تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):افطارى دادن به برادر روزه دارت از گرفتن روزه بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831601884




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مهدی اخوان ثالث


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: مهدی اخوان ثالث
کاروانیها!
کاروانسالاری افتاده است از پا
چیست تدبیر؟
کاروان آیا بماند یا براند؟(1)
...
من امشب در عالمی سیر می کنم که حد فاصلی میان شعر و نثر است... خیال! ... و من امشب در خیال زیبایم رو در روی کسی هستم که در مقابل او سنگ ریزه ام مقابل کوه! او با نگاه نافذش ، صدای گیرایش ، غالب گشته و من مغلوب و حیران جرات نگاه کردن در چشمان او را ندارم... مهدی اخوان ثالث، یگانه کاروانسالار شعر معاصر، آنقدر از سر کوه بلند خم شده تا فروتنانه به چند سوال مضحک من جواب دهد... سر میزی نشسته ام و او پر هیبت و با صلابت در سوی دیگر میز قرار گرفته است. باورم نمی شود. منم و اخوان ِبزرگ و شمعی روشن که ناظر گفتگوی ماست و روشنی بخش خیال ِمن.
***
من: جناب آقای اخوان! آماده اید مصاحبه را شروع کنیم؟
مهدی اخوان ثالث : بله.
- آقای اخوان! اگر در شعر امروز نابغه ای ظهور نکند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شعر ما امروز قالب ندارد و یا به عبارتی قالب شعر امروز نیمایی است. اما هنوز در شعرمان وزن هم داریم. گرچه امروزه می بینیم که در پاره ای مواقع شعر بدون وزن هم وجود دارد مثل شعر سپید. به هر حال... آیا با از بین رفتن قالب شعری وزن می تواند بدون آن نقش ایفا کند؟

. ببینید... وزن به شعر حالت ِتَری و ترانگی ، حالت ترنّم و تغنّی می دهد و حالت روانی و روانگی.این موهبتی است برای شعر. وزن به شعر حرکت و پیوستگی و فرم می دهد، هماهنگی و تمامیتی خدشه ناپذیر. همین.
و من معتقدم که شعر را نباید از این موهبتِ دشواری زیبا ، یا زیبایی دشوار محروم و پیاده و برهنه کرد ، و تمامیت و کمالش را مخدوش ساخت، مگر بتوان جانشینی بهتر و عالیتر از آن برای شعر پیدا کرد ومن هنوز در تجربیاتی که در این زمینه شده و شعر امروز ما جلوه هایی از آن تجربیات را دارد، چنین جانشینی برای وزن ندیده ام.
- شما علاوه بر سررودن شعر نیمایی (نو)، شعر کهن هم سراییده اید. رباعی، غزل، دوبیتی و ...آیا معتقدید شاعران حال حاضر باید در این موارد هم به تجربیاتی دست یابند؟
. اصولاً این دست نیست که قالب را ما نمودار ِاثر و تعیین کننده قطعی چند و چون ِشعر بدانیم.هیچ اشکال ندارد که کسی شعر بگوید ودر قالب قصیده باشد. قوالب برای کسانی مطرح است که خود همه چیزشان قالبی است. آنها که شعری دارند به هر نحوی که هست ، شایسته تر است، بهتر است و مجال جولان ِقریحه شان بیشتر است، می گویند. منتهی یک نکته می ماند و آن اینکه بخواهیم از جهت دیگر نگاه کنیم: شیوه ای که نیما پیشنهاد کرده از نظر کلّی یکی از قوالب شعری است که پیشنهاد شده ، یعنی همان طور که ما غزل داریم، مثنوی داریم، رباعی داریم، و چه و چه ها، همچنان قالب کشف و ابتکار نیمایی هم داریم. امّا اگر همه چیز را، اوّل و آخر ِشعر فارسی را فقط همین بدانیم، به نظر من صحیح نیست.این هم نوعی است از قوالبی که به شعر عرضه شده. ای بسا که فردا بیایند وشکلهای بیانی بهتری بیابند و عرضه کنند ، همچنان که خود ِنیما این کار را کرد نسبت به گذشته.هر چیزی برای خودش و به جای خودش، هر معنی که به ذهن شاعری خطور کند برای خودش قالبی تقاضا می کند، و خود به خود در ذهن شکل پیدا می کند و بیان می شود، خواه در قالب نیمایی ، خواه قصیده. شما تصورمی کنید قصیده ((دماوند)) بهار که پر از شور و حس و حال است شعر نیست؟ در آن شور شاعرانه نیست؟... یا یکی از سروده های خودم:

