تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 6 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):از كسانى مباش كه بى‏عمل، به آخرت اميد دارند... از گناه باز مى‏دارند، اما خود باز ن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

تسمه تردمیل - روغن تردمیل

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

خرید یخچال خارجی

ویترین طلا

کاشت پای مصنوعی

مورگیج

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802231778




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

زن سارق: به خاطر خانواده ام دزد شدم


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: خبرگزاری میزان: حدود 50 سال دارد. با چهره‌ای بسیار رنج کشیده و ناراحت. بین صحبت‌هایش مدام از پشیمانی می‌گوید. از بخت بدش می‌نالد و قسمت یا به قول خودش پیشانی نوشتش را مقصر اصلی بدبختی‌های زندگی‌اش می‌داند. تنها آرزویش آن است که دخترش سرنوشتی مانند او نداشته باشد و او را به خاطر کارهایی که کرده ببخشد. 
زن میانسال حالا باید سال‌ها پشت میله‌های زندان در انتظار پایان محکومیت و آزادی‌اش باشد.
 
از زندگی‌ات بگو.
 
30 سال قبل ازدواج کردم. با یک مرد معتاد که هیچ چیز جز بدبختی و البته سه فرزند برایم نداشت. فرزندانم دو پسر و یک دختر هستند. دو پسر مثل پدرشان معتاد و بیکار گوشه خانه مانده‌اند. دو نفر که فقط می‌توانند بخورند و بکشند و از من پول بخواهند برای خرج موادشان.
 
دخترم، اما با آنها فرق داشت. او را در سن کم شوهر دادم تا کمتر در این خانه بماند. دلم نمی‌خواست با این معتادان وقت بگذراند. می‌خواستم خوشبختی‌اش را ببینم، اما از چاله درآمد و افتاد در چاه.سرنوشت او هم مثل مادرش سیاه بود.
 
برایش خیلی ناراحتم و خودم را مقصر بدبختی‌هایش می‌دانم. شاید نباید او را شوهر می‌دادم یا نباید این بچه‌ها را به دنیا می‌آوردم که بدبخت شوند. نمی‌دانم. شاید مقصر همه این بدبختی‌ها خودم باشم و بخت سیاهم.
 
چرا سرقت می‌کردی؟
 
مردان خانه من، هم معتادند و هم نمی‌توانند کار کنند؛ یعنی نمی‌خواهند کار کنند. سختی کشیدن را یاد نگرفته‌اند. آنها جز مواد هیچ کس و هیچ چیز دیگر را نمی‌شناسند. کافی بود از یکی از آنها تقاضایی داشته باشم، آن زمان بود که همه زمین و زمان را به هم می‌دوختند. کلفتی سرنوشت من شده بود؛ هم در خانه خودم و هم در خانه مردم. به خاطر شرایط بد زندگی به خانه‌های مردم می‌رفتم و کلفتی می‌کردم تا لقمه نانی پیدا کنم ولی خرج و مخارج سنگین زندگی باعث شکستن کمرم شد. دیگر توان نداشتم.
 
چه شد به فکر سرقت افتادی آن هم از زنان سالخورده؟
 
یک روز از سرکار به خانه باز می‌گشتم که پیرزنی را دیدم. آن زن جلوی در خانه‌اش نشسته بود و خیابان را نگاه می‌کرد. من همه حواسم به طلاهای او بود. در آن لحظه با خود فکر می‌کردم که این طلاها ممکن است هیچ نقشی در زندگی او نداشته باشد، ولی درد‌های زیادی را از من دوا خواهد کرد.
 
فردای آن روز با نقشه این که می‌خواهم خانه‌اش را اجاره کنم به خانه پیرزن رفتم. زمانی که او سعی می‌کرد خانه‌اش را به طور کامل نشانم دهد، داخل حمام رفت. به طرف چراغ‌های حمام رفت تا روشن‌شان کند و بهتر بتواند توضیح دهد که من درآن لحظه از تنهایی پیرزن استفاده کردم و روی سینه‌اش نشستم و طلاهایش را از دستش درآوردم. پیرزن سعی می‌کرد سر و صدا راه بیندازد تا دیگران را خبر کند، اما من به سرعت کارم را انجام دادم و از آنجا فرار کردم. بسیار ترسیده بودم. چنان سرعتی در حرکاتم بود که تا آن سن از خود ندیده بودم.
 
طلاها را چه کردی؟
 
بعد از فرار بدون کوچک‌ترین معطلی طلاها را فروختم. می‌ترسیدم کسی طلاها را دستم ببیند و به من شک کند. از آبرویم می‌ترسیدم و البته عذاب وجدان هم رهایم نمی‌کرد. خیلی از کارم پشیمان بودم و بیشتر از آن می‌ترسیدم. حتی چند روز پایم را از خانه بیرون نگذاشتم تا آب‌ها از آسیاب بیفتد. فکر می‌کردم تیم مجربی از ماموران پشت در خانه نشسته‌اند تا به محض خروج من دستگیرم کنند.
 
تو که هم می‌ترسیدی و هم عذاب‌وجدان داشتی پس چرا به کارت ادامه دادی؟
 
کم‌کم ترس از بین رفت و همه چیز عادی شد با خود گفتم «تو که توان کار کردن نداری و این پیرزن‌ها هم به طلا احتیاجی ندارند. با این فکر‌ها همه چیز را برای خودم عادی جلوه دادم و به خانه‌های پیر زن‌های بعدی رفتم. ولی بعد از مدتی کابوس‌های شبانه و التماس‌های پیرزن‌ها و نگاه‌های معصومانه آنها مانع از انجام این کار شد. دیگر توان کار کردن در خانه‌های مردم را هم نداشتم.
 
خانواده‌ات می‌دانستند؟
 
خانواده‌ام برایشان مهم نبود که این پول از چه راهی فراهم می‌شود و چگونه یخچال خالی‌مان پر می‌شود من پشیمانم، امید وارم دخترم مرا ببخشد. او تنها عضو خانواده من است که آبروداری بلد است. می‌دانم که از وجود من خجالت می‌کشد. من در زندگی تصمیم‌های اشتباهی گرفتم و می‌دانم که باید تاوان آن را بپردازم. کاش می‌شد با پس دادن تاوان کارهایم، آبروی رفته‌ام هم باز می‌گشت.





۰۱ دی ۱۳۹۵ - ۰۱:۵۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن