واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
شهیدی که با هدیه امام رضا (ع) به خاک سپرده شد «خواب دیدم نزدیک چشمه آبی هستم. آقایی با شال و عمامهای سبز رنگ سمتم آمد. با هم صحبت کردیم. علاقه خاصی به ایشان پیدا کردم. سوال کردم: آقا شما کی هستید؟ فرمودند: من امام رضا هستم.»
به گزارش فرهنگ نیوز؛ شهید «حسین ابراهیمی» 19 دی سال 1336 در سمنان دیده به جهان گشود. وی پیش از انقلاب در فعالیت های مختلف مبارزاتی شرکت داشت که به دلیل علاقه بسیار به خدمت و کمک به مردم، در 11 مهر 1357 به استخدام آتش نشانی تهران درآمد و با رشادت و فداکاری در عملیاتهای امدادرسانی در حوادث و اطفای حریق زیادی شرکت کرد. با آغاز جنگ تحمیلی به فرمان امام خمینی (ره) لبیک گفت و به عنوان جهادگر جهاد سازندگی به جبهههای حق علیه باطل شتافت.در ادامه سه روایت از این شهید بزرگوار را از زبان «منصور ابراهیمی» برادر شهید میخوانید:شبی با فریاد حسین همه از خواب بیدار شدیم. آن زمان خانه ما برق نداشت. مادرم به سرعت چراغی روشن کرد و خودمان را بالای سر حسین رساندیم که ببینیم چه اتفاقی افتاده است. کمی به او آب دادیم تا آرام شد. مادرم سوال کرد: حسین جان چه اتفاق افتاد؟ چه خوابی دیدی؟ حسین گفت: خواب دیدم نزدیک چشمه آبی هستم. آقایی با شال و عمامهای سبز رنگ سمتم آمد. با هم صحبت کردیم. علاقه خاصی به ایشان پیدا کردم. سوال کردم: آقا شما کی هستید؟ فرمودند: من امام رضا هستم. گفتند: حسین دوست داری بارگاهم را ببینی؟ گفتم: بله.آقا دستم را گرفتند و در یک لحظه دیدم بالای ضریح مبارک امام هستم. حس و حال عجیبی داشتم. دوباره کنار چشمه برگشتم. آقا یک بسته به من دادند. گفتم: این چیست؟ فرمودند: این تربت مزارم است. به دلیل اینکه آن را عزیز بدارم، داخل جیب سمت چپ پیراهنم بر روی قلبم گذاشتم. خداحافظی کردیم و از خواب پریدم. این ماجرا به هفت یا هشت سال قبل از شهادت حسین برمیگشت و ما آن را فرموش کردیم.آتشنشانی که در جبهه سقای رزمندگان بودبار آخر از طرف سازمان آتشنشانی تهران به منطقه اعزام شد. عملیات شروع شده بود و حسین در خط مقدم با کامیون آب، سقای رزمندگان بود. با تانکر آب تانکرهای کوچک را پر میکرد؛ که در یک لحظه، تک تیرانداز عراقی، حسین را مورد هدف قرار میدهد. تیر به پهلویش اصابت کرده بود. وی را به عقب انتقال دادند. محمد برادر بزرگم آن زمان در جبهه حضور داشت. حسین را به بیمارستان اهواز برد. شرایط حسین وخیم بود. دکترها قصد داشتند او را به تهران اعزام کنند ولی به علت ازدحام بیمار، بیمارستانها پذیرش نداشتند. حسین را به بیمارستان قائم (عج) مشهد بردند و بستری کردند. از دست دکترها هیچ کاری بر نمیآمد. هر دو کلیههای حسین از کار افتاده بود و خونریزی شدیدی داشت، به همین خاطر نمیتوانستیم به او آب بدهیم. برادرم با آن جثه درشت، مدام تقاضای آب میکرد. با این که خودش سقای جبههها بود، اما نمیتوانست آب بنوشد. لبهایش ترک خورده و خشک شده بود. حسین التماس میکرد قطرهای آب به او بدهم. تنها کاری که از دستم برمیآمد این بود که دستمال مرطوبی را روی لبهایش بگذارم. این امر ما را بسیار ناراحت میکرد با محمد بیرون اتاق میآمدیم، گریه میکردیم. روز آخر، محمد وارد اتاق میشود میبیند حسین لبخند میزند، میگوید: فکر میکنید الان از شما آب میخواهم؟ نه برادر، آب نمیخواهم. مولایم مرا سیراب کرد.رویای صادقه شهیدی که تعبیر شدحسین شهید شد. برای مراسم تشییع و مقدمات کار به تهران برگشتیم. پسر عمهام در بیمارستان مانده بود تا کارهای لازم برای انتقال را انجام دهد. پیکر را با هواپیما به تهران آوردند. در مراسم باشکوهی پیکر حسین را تا بهشت زهرا تشییع کردیم. به محض باز کردن کفن، دیدیم یک بسته بر روی قلب حسین است. سوال کردم. پسر عمهام که شاهد موضوع بود، جریان را تعریف کرده و گفت: بعد از اتمام کار، تابوت را به حرم امام رضا (ع) بردیم و چند بار دور ضریح حضرت طواف دادیم. همین که تابوت را به حیاط حرم آوردیم یکی از خدام امام رضا (ع) جلو آمد و گفت: تابوت را زمین بگذارید. کفن را باز کرد و تربت امام رضا (ع) را بر روی قلب حسین گذاشت. به یاد خواب چند سال پیش حسین افتادم. مادرم همان لحظه از هوش رفت و ما بسیار منقلب شدیم.
منبع: دفاع پرس
96/4/9 - 09:51 - 2017-6-30 09:51:24
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 121]