بهل کاین آسمان ِپاک
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند
کآن خوبان پدرشان کیست
و یا سود و ثمرشان چیست...
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمینهایی که دیدارش به سان ِشعله آتش دواند در رگم خون ِنِشیط ِزنده بیدار
نه این خونی که دارم پیر و سرد و تیره و بیمار
چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دُم
که از دهلیز نقب آسای زهر اندودِ رگهایم
کشاند خویشتن را همچو مستان دست بر دیوار
به سوی قلب ِمن
این غرفه با پرده های تار
و می پرسد صدایش با ناله ای بی نور:
(( کسی اینجاست؟!
الا من باشمایم... آی...
می پرسم کسی اینجاست؟!
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی
یا که لبخندی
فشار گرم ِدست ِدوست مانندی..))
و می بیند صدایی نیست
نورِآشنایی نیست
حتی از نگاه ِمرده ای هم رد پایی نیست؟
صدایی نیست الّا پِت پتِ رنجور ِشمعی در جوار مرگ
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم ِکار مرگ
و زان سو می رود بیرون به سوی غرفه ای دیگر
به امّیدی که نوشد از هوای تازه آزاد
ولی آنجا حدیث بَنگ و افیون است
از اعطای درویشی که می خواند:
(( جهان پیر است و بی بنیاد
از این فرهاد کُش فریاد!))
و زانجا می رود بیرون به سوی جمله ساحل ها
پس از گشتی کسالت بار
بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه نو پرده های تار
(( کسی اینجاست؟!!))
و می بیند همان شمع و همان نجواست...
...
این شعر از من قالب نیمایی می طلبد. نه مثنوی.
- با تشکر فراوان از این که شعر زیبایی خواندید. قصد داشتم از شما شعری بخواهم که زودتر خودتان دست به کار شدید... اما... تا کنون دو بار از ملک الشعرا نام بردید. اولین جمله ای که در باره ایشان به ذهنتان می رسد چیست؟

. جمله ای می گویم مطابق با استفاده او از قوالب کهن در شعر نو: چند بیت غزلی می گفت و گریز می زد به قضایای مشروطه.
- شعری دارید به نام خوان هشتم... می دانم که نام کامل آن خوان هشتم و آدمک است. کمی راجع به این شعر صحبت کنیم.
. در شعر خوان هشتم و آدمک در جایی می خواهم به بعضی از روشنفکران و هنرمندان حرفهایی بزنم، اینها کسانی هستند که زندگی می کنند، ولی نزدیک خودشان را نمی بینند ، یک حالت رمانتیک و خیلی خیال آمیز و افسانه ای برای خودشان درست کرده اند ، نزدیک خودشان را که زندگی اصیل و حقیقی هست پر از رنج و مشقت است، پر از فساد و نامردمی هست، اینها را نمی بینند، چشمشان را بسته اند و برای گل دوردستی که در سیاره ای دور شکفته و مثلاً پر پر شده ، یا آب بهش نرسیده ، نور بهش نرسیده ، برای آن گل دلسوزی می کنند و اشک می بارند. و من فریادم این بود که چطور تو این نزدیک خودت را نمی بینی که آدمها را داغ می کنند و فریاد های آدم ها را ، ولی برای دور دست ها فریاد می کشی؟ پس این یک نوع فریب دادن است. مثلاً می گویم:
قصه است این ، قصه، آری قصه درد است
شعر نیست،
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است.
بی عیار شعر محض و خوب و خالی نیست.
هیچ – همچون پوچ – عالی نیست.
این گلیم تیره بختی هاست.
خیس خون سهراب و سیاوش ها
روکش تابوت تختی هاست.
در واقع کسانی که شعر موج نویی می گفتند و هیچ از زندگی و به اصطلاح جریان جاری حیات در شعرشان نبود- فقط یک چیزهای خیالی و افسانه ای در شعرشان در شعرشان بود و به دنبال استعارات و تصاویر زیبا می رفتند. حرف من با اینان بود.
اما آدمکی که در خوان هشتم و آدمک ، از آن یاد کرده بودم ، مقصودم همان مطرودی بود که از این سرزمین رفت و رانده شد و سالهای سال ، سایه سنگینش ، بر سر این مملکت ، موجب خفقان بود... در این جا یک جعبه جادوی فرنگی (تلویزیون) جای نقال را گرفته بود و مردم دور و برش جمع شده بودند و حال اصلاً توجه نداشتند که این می فریفتشان، از راه به درشان می کرد ، و حقایق را از نظرشان مستور می داشت، در واقع نقّال امروزی همان جعبه جادوی فرنگی بود...
گرچه می بینند و می دانند آن انبوه
کانکه اکنون نقل می گوید
از درون جعبه جادوی فرنگ آورد،
گرگ- روبه طرفه طرّاری ست افسونکار
که قرابت با دو سو دارد
مثل استر، مثل روبهگرگ، خوکفتار
از فرنگی نطفه، از ینگی فرنگ مام،
اینت افسونکارتر اهریمنی طرّار،
گرچه آن انبوه این دانند،
باز هم امّا
گرد پر فن جعبه جادوش – دزد دین و دنیاشان-
همچنان غوغا و جنجال ست...
مقصودم از پهلوان در این شعر کاملاً بارز است. پهلوان زنده را عشق است. کسی که خودش را قهرمان آن روز می دانست، و رهایی بخش مملکت . او به عنوان پهلوان زنده به وسیله همین جعبه جادوی طرّار فرنگان معرفی می شد...
بچه ها جان! بچه های خوب!
پهلوان زنده را عشق است.
بشنوید از ما ، گذشته مُرد
حال را آینده را عشق است
- حضور جهان پهلوان تختی در این شعر چگونه اتفاق افتاد؟
. تختی زندگی اش سراسر الهام بود. من می خواستم بگویم که خوان هشتمی پیش آمده . برای کشتن جهان پهلوان. کسی که رستم زمانه ما بود. قهرمان ملّی را در تختی دیدم و پا گذاشتنش به خوان هشتم که خوان ِمرگ بود مطرح کردم.

- اصولاً مطرح کردن اعتراض شدید از خصایص بارز شعر شما بود. نمونه بارز آن فریاد زدن ِ((کُشتن)) ناجنمردانه تختی ست که در مقایسه با کشته شدن سیاوش به دست گرسیوز در خوان هشتم آمده است. طبعاً چنین اعتراضاتی دستگیری و زندان به دنبال خواهد داشت. شما چند بار و چگونه به زندان افتادید؟
. چند بار به زندان افتادم. بار اوّلش به خاطر پناهنده ای بود که به خانه ما روی آورده بود. یعنی من و دوستم رضا مرزبان با یکدیگر در یک خانه می نشستیم و پناهنده ای به ما سپردند که او را مخفی کنیم. این شخص آمد، حالا دوران بعد از کودتای 28 مرداد است. اواخر زمستان بود، مدتی او را نگه داشتیم و این مرد بی آرام شد و یکی دو بار به کوچه رفت و گیر افتاد! دنبال او آمدند ، ریختند به خانه و ما را هم بردند و پس از چند روز آزاد کردند. یک بار هم زمانی بود که ارغنون را منتشر کرده بودم و این بار خودم طرف اتّهام بودم، اتفاقاً آن زمانها شعری هم در یکی از روزنامه های مخفی منتشر شده بود ، خطاب به شاه با دشنام و حمله شدید...
این شعر را به من نسبت می دادند که تو گفتی... حال آنکه من نگفته بودم ولی می دانستم چه کسی گفته... مرا چند بار به محاکمه کشیدند و این دفعه زندانم طول کشید... یک سالی زندان بودم...
یک بار هم در سال 45 به زندان افتادم. به اتهام دیگری که چند ماه طول کشید... ولی این زندانها آنقدر به من سخت نگذشت گو اینکه شکنجه هم دیدم . سیگار روی دستم خاموش می کردند که جایش هست، با چکمه و نعل آهنین به قلم پاهایم می کوبیدند که آثارش باقیست...امّا اینها شکنجه ای نبود. بیرون که می آمدم ، زندان فراخ تری در انتظارم بود...
زمستان و چاووشی دو جهت عمده و اصلی شعر های من در عرض این سالهاست. مجموعه های زمستان ، آخر شاهنامه، از این اوستا، و در حیاط کوچک پاییز در زندان که این آخری مربوط به زندان اخیرم در سال 45 است...
- ... انتخاب تخلص ((امید)) چگونه بود؟

. روز جمعه 16/11/1326 بود.در جلسه انجمن ادبی خراسان منزل آقای گلشن آزادی خدمت استاد عبدالحسین نصرت بودیم و پس از خواندن غزلی ، صحبت از تخلص من شد و ایشان پیشنهاد کردند امّید باشد و من پذیرفتم.
- بسیار ممنون آقای اخوان! فکر می کنم وقت آنست که چند بیت شعری از شما بشنویم و مصاحبه را رو به پایان ببریم.نمی دانم تا اندازه کلمه بیت را به جا به کار برده باشم. امّا سراپا گوشم...
. چیزی هست به نام ((ابری)):

چه روز ابری زشتی
ترشرو، تنگ و تار آنگه نه بارانی، نه خورشیدی
نه چشم انداز دلخواهی
نه چشمی را توان و خواهش دیدی
اگر ابریست این تاریک
چرا بر حال ما اشکی نمی بارد؟
و ما را اینچنین خشک و طاقت سوز
بکردار کویری تشنه می دارد؟
تو هم خورشید پنهان کاش گاهی می درخشیدی
و می دیدی چه دهشتناک روز ابری زشتی ست
همان روز مبادایی که می گویند امروز است
بد و بیراه پیروز است

نه دیروز و نه فردایی
نه ایمانی، نه امّیدی
نه بارانی ، نه خورشیدی
- خیلی ممنون و متشکر...
. بله، این هم از قصه های ما. خواهش می کنم





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 233]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن