واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: 6 روایت از زندگی نخبه چراغ خاموش جنگ
پس از شهادت «مصطفی ابراهیمی مجد» طرحهای وی در انبار مهندسی - رزمی بایگانی شده بود. تنها کسی که جسارت ادامه کارها را داشت، شهید علیرضا عاصمی بود.
«لباس سبز کسی را پاسدار نمیکند؛ اگر از جنگ جان سالم به در ببرم به انجام کار فرهنگی همت میگمارم تا ناگفتههای جنگ را برای مردم بازگو کنم». دور از باور نیست که یک نخبه و فرمانده دوران دفاع مقدس چنین جملاتی را به زبان بیاورد.
دفاع مقدس، دوران ظهور و بروز ابداعات نخبگانی همچون شهید نام آشنای تخریب «علیرضا عاصمی» شد. این شهید نخبهترین رزمنده ای بود که از دل شهر کوچک خراسان وارد جنگ شد و فنی ترین کارها را در آن زمان برعهده گرفت. معاون شهید اظهار داشت که علیرضا بیش از 13 طرح، اختراع و ابتکار نظامی از جمله موشک ذوالفقار، آتشبار آر.پی.جی، سیم خارداربر هیدرولیکی و موارد دیگر را در طول جنگ تحمیلی به ثبت رسانده است.
شهید علیرضا عاصمی کاشمری از سرداران رشید انقلاب در دفاع مقدس بود که در دوران حضورش در مناطق جنگی، فرماندهی تخریب قرارگاههای خاتمالانبیا، کربلا و نجف را بر عهده داشت. این سردار سرافراز اسلام در روز 13 دی ماه 1365 در حالی که عضو شورای فرماندهی و مسئول گردان تخریب ویژه پاسداران بود، در زمان خنثیسازی بمب در منطقه کرمانشاه و در سن 24 سالگی به درجه رفیع شهادت نایل شد. پیکرمطهر این فرمانده دلاور و نخبه دوران دفاع مقدس پس از تشییع بر دستان مردم شهیدپرور کاشمر در کنار آرامگاه شهید مدرس و در جوار مزار برادرشهیدش به خاک سپرده شد.
در ادامه چند برداشت از زندگی شهید «علیرضا عاصمی» را میخوانید:
روایت اول/ ابتکار در جبهه
در آن دوران سلاح تخریبچیها برای پاکسازی میادین مین، سرنیزه، سیمچین و ایمان به خدا بود. در هنگام پاکسازی این میادین شرایطی پیش میآمد که یک مین پیدا نمیشد، در این زمان فرمانده ارشد داوطلبانه برای خطرناکترین عملیات به میدان میآمد و این مقابل رفتار ارتش کلاسیک دنیا بود.
از آنجا که دشمن وسعت میدان مین را گسترش داده بود؛ این نخبه جنگ، طرحی برای خنثی کردن مینها ارایه کرد تا دشمن به راحتی مانور در پیشروی ندهد. دیگر سیمچین و سرنیزه جوابگوی این مقدار مین نبود. شهید عاصمی به این فکر افتاد که یک انفجار در میدان مین انجام شود تا بتواند یک مسیر را برای عبور رزمندگان باز کنند. از این رو بحث تیربار آرپیچی، برای نخستین بار مطرح شد. وی در نظر داشت به جهت جلوگیری از شناسایی آرپیجیزنها طرحی جدید اجرا شود. در این طرح، آرپیجی را بر روی صفحهای جوش داده و با یک جک هیدرولیکی به سمت بالا هدایت شود. همچنین با نصب دوربین خرگوشی، هدف را نشانه برود. گلوله آرپیجی با کنترل سیمدار شلیک شود. در آن بحبحه جنگ برای این طرحها کسی سرمایهگذاری نمیکرد. از این رو شهید عاصمی به عنوان پژوهشگر وارد عمل شد. کارگاهی درست کرد که رزمندگان با معلومات دقیقتر کار خود را انجام دهند. همچنین با غنیمت گرفتن از دشمن به ایده خود جامه عمل پوشاند. ساخت بزرگترین میدان مین آموزشی کشور به نام اردوگاه شهدای تخریب به همت این شهید انجام شد.
روایت دوم/ جنگیدن وظیفه است، نه ایثار
جانباز منصور احمدلو - همرزم شهید: وقتی فهم بالاتر میرود، وظیفهاش نیز سنگینتر میشود. آن مقطع زمانی؛ من معاون عاصمی بودم. روزی که از جاده اهواز تا باختران در حال عبور بودیم که گفت: «جنگیدن وظیفه ما است و ایثار نیست.» در پاسخ سخنش گفتم: «سرباز وظیفه دارد نه ما.»، شهید عاصمی گفت: «سرباز وظیفه قانونی دارد و ما وظیفه شرعی داریم.» شهادت و تیر خوردن از نظر عاصمی وظیفه بود.
شهید عاصمی معتقد بود: «انسان باید از لحظه لحظه عمرش به نحو احسن استفاده کند.» از این رو وقتی سربازان در زمان استراحت و یا بازگشت از میدان مین دور هم جمع میشدند، از آنها میخواست تا در این فرصت از تجارب خود بگویند تا دیگران استفاده کنند. از مشاعره گرفته تا تعریف تجارب، زیرا وی تاکید داشت که حتما فهم، معرفت و شناخت رزمندگان توسعه یابد.
روایت سوم/ شهید عاصمی مرا به وادی تخریب کشاند
مجید جعفرآبادی - همرزم شهید: گروه تخریب از اواسط سال ۶۲ شکل گرفت؛ اما پس از عملیات فتح المبین سازماندهی شد. ابتدا گروه تخریب در قرارگاهها مستقر بودند؛ ولی به سرعت تیپ و لشکرها، گروه تخریب تشکیل دادند. این گروههای تخریب تا آخر جنگ در تیپ و لشکر ماندند و به مرور زمان ماموریتهایشان گستردهتر شد.
در سالهای نخست، گروههای تخریب وظیفه پاکسازی میادین مین را بر عهده داشتند. پس از گذشت مدتی؛ انفجار پل، جاده و جلوگیری از پیشروی عراق در پاتکها نیز در زمره وظایف تخریبچیها قرار گرفت.
از تیرماه ۶۲ به دلیل شخصیت برجسته شهید «علیرضا عاصمی» جذب گردان تخریب شدم و تا آخر جنگ هم در این گروه ماندم. دوره آموزشی را در میدانهای مین طراحی شده و در اردوگاه شهدای تخریب نزد مربیهای حاذق گذراندم که برخی از آنان نیز در قید حیات هستند. پس از آموزش به قرارگاه کربلا رفتم و در عملیاتها، به گردانها یاری میرساندیم.
اگر در ابتدا با عاصمی آشنا نشده بودم، در گردان تخریب نمیماندم و به واحد مهندسی و رزمی میرفتم. وی یک فرمانده مقتدر و محبوب بود. با وجود سن کمی که داشت، گردان را به خوبی فرماندهی میکرد. با گذشت ۲۹ سال از شهادت ایشان، همچنان یاد و خاطره این فرمانده برایم زنده است و همچنین رزمندگانی که با وی همراه بودند، او را مردی دلیر و مجرب توصیف میکنند.
ما در عملیات بدر و خیبر ماموریتمان این بود که جاده پشتیبانی عراق را با موادگذاری برش دهیم. شبیه همین کار نیز باید در عملیات کربلای۵ انجام میدادیم. البته در آن عملیات کاشت مین نیز داشتیم. پیش از آغاز عملیات، من در مناطق جنوبی بودم که خبر شهادت عاصمی را شنیدم. عاصمی در سیزدهم دیماه سال ۱۳۶۵ در ساعت ۳ بعدازظهر به هنگام تخریب بمبی در چاله خارج از شهر باختران در سن ۲۴ سالگی به همراه سه تن از یارانش به شهادت رسید.
روایت چهارم/ احیای طرحهای نظامی شهید مجد
سید سعید موسوی - فرمانده پیشین تخریب: شهید عاصمی یک لحظه هم بیکار نمینشست و دائم در حال طراحی و اجرای عملیات بود.
«مصطفی ابراهیمی مجد»، مسئول مهندسی _ رزمی ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران، پیش از شهادت در خصوص موشکهای آبی _ خاکی کار میکرد. پس از شهادت طرحهای وی در انبار مهندسی _ رزمی بایگانی شده بود. تنها کسی که جسارت ادامه کارها را داشت، شهید علیرضا عاصمی بود. وی طرحهای شهید «مجد »را زنده کرد. موشکها را در روزهای متوالی در هورالهویزه آزمایش کرده و در نهایت طرحها را به نتیجه رساند.
روایت پنجم/ برادر علی حرف بیاساس نمیزند
قربانعلی صلواتیان – همرزم شهید: در جمع فرماندهان قرارگاه پیش از عملیات بدر، راجع به موانع دشمن در مناطق عملیاتی جنوب بحث و گفتوگو شد. برخی از برادران ارتش، معتقد بودند که عبور نیروها از این محل غیرممکن است. علیرضا در جمع با قاطعیت اعلام کرد: «ما قول عبور از موانع را میدهیم.» در گیرودار بحثها، امیر سپهبد شهید صیادشیرازی با اطمینان گفت: «وقتی برادر علیرضا قول بدهد، شما مطمئن باشید که این کار را خواهد کرد، زیرا وی حرف بیاساس نمیزند.»
روایت ششم/ علی صدپاره شد دیگر نمیآید
محسن اسماعیلی – همرزم شهید: علیرضا چند روز قبل از شهادت، مکرر نوار نوحهای با مضمون «دستغیب صدپاره شده دیگر نمیآید» را زمزمه میکرد. هر بار دلتنگتر از پیش، میگفت: «پس چرا ما اینگونه شهید نمیشویم؟ میشود کسی بگوید: «علیرضا صدپاره شد، دیگر نمیآید؟»
شب موعود فرا رسید. علیرضا و همرزمانش را تشویش عجیب فرا گرفته بود. آخرین شبی بود که علیرضا رنج زنده بودن را تحمل میکرد. شب هنگام به همراه دوستانش به شکرانه اینکه توفیقی نصیبشان خواهد شد، نماز شب را خواند و روز بعد، ندای حق را عاشقانه لبیک گفت.
منبع : مشرق نيــوز
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]