واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: صدای فریادهایش را که میشنید ناراحت میشد. هربار که دخترک جیغ میکشید انگار کسی به جان او افتاده و قلبش را چنگ میزند. دختر جیغ میکشید. چهره او رنگ پریده بود. دستانش میلرزید و قدرتش را از دست میداد. پشیمان میشد. میخواست دیگر کارش را ادامه ندهد. یاد خواستگاری که برای دختر آمده بود، میافتاد. عصبانی میشد. میله آهنی را با قدرت بیشتری بر بدن دختر فرود میآورد.
ضربه میزد و یاد حرفهای عاشقانهای که به دختر زده بود، میافتاد. او را دوست داشت. میخواست یک عمر با او زندگی کند. حتی خانوادهاش را هم در جریان گذاشته بود. همه چیز خوب و عالی پیش رفته بود. نمیدانست چرا اینقدر سریع کارشان به بیابانهای اطراف شهر و انتقام از دختر رسید. سال اول دانشگاه بود که او را دید. دخترک در خیابان راه میرفت و با دوستانش میخندید که او آنها را دید. در همان نگاه انگار مغزش جادو شد. دیگر هیچ نفهمید. از فاصله دور آنها را تعقیب کرد و آدرس خانه دختر را یاد گرفت. دو سه کوچه با خانه خودشان فاصله داشت. کار هر روزش نشستن در مسیر دختر جوان شده بود. میخواست نزدیک شود، اما میترسید جواب منفی بگیرد. این جریان یک ماه طول کشید تا این که دیگر تصمیم گرفت با دختر حرف بزند. یک روز مانند همیشه سر راه دختر نشست. دختر رد شد. او نگاه کرد. دختر دور شد. او به خودش آمد نزدیک دختر شد. با هم حرف زدند و دختر هم پیشنهاد دوستی را قبول کرد. از آن روز به بعد دیگر دختر را دوست نداشت. شیفتهاش بود. اگر فرشته نمیتوانست او را ببیند، ناراحت میشد و آنقدر جنجال به پا میکرد که دختر جوان مجبور میشد به دیدنش برود. میدانست با این رفتارهایش فرشته را اذیت میکند، اما دست خودش نبود. او را تا حد مرگ دوست داشت. فرشته بارها با او صحبت کرده و گفته بود اگر از این رفتارها دست برندارد، ترکش میکند، اما او باورش نشد و ادامه داد. فرشته ناراحت شد، او ادامه داد. فرشته عصبانی شد، او ادامه داد. دخترجوان تحمل کرد، اما او باز هم ادامه داد. بالاخره فرشته تحمل نکرد. ترکش کرد و او مانند دیوانهها صبح تا شب دم در خانه آنها مینشست. ناراحت بود، اما امید داشت فرشته برمیگردد تا این که خبردار شد برایش خواستگار آمده است و فرشته و خانوادهاش هم راضی به وصلت هستند. دیگر از اینجای داستان به بعد را هم خودش درست نمیدانست. فقط میدانست نباید فرشته برای دیگری باشد. فرشته فقط برای او بود. او را دزدید، به بیابان برد و با میله آنقدر زد تا دیگر نفس نکشد. فکر میکرد عاشق است مثل بسیاری از افرادی که چنین فکر میکنند. عاشق نبود، بلکه شیفته و وابسته بود و کنترل رفتارش را به دست احساسات سپرده بود؛ مانند بسیاری از افرادی که اینگونه هستند. در جامعه مردان و زنان زیادی هستند که رفتارشان را با سرپوش عشق توجیه میکنند و با بیتدبیری به خودشان و دیگران آسیب میرسانند. آنها بعد از قتل از کار خود ابراز پشیمانی میکنند که خیلی دیر شده است. تصمیمهای یک طرفه شبنم نداف، روانشناس و مشاور خانواده در این باره میگوید: دوست داشتن و عشق ورزیدن به جنس مخالف طبیعی است و در سنین پایینتر بیشتر رخ میدهد. این امر به این معنی نیست که در سنین بالا عشق ورزیدن وجود ندارد، بلکه شاید حتی دوستی بین دو فرد در رنج سنی 35 تا 50 شدیدتر از دو جوان باشد، اما چون افراد در سنین بالا به پختگی نسبی میرسند، در نتیجه رفتارهایی هم که از خود نشان میدهند عاقلانهتر است. بهطور مثال یک فرد میانسال کمتر خود را درگیر یک علاقه یکطرفه میکند یا کمتر پیش میآید وارد رابطهای بشود که انتهایش پوچ و بیمعنی است. البته موارد ویژهای هم وجود دارد که نمیتوان از آن چشم پوشاند. اگر یک فرد در زندگی عادی دچار بحرانهای فراوان شود یا احساس تنهایی بیش از حد بکند، در این شرایط فقط به دنبال کسی میگردد که بتواند به او تکیه و از نظر احساسی خود را تخلیه کند. موقعیت به او اجازه نمیدهد بخواهد عقل و منطق را درگیر کند. اما بهطور کلی میتوان گفت فرد در سن بالا علاقه و احساسات را از کانال عقل و منطق رد میکند و در نتیجه کاری را انجام میدهد که هم دلش راضی باشد و هم عقلش. این موضوع بر خلاف چیزی است که برای یک جوان خام اتفاق میافتد. وی ادامه میدهد: بیشتر جوانان در مسائل احساسی، ابتدا احساسات را درگیر میکنند و بعد هم حول همان محور، تصمیماتی میگیرند که از نظر خودشان عاقلانه است. اطرافیان بعد از این که جوان درگیر احساسات شدیدی شد، کمک کمی میتوانند به آن برسانند، چرا که دیگر نه گوشها توانایی شنیدن دارد و نه چشمها میبینند. بیشترین کمکی که اطرافیان و بزرگترهای جوان عاشق میتوانند به او بکنند این است که قبل از هر اتفاقی او را هوشیار کنند. یک جوان وقتی در چارچوب خانه و دوستان خود احساساتی گرم داشته باشد و از اتفاقاتی که در جامعه میافتد هم مطلع باشد، کمی محتاطانه عمل میکند. البته این موضوع کمی میتواند به جوان کمک کند، چرا که عاشق شدن و احساسات زیاد از نشانههای جوانی است و کسی نمیتواند به آنها خرده بگیرد. همه افراد این دوران را پشت سر گذاشته اند یا میگذارند و میدانند جوانی اوج آرمانخواهی انسان است. احساسات هم در این دوره به اوج میرسد. با فرزندان دوست باشید این روانشناس در ادامه میگوید: کار دیگری که اطرافیان فرد جوان میتوانند برای او انجام دهند بخصوص والدین، این است که با فرزندان یا جوان خود، دوست باشند. آنقدر به جوان نزدیک باشند و او را درک کنند که جوان هم به آنها اعتماد کند و مسائل خصوصیاش را بگوید. در این زمان است که حرفشنوی از والدین هم بیشتر میشود و احتمال در چاه افتادن هم کمتر است. در این مسائل احساسی، گاهی اوقات فرد به حد شیفتگی میرسد. این حالت از احساسات هم بیشتر در رنج سنی جوانان دیده میشود. در این حالت فرد آنقدر طرف مقابل را دوست دارد که در خیالاتش حتی ممکن است با او زندگی هم بکند. عاشق از معشوقش فردی میسازد که فقط و فقط متعلق به خودش است. حال در این حالت اگر فرد جواب رد از معشوق یا فردی که دوستش دارد بشنود، احساس عشق یا رنگ عوض میکند و به نفرت تبدیل شده یا شدیدتر میشود که در هر دو حالت میتواند خطرناک شود. نداف خاطرنشان کرد: اگر فرد احساساتش به تنفر تبدیل شود، میخواهد از طرف مقابل انتقام بگیرد و این انتقام شاید برای هردو طرف ماجرا گران تمام شود، اگر هم شیفتگی شدیدتر شود، فرد به این فکر میکند که معشوقش فقط برای خودش است و فرد دیگری نباید به او نزدیک شود. در این حالت هم ممکن است کاری انجام دهد که به نفع هیچکسی نیست. غزاله مالکی - جام جم
پنج شنبه 2 دی 1395 ساعت 08:28
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]