جسد او به توس انتقال پیدا کرد و در باغ شهر توس در کنار مقبره حکیم ابوالقاسم فردوسی به خاک سپرده شد. ویژگی سخن اخوان بعد از نیما که در حقیقت رسالت نهضت شعر فارسی معاصر را در نو سرائی بر عهده داشت از جمله شاعرانیست که توانست هنر «نیما» را بی واسطه عمیقاً درک کند و در عین حال اصالت و ابتکار خود را حفظ نماید. زبان شعر امید بسیار غنی بلیغ وموثراست، احاطه وسیع او به میراث ادب فارسی، این مجال را برایش فراهم کرده است که اندیشه هایش را هر چه زیباتردر شعرش بگنجاند. در زبان شعر امید، زبان شعر قدیم خراسان، مخصوصاً زبان استاد طوس فردوسی تجلی می کند و در کنار کلمات سنگین و گاه مهجور گذشته، ترکیبات و تعبیرات کاملاً تازه که خاص خود اوست زبان شعرش را برای بیان هر نوع اندیشه هموار می کند. در شعرهای نقلی و قصیده هایش به مناسبت و در موقع لزوم، از زبان محاوره استفاده می کند و در همه حال زبان شعرش بسیار صمیمی و در عین حال سخت فاخر و بلند است. زبان شعر اخوان «سمبلیک» است، اما روشنی اندیشه و دقت در انتخاب «سمبل ها» شعرش را توضیح می دهد! فرم شعر امید همان اوزان عروضی «نیمایی» است که گسترش معقول و لازم شعر کلاسیک است. با این تفاوت که امید پیشنهاد «نیما» را درباره وزن شعر، کاملاً تکامل و تحقق بخشیده است و قواعد و دقایق فنی آنرا تنظیم و تکمیل کرده و خود در اشعارش آن اصول و قواعد را بکار می بندد. بر خلاف «نیما» که گاهی در وزن کوتاهی میکند، امید در سلسه مقالاتی تحت عنوان «نوعی وزن در شعر معاصر فارسی» به تفضیل و تشریح این مبحث بسیار مهم پرداخته و مشکل شناسایی وزن شعر نو را حل کرده است. محتوای شعر امید، صرف نظر از تأملات گاه و بیگاه عاشقانه و نوعی عرفان، بیشتر درباره مسائل اجتماعی وزندگی است. به عبارت دیگر شعر وی روایت رویدادها و برداشت حادثه هائی است که شاعر آنها را به چشم دیده و خود نیز در آن ماجراها سری پر شور و آزاده داشته است. شعر او بیشتر اوقات مشتمل بر اندیشه های اجتماعی است، اگر چه ممکن است همه داوریهایش مورد تایید دیگران نباشد ولی این نکته را به یقین می توان از شعرش دریافت که شاعر در برابر حوادث و جریانات سیاسی کشورش بی تفاوت نیست، بلکه حساسیت خاصی در پاره ای موارد دارد که در حد خود مغتنم است. اخوان علاوه بر چهار مجموعه شعر، بطور کلی در شعر فارسی صاحبنظر است. مقالات مختلف تحقیقی و عمیق او در معرفی جنبه های تازه ای از شعر قدیم عموماً و شناسایی رسالت و هنر «نیما» خصوصاً دارای ارزش فوق العاده و منحصر به خود اوست. در زمینه شناخت و شناسایی هنر «نیما» و شعر امروز کتاب منتشر نشده او به نام «بدعتها و بدایع نیما یوشیج» در درجه اول اهمیت است. چند فصل از این کتاب به تدریج در مجلات ادبی کشور منتشر شده است. علاوه بر این فصول، مقالاتی در تحقیق و نقد شعر دارد که هر یک در حد خود بسیار آموزنده و ابتکار آمیز است. موفقیت اخوان در بیان دقیقترین احساسهای درونی و آرمانهای اجتماعی که از روح آزادمنش وی مایه می گیرد و آوردن استعارت و تمثیلات اصیل ایرانی در شعر، به بهترین صورت و استوارترین لفظ، موجب شده است که در ردیف بهترین شعرای معاصر و از پیروان شعر زمان خویش شمرده شود بهمن8th April 2007, 01:01 AMلحظه ديدار نزديك است . باز من ديوانه ام، مستم . باز مي لرزد، دلم، دستم . باز گويي در جهان ديگري هستم . هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ ! هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست! آبرويم را نريزي، دل ! - اي نخورده مست - لحظه ديدار نزديك است . مهدى اخوان ثالث بهمن20th April 2007, 12:27 PMچون پرده حرير بلندي خوابيده مخمل شب تاريك مقل شب آيينه سياهش چون آينه عميق سقف رفيع گنبد بشكوهش لبريز از خموشي و ز خويش لب به لب امشب به ياد مخمل زلف نجيب تو شب را چو گربه اي كه بخوابد به دامنم من ناز ميكنم چون مشتري درخشان چون زهره آشنا امشب دگر به نام صدا ميزنم تو را نام تو را به هر كه رسد مي دهم نشان آنجا نگاه كن نام تو را به شادي آواز ميكنم امشب به سوي قدس اهورايي پرواز ميكنم god_girl20th May 2007, 07:33 PMقصه ی شهر سنگستان دو تا کفتر نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی که روییده غریب از همگنان در ردامن کوه قوی پیکر دو دلجو مهربان با هم دو غمگین قصه گوی غصه های هر دوان با هم خوشا دیگر خوشا عهد دو جان همزبان با هم دو تنها رهگذر کفتر نوازشهای این آن را تسلی بخش تسلیهای آن این نوازشگر خطاب ار هست : خواهر جان جوابش : جان خواهر جان بگو با مهربان خویش درد و داستان خویش نگفتی ، جان خواهر ! اینکه خوابیده ست اینجا کیست ستان خفته ست و با دستان فروپوشانده چشمان را تو پنداری نمی خواهد ببیند روی ما را نیز کورا دوست می داریم نگفتی کیست ، باری سرگذشتش چیست پریشانی غریب و خسته ، ره گم کرده را ماند شبانی گله اش را گرگها خورده و گرنه تاجری کالاش را دریا فروبرده و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابانها سپرده با خیالی دل نه ش از آسودگی آرامشی حاصل نه اش از پیمودن دریا و کوه و دشت و دامانها اگر گم کرده راهی بی سرانجامست مرا به ش پند و پیغام است در این آفاق من گردیده ام بسیار نماندستم نپیموده به دستی هیچ سویی را نمایم تا کدامین راه گیرد پیش ازینسو ، سوی خفتنگاه مهر و ماه ، راهی نیست بیابانهای بی فریاد و کهساران خار و خشک و بی رحم ست وز آنسو ، سوی رستنگاه ماه و مهر هم ، کس را پناهی نیست یکی دریای هول هایل است و خشم توفانها سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب و ان دیگر بسی زمهریر است و زمستانها رهایی را اگر راهی ست جز از راهی که روید زان گلی ، خاری ، گیاهی نیست نه ، خواهر جان ! چه جای شوخی و شنگی ست ؟ غریبی، بی نصیبی ، مانده در راهی پناه آورده سوی سایه ی سدری ببنیش ، پای تا سر درد و دلتنگی ست نشانیها که در او هست نشانیها که می بینم در او بهرام را ماند همان بهرام ورجاوند که پیش از روز رستاخیز خواهد خاست هزاران کار خواهد کرد نام آور هزاران طرفه خواهد زاد ازو بشکوه پس از او گیو بن گودرز و با وی توس بن نوذر و گرشاسپ دلیر شیر گندآور و آن دیگر و آن دیگر انیران فرو کوبند وین اهریمنی رایات را بر خک اندازند بسوزند آنچه ناپکی ست ، ناخوبی ست پریشان شهر ویرام را دگر سازند درفش کاویان را فره و در سایه ش غبار سالین از جهره بزدایند برافرازند نه ، جانا ! این نه جای طعنه و سردی ست گرش نتوان گرفتن دست ، بیدادست این تیپای بیغاره ببنیش ، روز کور شوربخت ، این ناجوانمردی ست نشانیها که دیدم دادمش ، باری بگو تا کیست این گمنام گرد آلود ستان افتاده ، چشمان را فروپوشیده با دستان تواند بود کو باماست گوشش وز خلال پنجه بیندمان نشانیها که گفتی هر کدامش برگی از باغی ست و از بسیارها تایی به رخسارش عرق هر قطره ای از مرده دریایی نه خال است و نگار آنها که بینی ، هر یکی داغی ست که گوید داستان از سوختنهایی یکی آواره مرد است این پریشانگرد همان شهزاده ی از شهر خود رانده نهاده سر به صحراها گذشته از جزیره ها و دریاها نبرده ره به جایی ، خسته در کوه و کمر مانده اگر نفرین اگر افسون اگر تقدیر اگر شیطان بجای آوردم او را ، هان همان شهزاده ی بیچاره است او که شبی دزدان دریایی به شهرش حمله آوردند بلی ، دزدان دریایی و قوم جاودان و خیل غوغایی به شهرش حمله آوردند و او مانند سردار دلیری نعره زد بر شهر دلیران من ! ای شیران زنان ! مردان ! جوانان ! کودکان ! پیران وبسیاری دلیرانه سخنها گفت اما پاسخی نشنفت اگر تقدیر نفرین کرد یا شیطان فسون ، هر دست یا دستان صدایی بر نیامد از سری زیرا همه ناگاه سنگ و سرد گردیدند از اینجا نام او شد شهریار شهر سنگستان پریشانروز مسکین تیغ در دستش میان سنگها می گشت و چون دیوانگان فریاد می زد : ای و می افتاد و بر می خاست ، گیران نعره می زد باز دلیران من ! اما سنگها خاموش همان شهزاده است آری که دیگر سالهای سال ز بس دریا و کوه و دشت پیموده ست دلش سیر آمده از جان و جانش پیر و فرسوده ست و پندارد که دیگر جست و جوها پوچ و بیهوده ست نه جوید زال زر را تا بسوزاند پر سیمرغ و پرسد چاره و ترفند نه دارد انتظار هفت تن جاوید ورجاوند دگر بیزار حتی از دریغا گویی و نوحه چو روح جغد گردان در مزار آجین این شبهای بی ساحل ز سنگستان شومش بر گرفته دل پناه آورده سوی سایه ی سدری که رسته در کنار کوه بی حاصل و سنگستان گمنامش که روزی روزگاری شبچراغ روزگاران بود نشید همگنانش ، آغرین را و نیایش را سرود آتش و خورشید و باران بود اگر تیر و اگر دی ، هر کدام و کی به فر سور و آذینها بهاران در بهاران بود کنون ننگ آشیانی نفرت آبادست ، سوگش سور چنان چون آبخوستی روسپی . آغوش زی آفاق بگشوده در او جای هزاران جوی پر آب گل آلوده و صیادان دریابارهای دور و بردنها و بردنها و بردنها و کشتی ها و کشتی ها و کشتی ها و گزمه ها و گشتی ها سخن بسیار یا کم ، وقت بیگاه ست نگه کن ، روز کوتاه ست هنوز از آشیان دوریم و شب نزدیک شنیدم قصه ی اینپیر مسکین را بگو ایا تواند بود کو را رستگاری روی بنماید ؟ کلیدی هست ایا که ش طلسم بسته بگشاید ؟ تواند بود پس از این کوه تشنه دره ای ژرف است در او نزدیک غاری تار و تنها ، چشمه ای روشن از اینجا تا کنار چشمه راهی نیست چنین باید که شهزاده در آن چشمه بشوید تن غبار قرنها دلمردگی از خویش بزداید اهورا وایزدان وامشاسپندان را سزاشان با سرود سالخورد نغز بستاید پس از آن هفت ریگ از یگهای چشمه بردارد در آن نزدیکها چاهی ست کنارش آذری افزود و او را نمازی گرم بگزارد پس آنگه هفت ریگش را به نام و یاد هفت امشاسپندان در دهان چاه اندازد ازو جوشید خواهد آب و خواهد گشت شیرین چشمه ای جوشان نشان آنکه دیگر خاستش بخت جوان از خواب تواند باز بیند روزگار وصل تواند بود و باید بود ز اسب افتاده او نز اصل غریبم ، قصه ام چون غصه ام بسیار سخن پوشیده بشنو ، من مرده ست و اصلم پیر و پژمرده ست غم دل با تو گویم غار کبوترهای جادوی بشارتگوی نشستند و تواند بود و باید بودها گفتند بشارتها به من دادند و سوی آشیان رفتند من آن کالام را دریا فرو برده گله ام را گرگها خورده من آن آواره ی این دشت بی فرسنگ من آن شهر اسیرم ، سکنانش سنگ ولی گویا دگر این بینوا شهزاده بایددخمه ای جوید دریغا دخمه ای در خورد این تنهای بدفرجام نتوان یافت کجایی ای حریق ؟ ای سیل ؟ ای آوار ؟ اشارتها درست و راست بود اما بشارتها ببخشا گر غبار آلود راه و شوخگینم ، غار درخشان چشمه پیش چشم من خوشید فروزان آتشم را باد خاموشید فکندم ریگها را یک به یک در چاه همه امشاسپندان را به نام آواز دادم لیک به جای آب دود از چاه سر بر کرد ، گفتی دیو می گفت : آه مگر دیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست ؟ مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست ؟ زمین گندید ، ایا بر فراز آسمان کس نیست ؟ گسسته است زنجیر هزار اهریمنی تر ز آنکه در بند دماوندست پشوتن مرده است ایا ؟ و برف جاودان بارنده سام گرد را سنگ سیاهی کرده است ایا ؟ سخن می گفت ، سر در غار کرده ، شهریار شهر سنگستان سخن می گفت با تاریکی خلوت تو پنداری مغی دلمرده در آتشگهی خاموش ز بیداد انیران شکوه ها می کرد ستم های فرنگ و ترک و تازی را شکایت با شکسته بازوان میترا می کرد غمان قرنها را زار می نالید حزین آوای او در غار می گشت و صدا می کرد غم دل با تو گویم ، غار بگو ایا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟ صدا نالنده پاسخ داد آری نیست ؟ patris21st June 2007, 03:48 AMکتیبه فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی زن و مرد و جوان و پیر همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای و با زنجیر اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود تا زنجیر ندانستیم ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم چنین می گفت فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت چنین می گفت چندین بار صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت و ما چیزی نمی گفتیم و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی گروهی شک و پرسش ایستاده بود و دیگر سیل و خستگی بود و فراموشی و حتی در نگه مان نیز خاموشی و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود شبی که لعنت از مهتاب می بارید و پاهامان ورم می کرد و می خارید یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را و نالان گفت :‌ باید رفت و ما با خستگی گفتیم : لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز باید رفت و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند کسی راز مرا داند که از اینرو به آنرویم بگرداند و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار می کردیم و شب شط جلیلی بود پر مهتاب هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی و ما با آشناتر لذتی ، هم خسته هم خوشحال ز شوق و شور مالامال یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود به جهد ما درودی گفت و بالا رفت خط پوشیده را از خک و گل بسترد و با خود خواند و ما بی تاب لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم و سکت ماند نگاهی کرد سوی ما و سکت ماند دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم بخوان !‌ او همچنان خاموش برای ما بخوان ! خیره به ما سکت نگا می کرد پس از لختی در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد نشاندیمش بدست ما و دست خویش لعنت کرد چه خواندی ، هان ؟ مکید آب دهانش را و گفت آرام نوشته بود همان کسی راز مرا داند که از اینرو به آرویم بگرداند نشستیم و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم و شب شط علیلی بود god_girl21st June 2007, 10:40 AMمهدی اخوان ثالث سگها و گرگها 1 هوا سرد است و برف آهسته بارد ز ابری سکت و خکستری رنگ زمین را بارش مثقال ، مثقال فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ سرود کلبه ی بی روزن شب سرود برف و باران است امشب ولی از زوزه های باد پیداست که شب مهمان توفان است امشب دوان بر پرده های برفها ، باد روان بر بالهای باد ، باران درون کلبه ی بی روزن شب شب توفانی سرد زمستان آواز سگها زمین سرد است و برف آلوده و تر هواتاریک و توفان خشمنک است کشد - مانند گرگان - باد ، زوزه ولی ما نیکبختان را چه بک است ؟ کنار مطبخ ارباب ، آنجا بر آن خک اره های نرم خفتن چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه عزیزم گفتم و جانم شنفتن وز آن ته مانده های سفره خوردن و گر آن هم نباشد استخوانی چه عمر راحتی دنیای خوبی چه ارباب عزیز و مهربانی ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست بلی ، اما تحمل کرد باید درست است اینکه الحق دردنک است ولی ارباب آخر رحمش اید گذارد چون فروکش کرد خشمش که سر بر کفش و بر پایش گذاریم شمارد زخمهایمان را و ما این محبت را غنیمت می شماریم 2 خروشد باد و بارد همچنان برف ز سقف کلبه ی بی روزن شب شب توفانی سرد زمستان زمستان سیاه مرگ مرکب آواز گرگها زمین سرد است و برف آلوده و تر هوا تاریک و توفان خشمگین است کشد - مانند سگها - باد ، زوزه زمین و آسمان با ما به کین است شب و کولک رعب انگیز و وحشی شب و صحرای وحشتنک و سرما بلای نیستی ، سرمای پر سوز حکومت می کند بر دشت و بر ما نه ما را گوشه ی گرم کنامی شکاف کوهساری سر پناهی نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان در آن آسود بی تشویش گاهی دو دشمن در کمین ماست ، دایم دو دشمن می دهد � سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 621]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن