تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آن‏اند و كوشش در عمل به آن است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819763117




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

‌گراميداشت مرحوم علا‌مه كرباسچيان ، بنيانگذار دبيرستان علوي‌


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: ‌گراميداشت مرحوم علا‌مه كرباسچيان ، بنيانگذار دبيرستان علوي‌


اشاره: معلمان بزرگ از ديرباز سهمي سترگ در پيشبرد و بالندگي حكمت و معرفت داشته اند . در اين روزگار، انسان خودساخته مرحوم علا‌مه كرباسچيان يكي از بزرگترين مربيان به شمار مي رفت كه با منش اخلا‌قي والا‌ي خويش بر تعداد زيادي از كاروانيان علم و اخلا‌ق تاثير بنيادين نهاد. آنچه در پي مي آيد يادكردهاي تعدادي از مراجع ، دانشوران و دوستداران آن بزرگوار است كه به محضر خوانندگان گرامي تقديم مي شود.

آيت ‌‌الله العظمي جعفر سبحاني‌

مرحوم آشيخ علي‌اصغر كرباسچيان درس مرحوم آيت‌الله بروجردي مي‌آمد و سنش از ما زيادتر بود. ايشان با مرحوم آقا شيخ جواد خندق‌آبادي درس آقاي بروجردي را مذاكره مي‌كرد. در زمستان 1330 منزل علامه طباطبايي بودم كه در زده شد و دو بزرگوار وارد شدند. بنده هر دو را مي‌شناختم يكي آقاي كرباسچيان و ديگري آقاي مطهري. آقاي مطهري شناختي از آقاي طباطبايي نداشت.

مرحوم آقاي كرباسچيان، آقاي مطهري را آورده بود به آقاي طباطبايي معرفي و بين آنها ارتباط برقرار كند. آقاي مطهري مي‌خواست از طريق براهين رياضي تسلسل را باطل كند. مرحوم آقاي طباطبايي از راه ديگر وارد شد كه نسبت معلول به علت و ممكن به واجب، نسبت معناي حرفي است به معناي اسمي. چگونه ممكن است اجتماع معاني حرفي لايتناهي بدون معناي اسمي تحقق پيدا كند؟ به تعبير ديگر موجودي كه از خود وجود ندارد، چه طور يك مرتبه سر از وجود در مي‌آورد، در حالي كه از خارج علت نداشته است؟ جهان امكاني، جهان صفر است. صفر به علاوه صفر به علاوه صفر تا بي‌نهايت صفر است؛ مگر عدد صحيحي كنارش بيايد. مرحوم آقاي مطهري قانع شد. به اين ترتيب آقاي علامه سبب خير شد كه آقاي مطهري از آن لحظه با مرحوم آقاي طباطبايي آشنا شود و تا آخر عمر ارتباط داشته باشد، يعني از سال 1330 تا اوايل 1358 كه ايشان شهيد شد.‌اين ارتباط باعث شد كه مرحوم آقاي طباطبايي جلسه نقد فلسفه‌ ماترياليسم را شروع كرد كه آقاي مطهري از اعضاي رسمي آن بود.‌

خاطره‌ ديگري كه دارم از سال 1334 است كه بنده كتاب تهذيب‌الاصول امام خميني را چاپ مي‌كردم و آقاي علامه كتاب خلاصه‌ توحيد مفضّل را. نظر ايشان اين بود كه توحيد مفضّل بسيار كتاب خوبي است ولي همه‌ مطالبش براي مردم مناسب نيست و بايد آن را گزينش كرد. كتاب ما غلط چاپي داشت ولي كتاب ايشان بي غلط بود و مي‌گفت: كتاب بايد بي‌غلط بي‌غلط باشد. چاپخانه حرف نداشت و همه‌ ها به صورت بود. ايشان از جيب خودش پول داد تا حرف گاف تهيه كردند. خلاصه ايشان كتابي بي‌غلط براي اولين بار به چاپ رساند.‌

ايشان نسبت به حفظ سلامتي و بهداشت جسم فوق‌العاده حساس بود. مثلاً گوشت بدون چربي مي‌خريد؛ مي‌گفت اين را با سبزي مي‌پزيم و با كمي روغن مي‌خوريم. كساني كه در حوزه خميده راه مي‌رفتند، ايشان به آنها تذكر مي‌داد كه صاف راه برويد. يكي از مدرسان حوزه خيلي بلند درس مي‌گفت؛ ايشان او را نصيحت مي‌كرد كه:

يكي از جهات مميزه ايشان اين بود كه به مقدار توان كار قبول مي‌كرد و به خيلي چيزها مي‌گفت نه.‌ايشان مي‌گفت: اين باعث شد كه ايشان تصميم گرفت رساله‌توضيح‌المسائل آقاي بروجردي را با همكاري مرحوم آقاي فقيهي و جمعي ديگر بنويسد؛ وقتي رساله آماده شد، آن را پيش آقاي بروجردي برد. آقاي بروجردي گروهي را مأمور كردند كه آن را مطالعه كنند و با فتواهاي ايشان تطبيق دهند. پس از تأييد و چاپ توضيح‌المسائل، آقاي بروجردي خيلي خوشحال شدند و گفتند: مرحوم علامه يك قران حق‌التاليف نگرفت و الان هم اين شجره‌ طيبه ميوه‌ خودش را مي‌دهد. عالمي در تهران كتابي بر رد توضيح‌المسائل ايشان نوشت ولي ايشان اصلاً اعتنا نكرد.‌

از خدمات ديگر ايشان اين بود كه در سال 1335 براي اينكه طلاب به علوم روز آشنا شوند و بتوانند شبهات و اشكالات جديد را جواب دهند، از ميان آنها گروهي را انتخاب كرد مثل آقايان امامي كاشاني، مهدوي‌كني، مصباح يزدي، مرتضي تهراني، هاشمي رفسنجاني، اينها را تهران برد و دروسي مثل فيزيك، شيمي، زبان و زيست‌شناسي براي ايشان گذاشت. اين فكر تبديل به فكر ديگر شد كه دبيرستان تاسيس كند و دانش‌آموزان را از اول تا آخر مراقبت كند.‌ايشان در دبيرستان استادي دعوت كرده بود كه شيمي درس بدهد. خود اين شخص براي من نقل كرد كه يك بار در كلاس گفتم: اين روايت امام صادق(ع) در مورد مسواك از نظر علمي درست نيست. اين مطلب به گوش آقاي علامه رسيد. بعد از كلاس مرا خواست و حقوق قراردادي يك سال مرا جلوي من گذاشت و گفت: اين مدرسه براي همين قال الصادق‌هاست، شما كه اشكال‌تراشي مي‌كني، با هدف ما تطبيق ندارد. من خيلي تعجب كردم كه من تازه آمده‌ام، ايشان چه طور حقوق يك سال مرا داد؟! آقاي علامه به من گفت: اين دبير بعدها در آموزش و پرورش مسئوليتي پيدا كرد و به خاطر همين برخورد، هر كاري براي مدرسه علوي از دستش برمي‌آمد، سريع انجام مي‌داد.‌تاثير مدرسه‌ علوي را همه مي‌دانند. خيلي از افرادي كه بعد از انقلاب زمام امور را به دست گرفتند و متدين و مورد اعتماد حضرت امام بودند، تحصيلكرده‌ علوي بودند. شكي در تاثير مدرسه‌ علوي در فرهنگ و تعليم و تربيت ما نيست. كساني كه آقاي علامه تربيت كرد، ماشاءالله با تقوا و با تعهد بودند.‌ايشان گاهي قبل از انقلاب قم تشريف مي‌آورد و من خدمتشان مي‌رسيدم. از نصيحت و مراحم مالي هيچ گاه كوتاهي نمي‌كرد. وقتي در تبريز دبستان و دبيرستان صفا تاسيس شد، ايشان سفري به تبريز آمد و يكي دو روز آنجا ماند و از راهنمايي و خيرخواهي دريغ نداشت.‌ايشان وقتش را تلف نمي‌كرد و به مقدار ضرورت سخن مي‌گفت، مثلا وقتي بنده را در خيابان مي‌ديد، دو كلمه نصيحت مي‌كرد و خداحافظي مي‌كرد و مي‌رفت.‌ايشان از مردان خود ساخته بود و اين شعر در حق او صادق است.‌

اي بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد

چشم خود بر بست و چشم ما گشاد

اي بسا انسان عارف، فاضل و خدمتگزار فوت كرد و تازه پرونده‌اش براي ديگران باز شد. كساني كه در حق آقاي علامه جفا كرده بودند، در تشييع جنازه او حاضر شدند؛ زيرا او سراپا اخلاص براي فرهنگ اين مملكت كار كرده بود.توصيه من به شاگردان ايشان و حتي طلبه‌ها اين است كه كتاب را بخوانند و عمل كنند. هر چند اين كتاب نصايحي است براي يك نفر ولي در واقع مخاطب آن همه‌ كساني هستند كه مي‌خواهند ديگران را تربيت كنند. بنده از اين كتاب ده تا خريدم و به خارج فرستادم تا استفاده كنند.‌

به آنچه مي‌گفت، معتقد بود

آيت‌‌الله ابوالقاسم خزعلي‌

مرحوم آقاي علامه براساس بعضي از روايات به كار تعليم و تربيت رو آورد. روايتي است از پيامبر اكرم(ص) خطاب به اميرالمومنين(ع) كه:؛ يعني آنچه روي زمين است يك طرف و هدايت و ارشاد يك انسان يك طرف. اين روايت در جان ايشان آشيانه كرد و براي اين كار از خودش، استراحتش و لذتش صرف‌نظر كرد و مدرسه‌اي برپا كرد كه بيشتر خدمات آن را در ابتدا خودش به عهده داشت. چون در آن زمان امكانات مالي در اختيارش نبود. خودش صبح زود سحرگاه بعد از نماز صبح از منزل پياده حركت مي‌كرد مي‌آمد مدرسه را تميز مي‌كرد، آب حوض را عوض مي‌كرد، توالت‌ها را نظافت مي‌كرد كه وقتي بچه‌ها مي‌آيند مدرسه نظيف باشد.‌

علامه در كلاس نمي‌گذاشت بچه‌ها خسته بشوند و با حركت سر و دست و زبان بچه‌ها را به نشاط مي‌آورد. گاهي شاگردها خسته مي‌شدند، ايشان يك شعر بلند با آواز مي‌خواند، قهقهه و خنده‌ بچه‌ها بلند مي‌شد. اسلوب كار را بلد بود. نمي‌گفت: من روحاني و عمامه به سر هستم و براي من اين كارها مناسب نيست! مي‌گفت: اين چند فرزند اسلام را بايد رشد بدهم، حالا از اين راه باشد. كلاس ايشان كلاس محبت، جذبه و عشق بود، به طوري كه بچه‌ها منتظر بودند روز درس ايشان برسد. با بيانات خود شاگردان را مي‌ساخت و تا هفته‌ي ديگر آنها را تشنه نگه مي‌داشت. مقيد بود مطالب را در جان بچه‌ها بنشاند. در روزهاي اول از آنها سئوال مي‌كرد:با اين حرفها بچه‌ها را آشفته مي‌كرد. بعد مي‌گفت: تو براي مطلب ديگري آمدي. منزل و ماشين و اينها مثل جوراب و كفش است. آيا درست است انسان به جوراب و كفش بپردازد و پايش را فراموش كند؟! به اين ترتيب بچه‌ها را تا يك هفته سرمست مي‌كرد.‌

چند مطلب مهم را در يك روز نمي‌گفت، بلكه در هر جلسه يك مطلب را با تكرار و با پر و بال دادن در عمق جان بچه‌ها مي‌نشاند. امروز هم در تربيت مي‌گويند: مطالب را بايد به عادت مبدل كنيد، عادت يعني كاري آنقدر عود و بازگشت كرده باشد كه جزء جان انسان شده و نشود از آن جدا گردد. مثلاً مي‌گفت: مرگ چيزي نيست، مرگ ترس و واهمه ندارد. اين قدر مي‌گفت كه بچه‌ها رشد پيدا بكنند و بدانند مرگ عبور از يك دنياي تاريك به يك جهان روشن و با عظمت و جهان پر از لذات روحي است. اين را به جان بچه‌ها مي‌نشاند.‌

اگر بچه‌اي دير مي‌آمد، بررسي مي‌كرد كه چرا دير آمده؟ اگر مي‌ديد يك نفر نگران است و نيازي دارد، آن نياز را بر طرف مي‌كرد. اگر مي‌يافت شاگردي احتياج به زن دارد ولي پدر و مادرش توجهي نمي‌كنند. همان جا تلفن مي‌كرد و پدر را مي‌خواست و امر خير پسر را سر و سامان مي‌داد. اين معنا را در جان خودش نشانده بود كه بايد نياز مردم را برطرف كرد.‌خداوند به علامه عنايت فرمود و يك مدير خوب يعني مرحوم آقاي روزبه را نصيب ايشان كرد. من دو جمله از مرحوم روزبه مي‌گويم. ايشان قبل از ‌ آمدن به تهران در زنجان از فرهنگ 2500 تومان حقوق مي‌گرفت؛ ولي به خانواده‌اش وانمود مي‌كرد 1500 تومان حقوق دارد و 1000 تومان بقيه را به فرّاش مدرسه مي‌داد كه زن و بچّه‌دار بود. مرحوم آقاي روزبه در مدرسه‌ علوي و در زنجان 36 سال تدريس كرد. خود ايشان گفته بود: من در اين 36 سال نيم ساعت وامدار دانش‌آموزان نيستم! يعني يك روزه نشده سركلاس نيم‌ساعت دير بروم. اگر چيزي برايش روشن نمي‌شد، فردا را روزه مي‌گرفت.‌

آقاي علاّمه كرباسچيان محرّك آقاي روزبه بود و خيلي از كارها را خودش انجام مي‌داد؛ولي مي‌گفت: آقاي روزبه اين كار را كرده.‌علامه در مدرسه علوي بچه‌ها را به هويت انساني‌شان راهنما بود و انسان تربيت مي‌كرد و آينده‌‌آنها را در نظر گرفت. مي‌گفت: اگر اروپا ترقياتي دارد، من بايد برنامه‌‌هايي كه آنها براي ترقي بچه‌هاي خودشان انجام مي‌دهند را در اينجا پياده كنم. لذا بچه‌ها را با زبان و علوم روز آشنا مي‌كرد به گونه‌اي كه تربيت‌‌شده‌هاي او به سطوح بالاي علم رسيدند. علامه رضوان‌الله تعالي عليه آدم آينده‌نگر و ژرفاي روح‌نگر بود. توجه به خدا و كار براي خدا را در جان بچه‌ها مي‌نشاند. بعضي از وزراي نيكوكار و پشتكاردار از مدرسه ايشان خارج شدند. حالات ايشان را در كتاب‌هاي و تأليف دكتر محمدعلي فياض‌بخش بخوانيد. همچنين وصيتنامه فرهنگي تربيتي ايشان را در كتاب ببينيد.‌

طبيب معالج ايشان كه در مدرسه ايشان آموزش ديده بود، براي من اخيراً نقل مي‌كرد كه من در آن چند روز آخر عمر استاد، بر بالين آقاي علاّمه بودم، ايشان گاهي بيهوش مي‌شد و بعد به هوش مي‌آمد. به ايشان گفتم: اجازه مي‌دهيد به شما سُرم وصل كنم؟ ايشان گفت: شما كار خودتان را بكنيد، مرگ واهمه‌اي ندارد! ديدم آنچه ايشان در كلاسها به ما مي‌گفت كه مرگ حق است و واهمه ندارد، از اعماق جانش برمي‌آمد و الآن در آستانه مرگ در 90سالگي هيچ هول و هراس و ترس و لرزي از مرگ ندارد. يعني ايشان به آنچه مي‌گفت، معتقد بود. ما اين قدر به ائمّه(ع) علاقه داريم و عشق مي‌ورزيم براي اين است كه آنچه مي‌گفتند، از اعماق جانشان برمي‌خاست. اگر با دشمنان دين دشمني مي‌كردند يا به زندان مي‌افتادند يا در ميدان جنگ كشته مي‌شدند و سرشان بالاي ني مي‌رفت، دست از دعوت خود برنمي‌داشتند. آقاي علاّمه اين طور فكر مي‌كرد كه اگر يك نفر را هدايت بكنم، بهتر است از آن چه آفتاب بر آن مي‌تابد. ‌

همين طبيب معالج گفت: خدمات ايشان رسيدم. ايشان در اوج كسالت و شدّت سرطان گفت: آن كتاب را از طاقچه بياوريد، آورديم. صفحه‌ فلان را باز كنيد، باز كرديم. بخوان، دوبار بخوان، سه بار بخوان. خوانديم و ايشان توضيح داد. بعد كه خواست استراحت كند گفت: الحمدلله امروز از عمرم استفاده كردم. يعني يك مطلب سودمند را به خورد جان اينها بدهم. چقدر قيمت دارد. سرطان بدن را گرفته، ضعف شديد دارد ولي به جاي اينكه در بستر بيافتد، مي‌گويد: الآن بايد اين دكتر را ارشاد كرد و اين مطلب را به خوردش داد.‌

در قرآن مي‌خوانيم: يعني آن قدر ياد كنيد كه در محضر او باشيد. در محضر او كه بوديد، ديگر گناه و خطا نمي‌كنيد و برخلاف قواعد جهان و عقايد خود حركت نمي‌كنيد. اين مرد اين طور بود.‌

ايشان مي‌ديد بچّه‌ها از دبيرستان به دانشگاه مي‌روند و شبهاتي به ذهنشان وارد مي‌شود. به شاگردان مي‌گفت: هيچ شبهه و مشكلي نيست مگر اسلام جواب آن را داده است. اگر شما آن جواب‌ها را نمي‌دانيد، پريشان نشويد. برويد در اسلام دقّت كنيد، آن‌ها را خواهيد يافت. به اين ترتيب اين بچّه تكان نمي‌خورد، مي‌گفت: هرچند من اين شبهه را نمي‌توانم جواب بدهم ولي اسلام كه 14 قرن مردم را رهبري مي‌كند، جواب اين را دارد. تلاش مي‌كنم به جواب آن برسم. اين آموزش چقدر خوب است.‌

مرحوم علامه تا آخر عمر مي‌كوشيد بچه‌ها را انسان بار بياورد تا در خدمت خدا و در خدمت خلق خدا باشند.‌به اين ترتيب ايشان فرهنگ ضايع آن زمان را بالا برد. او آدم‌هايي ساخت كه به درد مردم بخورند، نه براي پول و عنوان كار كنند.‌

من يك مطلب در پشتكار آقاي علامه نقل مي‌كنم. فهم رساله‌هاي فارسي در قديم براي مردم مشكل بود. ايشان دو سال در خانه نشست و از اول رساله تا آخر، همه را با بيان ساده و رعايت قواعد ادبي بازنويسي كرد. يك بار از تهران به قم مي‌رفت كه عصر برگردد. قبل از ظهر برگشت. گفتند:شما كه مي‌خواستيد برويد قم. گفت: داشتم مي‌رفتم، در راه قم نمونه‌هاي چاپ شده را نگاه مي‌كردم، ديدم يك زياد است. از ماشين پياده شدم، آمدم اين طرف جاده، دوباره سوار شدم برگشتم تهران، به چاپخانه رفتم، گفتم ماشين چاپ را نگه داشته و آن اضافه را بردارند! شما آدم با اين جد‌يت سراغ داريد؟ ايشان به مسئول چاپخانه گفته بود: بايد رساله آقاي بروجردي مرجع تقليد شيعيان جهان بي‌غلط چاپ شود. او مي‌گويد: مگر يك كتاب 400 صفحه‌اي بي‌غلط مي‌شود؟! ايشان مي‌گويد: آيا يك صفحه مي‌شود بي‌غلط باشد؟ او مي‌گويد: بله. ايشان مي‌گويد: شما يك صفحه يك صفحه بدهيد، من غلط‌گيري مي‌كنم، به اين ترتيب كتاب توضيح‌المسائل بي‌غلط و مطابق ادبيات فارسي و همه‌كس فهم از چاپ درآمد. بعد هم پشت آن نوشت تأليف علي‌اصغر كرباسچيان. به طوري كه خيلي‌ها نمي‌دانند اين توضيح‌المسائل را چه كسي نوشته و چاپ كرده! علاّمه يك آدم از خود رسته و به خداپيوسته و در مطالب فطري بالنده و در آداب كوشا و خستگي‌ناپذير بود. يك بار همسر ايشان مي‌خواست به مجلس روضه دامادشان برود. ايشان جداگانه با ماشين يكي از دوستان به آن جلسه رفت تا خيال نكنند براي همراهي با همسرش آمده و به صاحب مجلس گفت: از اين ريزه‌كاري‌ها در زندگي ايشان زياد ديده مي‌شد.‌علامه قيمت وقت را مي‌شناخت و سخت از ضايع شدن وقت خودداري مي‌كرد. از ايشان خاطره‌اي دارم؛ از قم به ايشان زنگ زدم و گفتم: مايلم با شما ملاقاتي داشته باشم. عنايت فرمود و گفت: به مدت 5 دقيقه. از قم به تهران به مدرسه‌ علوي آمدم. سر 5 دقيقه با صراحت گفت: وقت شما تمام شد. هر كه بود، از اين سختگيري در وقت با آمدن از راه دور ناراحت مي‌شد؛ ولي اين جانب خرسند شدم كه يك مرد پايبند به قول را يافتم.آفرين بر اين مرد و بر اين فكر و بر اين قدرداني از گوهر بسيار گرانبهاي وقت! ايشان آرزو داشت كنار مرحوم روز‌به در قبرستان نو حاج شيخ در قم دفن بشود كه ديگر حالا آنجا كسي را دفن نمي‌كنند. من از متصدي اوقاف درخواست كردم اجازه بدهيد ايشان در آنجا دفن بشود، او هم بحمدلله قبول كرد و آقاي علامه در كنار مرحوم روزبه قرار گرفت. وقتي من سر قبر اين دو نفر مي‌روم، دو انسان مي‌بينم. انسانهاي وارسته و خدمتگزار مثل آقاي علامه، آقاي روزبه، آقاي رجايي، دكتر باهنر، دكتر بهشتي، آقاي مطهري خلي كم‌اند ولي اينها اثر گذارند. ‌

قانون اساسي در واقع به همت آقاي بهشتي تهيه شد. من خودم عضو مجلس خبرگان بودم. آقاي بهشتي كار خود را مي‌كرد و دم نمي‌زد. آقاي مطهري جوانهاي آن زمان را حفظ مي‌كرد و آقاي علامه كرباسچيان زمينه را براي مطهري‌‌ها آماده مي‌كرد. من درخواست درجات عالي و مغفرت وافر براي ايشان و صبر جميل و اجر درخشان براي بستگان ايشان دارم و از مردم عزيز خواستارم از خودشان خارج شوند و هر روز خودشان را مورد حسابگري قرار بدهند و از خود بپرسند: من كجا مسامحه كردم؟ كجا مي‌توانستم حق را بگويم و نگفتم؟ كجا مي‌توانستم راست و صريح صحبت بكنم، مطلب را پيچاندم و دروغ گفتم؟ خودشان را محاسبه كنند و در مقابل ناملايمات بايستند. مطالبي كه پاي‌بند مردم شده پوچ است و توجه به خالق، بهترين سرمايه براي رسيدن به مقاصد است. علامه كرباسچيان را در ذهن خودتان مجسم كنيد. تلاش اين مرد، خستگي‌ناپذيري اين مرد و صفات بلند اين مرد را خداوند بر درجات ايشان بيفزايد و شاگردان ايشان و مدارسي كه به سبك ايشان اداره مي‌شود، همه را تأييد فرمايد و مردم عزيز و جوانان گران‌قدر را متوجه اين گونه حركات بالنده بنمايد تا ان‌شاءالله در آينده علامه‌ها داشته باشيم. ‌

از خداوند متعال تقاضا دارم جوانان عزيز ما را به راه مستقيم دين يعني تولي به اهل‌البيت و تبري از دشمنان آن‌ها هدايت فرمايد و اثر خوبي از آنها در جهان باقي بگذارد و كشور ايران را براي ظهور حضرت ولي‌عصر ارواحنا لتراب‌مقدمه‌الفدا آماده گرداند. از آقاياني كه اين مصاحبه را فراهم كردند تا من چند كلمه درباره‌ محبوب عزيز، مرد فعال، انسان وارسته مرحوم آقاي علامه صحبت كنم، تشكر مي‌كنم. خدا روح ايشان را شاد كند و روحيه مردم عزيز ما را والا و پوينده سازد.

با پشتكار و نو آور

آيت الله اكبر هاشمي رفسنجاني

من كه به قم آمدم، منزل اخوان مرعشي بودم كه با ما قوم و خويش بودند. پدرم مرا به آن‌ها سپرد و ما پيش آن‌ها زندگي مي‌كرديم. آقاي كرباسچيان با اخوان مرعشي رفاقت داشت. من طلبه‌اي بودم از روستا آمده و در سطح آن‌ها نبودم؛ ولي به خاطر اخوان مرعشي با خيلي از بزرگان آشنا شدم كه هر يك در زندگي من اثري داشتند. سابقه‌ي‌ آشنايي ما با آقاي علامه از آن جا بود. ايشان گاهي تعبير مي‌كردند كه من در چهره‌ فلاني يك استعداد درخشان مي‌بينم. اولين كار عملي كه ما را با ايشان در قم آشنا كرد، نوشتن توضيح‌المسائل بود. تا آن زمان رساله‌هاي عمليه به صورت فعلي با شماره و منظم نبود. حتي ما طلبه‌ها وقتي مي‌خواستيم مسأله‌اي را پيدا كنيم، بايد وقت صرف مي‌كرديم تا به آن برسيم. آقاي علامه ابتكاري زد و به فكر افتاد رساله عمليّه‌ آقاي بروجردي را به صورت توضيح‌المسائل درآورد و من زود متوجّه شدم اين كار خوبي است و براي همه مردم مفيد. در اين مورد يك مقدار با ايشان همكاري كردم. اين همكاري ما را به ايشان نزديك‌تر كرد؛ البتّه من به عنوان يك طلبه جوان و ايشان به عنوان يك مدرس فاضل. فكر مي‌كنم ايشان 15 سال از من بزرگتر بودند.‌

ما براي مجله مكتب تشيع برنامه‌ريزي مي‌كرديم. ايشان در جريان كار ما قرار گرفت و خيلي خوشحال شد از اينكه طلبه‌هاي جوان به فكر اين مسائل افتاده‌اند. مكتب تشيّع نشريّه‌اي بود كه 7 8 سال ادامه داشت و 4 فصلنامه داد، شامل مقالات تحقيقي. ما موضوعي را به شخصيّت‌هاي علمي مي‌داديم و مي‌گفتيم: شما در اين باره تحقيق كنيد و نظرتان را به صورت مقاله‌اي عرضه كنيد. افرادي مثل مرحوم علاّمه طباطبايي، مرحوم علاّمه جعفري، شهيد مطهّري، شهيد بهشتي، امام موسي صدر، مرحوم راشد، مرحوم فلسفي، مرحوم روزبه، مهندس بازرگان و دكتر سحابي. اينها مقالات علمي و اجتماعي سنگيني مي‌نوشتند.‌

مرحوم آيت‌الله بروجردي به فكر افتادند در خارج از كشور مراكز اسلامي تأسيس كنند كه اولين نمونه‌اش را در هامبورگ آلمان تأسيس كردند و آقاي محقّقي را آنجا فرستادند. اولين چيزي كه احساس كردند، اين بود كه به طلبه‌هاي فاضل زبان‌دان و آشنا به علوم روز احتياج دارند. ما طلبه‌ها بيشتر با شيوه‌هاي سنّتي حوزه آشنا بوديم و بايد با خيلي چيزها آشنا مي‌شديم.‌

مرحوم علاّمه‌ اين فكر را مي‌خواست اجرايي بكند. ايشان براي دوره سه ماه تعطيلي حوزه قم در تابستان 10 نفر را انتخاب كردند كه يكي از آنها من بودم. آقايان مهدوي‌‌كني، امامي كاشاني و ... هم بودند. در مدرسه سپهسالار (مدرسه عالي شهيد مطهّري) اتاقهايي براي ما در نظر گرفتند كه ما در آنجا ساكن شديم. روزها مي‌رفتيم مدرسه علوي درس مي‌خوانديم.‌

يكي از اساتيد اين دوره، مرحوم روزبه بود كه انصافاً شخصيت مؤثري بود. ما طلبه‌ها مبلغ و نويسنده بوديم؛ ولي ايشان حقيقتاً در ما تأثير معنوي مي‌گذاشت؛ هرچند بنا نداشت جداگانه ما را موعظه كند. اولين درسي كه با ايشان شروع كرديم، فيزيولوژي بود. ايشان گردش خون را براي ما توضيح داد و عجيب است كه من هنوز درس ايشان را همان طوري كه ايشان درس داد يادم هست. آن درس براي ما خيلي شيرين بود. گاهي هم به آيات قرآن و احاديث استدلال مي‌كرد. ما حقيقتاً از ايشان استفاده كرديم. بعداً ما ايشان را رها نكرديم و ايشان در مجلّه مكتب تشيع به ما كمك مي‌كردند. مثلاً يك بار مقاله‌اي درباره گردش كربن در طبيعت نوشتند كه مقاله باارزشي بود و استدلال‌هاي خيلي شيرين براي توحيد داشت.‌

يكي ديگر از اساتيد ما دكتر شهر تاش بود. ايشان استاد فيزيك ما بود. يكي از بحثهايي كه براي ما گفت، بحث نور و طيفهاي مختلف آن بود. ما را مي‌برد كنار حوض حياط و با آزمايش، مباحث را محسوس مي‌كرد. ايشان استاد خيلي خوب و واقعاً باسوادي بود.‌استاد زبان ما سيدي بود(به نام هاشمي) كه براي ما خيلي جالب بود. ما خيال مي‌كرديم زبان بلديم؛ چون مقداري خوانده بوديم؛ ولي ايشان به ما خيلي كمك كرد. زبان جزء درس‌هاي مهمّ ما بود.‌درس جغرافيا را آقاي اخوان براي ما مي‌گفت كه آدم باسوادي بود. اين دوره حدود سال 1337 بود.‌

دوستي ما با مرحوم علاّمه ادامه داشت و من به مدرسه علوي علاقه‌مند بودم و كارهاي آن را خيلي مي‌پسنديدم. بعضي بچّه‌هاي علوي با اينكه در مدرسه تشويق نمي‌شدند به مبارزه عليه رژيم شاه پيوستند.‌آقاي علاّمه كار مدرسه را از سياست جدا كرده بود و مي‌دانست كه اگر در آن وارد شود، نمي‌گذارند كار كند. دليلش هم روشن بود. بعضي از آن بچّه‌ها جذب منافقين شدند كه سرنوشت نهايي‌شان خوب نشد؛ ولي خيلي از فارغ‌التّحصيلان علوي الآن در كشور منشأ آثار زيادي هستند چون نوعاً وارد دانشگاه مي‌شدند و خوب درس مي‌خواندند. قبلاً دانشگاه‌هاي ما مذهبي نبود و جريان مذهبي، تازه داشت پا مي‌گرفت. دانش‌آموزهايي كه از مدرسه علوي وارد دانشگاه شدند، در دانشگاه تأثير بسيار جدّي گذاشتند. شما با فارغ‌التّحصيل‌هاي خودتان مصاحبه كنيد، ببينيد چگونه تفكّرشان شكل گرفته است. قطعاً مدارس علوي در اينكه قشر تحصيل‌كرده كشور ما به مسائل انقلاب و مذهب توجّه بكنند تأثيرگذار بوده است. آثار اين مدارس به صورت شجره‌اي در كلّ جامعه حضور دارد.‌

قبل از انقلاب، بخشي از ادبيات مبارزه، ادبيات ماركسيست‌ها بود. توده‌اي‌ها در اين مورد كار كرده بودند و اصولاً در دنيا حتي در كشورهاي غربي، مقالات مهمّ اجتماعي سياسي را سوسياليست‌ها و كمونيست‌ها مي‌نوشتند و همان‌ها در ايران ترجمه مي‌شد. ما در اواخر دوران مبارزه در زندان احساس كرديم كه كمونيست‌ها خطري شده‌اند. منافقين هم كه از اول بچه مسلمان بودند، بعد منحرف شدند. ما حسّاس شديم و موضع ضدّماركسيستي و ضدّ التقاط گرفتيم. ما در زندان وقتي مقالات روزنامه‌ها را بررسي مي‌كرديم، مي‌ديديم ادبيّات آنها ماركسيستي و تحليل‌هاي آنها، تحليل‌هاي ماترياليسم تاريخي است نه تحليل‌هاي الهي. در نتيجه، بچّه‌هاي مبارز به خصوص دانشجوها تحت تأثير اين تفكّر حتّي بعد از انقلاب هم تفكّر راديكالي و چپ داشتند و مي‌خواستند كشور به صورت متمركز اداره شود و همه امور دست دولت باشد. بخش خصوصي در نظر آنها انگل بود. ما با آنها بحث‌هاي بسيار جدّي داشتيم.‌

در هر حال، در اوايل انقلاب، مدارس ملي و بعضي صنايع بزرگ را دولتي كردند. البته به اين دليل كه كارخانه‌ها وام گرفته بودند. امام در اين مسائل تجربه زيادي داشتند و مي‌دانستند بايدچه كار بكنند. ايشان قانع شدند كه نبايد اين مدارس دولتي بشوند و اقدام كردند. آن موقع اين كار خيلي سخت بود؛ ولي باعث شد تعداد زيادي مدارس غيردولتي به وجود آيد. اين مدارس در بالا بردن سطح آموزش و تربيت بچّه‌ها سهم دارند و جامعه متقاضي سطح بالاتر علمي مي‌شود.‌ان شاءالله بتوانيد در اين مدارس، هم در بُعد ديني و اخلاقي و تربيتي و هم در بُعد اجتماعي و هم در بُعد آموزشي كه رسالت مهمّ شماست خدمت كنيد.‌

ساده و بي ريا

آيت الله احمد مجتهدي تهراني‌

ابتداي رفاقت ما با مرحوم آقاي علامه از سال 1365 قمري بود. ما در قم طلبه بوديم. استاد ما حاج شيخ جواد خندق‌آبادي هم مباحثه‌ آقاي علامه بود. آقاي علامه قبل از اين كه به قم بيايند، در تهران منبر مي‌رفتند. مرحوم آيت‌الله بروجردي كه قم آمدند آقاي علامه و آقاي خندق‌آبادي براي استفاده از درس ايشان به قم آمدند. آقاآشيخ جواد خندق‌آبادي كسي بود كه مرحوم آقاي بروجردي به او خيلي نظر داشت؛ نه فقط استاد بود بلكه از اوليا و اهل تهجد و اهل حال بود. آقاي علامه سليقه‌ خاصي داشت و با هركسي رفيق و هم مباحثه نمي‌شد؛ فقط با ايشان بود. با ما هم سلام و عليك داشت.

قرآن مي‌گويد: رسول خدا(ص) به اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:

من فكر مي‌كنم امامت جماعت شغل نيست مگر در كنار آن تربيت يا تدريس يا تأليف و تصنيف باشد. در قديم علمايي بودند كه مردم را تربيت مي‌كردند، مثل حاج سيد مهدي قوام، مرحوم شاه‌آبادي، حاج آقا يحيي سجادي، آقاي سرخه‌اي، آقاي برهان و حاج مقدس. روحاني بايد شغلش انذار باشد. آقاي علامه به اين آيه عمل كرد. در قم هم كه بود رساله‌ي توضيح‌المسائل را نوشت. مردم رساله‌هاي قديم را نمي‌فهميدند. مثلاً نوشته بود يكي از مطهرات ازاله عين نجاست از بدن حيوان صامت است. آقاي علامه اين را تبديل كردند به برطرف شدن عين نجاست از بدن حيوانات. خلاصه ايشان با نوشتن توضيح‌المسائل خدمت بزرگي كردند.‌

خدمت ديگر ايشان تأسيس مدرسه‌ علوي بود كه جوانهاي زيادي را تربيت كردند. ابتدا هم كه از قم آمده بودند ونك، مرا دعوت كردند هفته‌اي يك شب در باغ نو حاج محمود زاهدي براي جوانها مسأله و حديث بگويم. خود ايشان هم مي‌نشستند. براي من تشك انداخته بودند؛ ولي من كنار ايشان روي زمين نشستم. ايشان از اين كار خوشش آمد. مرحوم حاج ميرزا باقر پدر آقاي علامه قرآن مي‌خواند، بعد من صحبت مي‌كردم. بعضي شبها ماشين بود من به تهران برمي‌گشتم ؛ولي بعضي شبها كه ماشين نبود، منزل آن مرحوم استراحت مي‌كردم.‌آميرزا محمد باقر براي من نقل كرد كه يكي از دوستانش پسرش را اروپا فرستاده بود. وقتي پسرش برگشته بود، آن فرد گفته بود: آميرزا محمدباقر، خوش به حالت پسرهاي تو خوب هستند، جلوي تو راه نمي‌روند. آقاي علامه هيچ وقت جلوي پدرش راه نمي‌رفت. وقتي هم مي‌خواست بلندشود يا بنشيند، اجازه مي‌گرفت؛ ولي پسر من اروپا رفته و حالا كه برگشته، اگر كسي از او بپرسد: اين شخص كيست؟ مي‌گويد: نوكرمان است و عارش مي‌شود كه بگويد: پدرم است!

آقاي علامه خيلي مقيد به تربيت بود و شغلش از اول هدايت و نصيحت مردم بود خصوصاً جوانها. گاهي هم مسائل بهداشتي را تذكر مي‌داد. تابستاني شهرستانك بوديم. ايشان براي من نان سنگك آورد و فرمود: نان سنگكِ بيات از نان لواشي كه تازه از تنور درآمده بهتر است. خودش هم خيلي بي‌ريا مي‌رفت و خريد مي‌كرد. پياده‌روي هم زياد مي‌كرد و سلامت ايشان هم به خاطر پياده‌روي بود و با اينكه از من بزرگتر بود، اما از من تندتر و محكم‌تر راه مي‌رفت.

عهد با جانان‌

دكترمحمد علي فياض‌بخش

مرا عهدي است با جانان كه تا جان در بدن دارم‌

هواداران كويش را چو جان خويشتن دارم‌

علامه حاج شيخ علي اصغر كرباسچيان با دين خود عقد اخوت بسته بود... تبسم مي‌كنيد!؟ شايد پيش خود مي‌گوييد: اين كه سخني نيست؛ جز اين بودي، عجب بودي!‌چشم و گوش ما از تعارفات و سخنان شعارآلود و نه چندان به محتوا پر است. در نگاه احساس گرايانه خود، برخي را بي‌سبب بر سرير عرش مي‌نشانيم و پاره‌اي را در قعر دوزخ مي‌كشانيم. خداي گونه در مورد آدميان حكم مي‌كنيم و داد (=ادعا) هماوردي با داور عالم برمي‌داريم و داد يك جانبه بر مسند قضا نشستن خود را در دادخواست‌هاي نه‌چندان عادلانه مي‌ستانيم. آنگاه كه رداي داوري بر تن احساسات خويش مي‌كشيم، از ظواهر آدميان همه چيز را برمي‌خوانيم و بر باطنشان حكم مي‌رانيم. در اين حكم‌هاي عجولانه و دادخواست‌هاي عاميانه، باطن هرآن كه را به ردايي، ظاهر خويشتن آراسته تنزيه مي‌كنيم و آن را كه به قلندري، سرتراشيده و خرقه‌ي بي‌تظاهر درويشي به بر گرفته باشد، از صدر بر مي‌كشيم و بي‌قدر مي‌داريم.1‌

اين كه علامه با دين خود عقد اخوت بسته بود قضاوتي نيست برگرفته از ظاهر روحاني او كه ما پيشتر، آن را از باطن معنوي او دريافته‌ايم، چه نه هر كه طرف كُله كج نهاد و تند نشست، لاجرم آيين سروري و راه و رسم كلاه‌داري را دريافته است. از اين روست كه آن كلام سهل صدر سخن، ميثاق اخوت علامه با دين، چندان نيز بي‌مشكل جلوه نمي‌كند، كه دين مداري و دين‌باوري، الحق، از جنس سهل ممتنع است.‌

علامه دشواري دين محوري را در سهولت دين باوري خود به حل و عقد نشسته بود و در مدار ايمان و عقيده‌اي ثابت و مستحكم، در باوري عميق و با رويي بلند، ساكن شده بود. دين براي علامه، خورشيدي بود كه همه ديگر انوار، در پرتو اين واحد نور، در نگاه وي مي‌نشست.‌واقعيتي است كه نگاه طلبكاري به دين يا وامداري بدان، سئوال عافيت‌سوز و انديشه‌ساز روزگاران ماست.‌

از آن زمان كه صحنه عصيان معاصر بشري به نورپردازي افكار ليبراليستي، بازيگران خود را به عرصه كشيد، ديري نمي‌گذرد، ليك در همين دوران اندك كه قدمت تاريخي آن به بعد از دو جنگ جهاني باز مي‌گردد مناقشات، نوبه‌نو روزافزون شده است. قرار يافتن بشر بر تخت گاه زمين به پرواي خدايگاني و استغناي وي از خداي آسمان در امور زميني بدان جا انجاميده است كه ديگر، دين آسمان بايد به اندام زمينيان قواره شود و نه آن كه آدم زميني بدان جامه آسماني، قامت خويش را متناسب گرداند!‌

نتيجه قهري و ناگزير چنين رويكردي، در افتادن به نگاه قبض و بسط گرايانه در معارف ديني است. شريعت منقبض و منبسط دست آورد نگاهي است كه عقل بشر زميني را در جايگاه وحي خداي آسمان مي‌نشاند و سلسله پيام رسانان غيب، انبيا(ص) را رسالت مداراني مسئوليت به سر رسيده و تاريخ گذشته مي‌پندارد. در يك كلام، دين آدمي در برابر آدم ديني قد علم كرده است!‌دين آدمي يعني مذهب آنقدر زميني و آدم‌وار(!) شود كه صبورانه و مطيع، هر طلبي را امانت دارانه بر پيش خوان خواهش‌ها و سلايق هر طلب‌كاري برنشاند و وي را راضي به خانه باز گرداند؛ اما آدم ديني يعني كسي كه به ادب مستاجري ضمن آن كه زير سقف خانه دين به آرامش و امنيت مي‌زيد. اجاره بها را وام‌پردازانه به موقع ادا مي‌كند و در چهار ديواري اين مسكن، به عقل و عرف، اثاث زندگي مي‌چيند.2 اولي، اول خود را مي‌خواهد و آنگاه آيين را به خدمت خويش فرا مي‌خواند؛ اما دومي، نخست شريعت مي‌جويد و سپس‌تر خويشتن را در خدمت امر و نهي آن در مي‌آورد.‌در شيوه زندگي گروه طلبكاران، دين، برخي زندگي است؛ از اين‌روي، هر جا به كار دنيا آمد كه خوش آمد!... و هر جا نيامد، بايد فكر چيز ديگري جز آن بود يا آن را آن قدر آدمي كرد كه زبان آدم را بفهمد و به فرمان وي گردن نهد!‌

سلوك وامداران برآن است كه آدمي برخي دين است. نقايص و ناكارآمدي‌ها و دشواري‌هايي كه خاستگاهش فكر و هوس آدمي است. شكوه‌گرانه به حساب دين گذاشته نمي‌شود و اين وام‌دار برهر رَطب و يابسي كه مسئولش عرف اجتماعي است، رنگ‌آميزي ديني نمي‌كند.‌در يك كلام، طلبكاري از دين، خودخواهي است و وام‌داري به دين، حق مداري...‌و علامه ما دين‌پذير و حق‌مدار بود.‌

بر گرفتن آب از سرچشمه هماره اطمينان بخش‌تر است. آن فرزانه فقيد در تكوين مباني نظري باورهاي خويش، هم‌زمان به دو اقدام، مبادرت كرد: ‌يكي آنكه يافته‌هاي خود را از منابع اصيل و اولين گرفت و دو ديگر اين كه كاريز وجودش را در سيلان و جريان آب زلال چشمه، پاكيزه و مهذب ساخت.‌

حيثيت علمي و اندوخته‌هاي نظري علامه، از حوزه علمي ديني بود. اين هم يكي ديگر از افتخارات دوسويه است. هم علامه بدان مفتخر بود كه باليده حوزه علمي ديني و رشد يافته آن مكان مقدس است و هم آن حوزه عريق را مي‌شايد. بدين‌گوهر ببالد كه علامه‌اي را در اولين و بنيادي‌ترين حيثيت فكري و علمي، در خويش پرورانده و وجودي اين چنيني را در تاريخ تلاش خويش ديده است.‌

راستي را، چگونه مي‌توان براين حقيقت ديده بربست كه حوزه علميه برگردن مدنيت ديني آدميان ديار ما صاحب بالاترين حقوق است؟ برگرفته بودن نفوذ حوزويان مهذب و خويشتن، آراسته و اعمال آن بر تربيت ديني و اخلاقي مردمان از اين حوزه، بخشي از حقيقت تاريخي مرز و بوم ماست. انقياد و تاثيرپذيري مردمان از اين دايره نفوذي نيز انكارناشدني و در عين حال، افتخار متدينان روزگاران معاصر و پيشين اين ديار است.‌

به عين انصاف آنچه حوزه علمي تشيع در سرزمين ما آفريده و براي مردمان آورده در هيچ كارگاه ديگري قابليت ‌ساخته و پرداخته‌شدن نمي‌يافته است. كار حوزه، كاري بي‌رقيب و منحصر در همان حوزه است كه هيچ‌گاه بدل و جانشيني نيافته است و هر كه از اين واقعيت سر برتافته باشد، در توهّم خودساخته‌ي خويش فرو شده است.‌زبدگان و نخبگان فراآمده از حوزه‌ي علمي ديني هماره در نوع خود بي‌بديل و رقيب بوده‌اند. تربيت‌‌يافتگان اين وادي را در حوزه‌هاي ديگر دانش و تربيت، به سختي مي‌توان جُست.

اَصالت و خلوص فهم ديني علامه، هم مرهون آن حوزه است و هم در گرو پاك‌طينتي و تهذيب دروني وي. اين ناب بودن و بي‌شائبگي در فهم ديني و صفايافتگي از رگه‌هاي ناروا بزرگ‌ترين و ماندگارترين يادگار علامه را در دوران بنيان نهاد و آن، در انداختن طرح نوين آموزش و پرورش ديني بود؛ طرحي كه در بستر تربيت و فهم ديني خالص، آهنگ پرورش كودكان و نوجوانان را در وادي دانش روز پي مي‌ريخت. نخستين بارقه‌هايي كه به انقلاب دروني و عزم جزم بيروني علامه در زندگي‌اش انجاميد واقعه‌ سرنوشت‌سازي بود كه شايد تنها در اواخر حيات، به آن اشارت كرد:

در ابتداي جواني، در دوره‌ رضاخان، مقرر شد كه طلبه‌ها را به سربازي ببرند. شبي به آستان مقدس حضرت وليّ عصر عجل‌الله فرجه متوسل شدم. گفتم: آقا! اگر كار سربازي مرا درست كنيد، من نيز تا به آخر، وقف شما خواهم بود. فرداي آن روز، درِ خانه را زدند. آقايي را كه نمي‌شناختمش، پشت در ديدم. برگه‌اي به دستم داد و رفت. بي‌اختيار به درون بازگشتم. برگه گواهي معافيتم از سربازي بود!‌

علامه تا به آخر بر ميثاق خود ماند. از آن روزي كه اهل يقين بود، اين پاسخ درخور، وي را بر‌آن داشت كه لحظه‌اي سر از پيمان در نكشد و راستي، اگر اين عهد نبود، مگر راهي ديگر برمي‌گزيد؟! بگذريم.

اين استقامت و ايمان بي‌فُتور، بدان جاي‌اش رهنمون شد كه تا آخر عمر، همه‌ تلاشهاي تعليم و تربيتي‌اش جز در بستر دين ننشيند. علامه خود را اولا و بالذات متعهد علم‌آموزي و كرسي‌يابي دانشگاه براي پرورش‌يافتگان مكتبش نمي‌ديد؛ بلكه انگيزه‌ اولين و نيز آخرين او، تربيت افراد به زيور دين و پرورش انسانهايي متدين بود كه البته با بصيرتي كم‌نظير، اين هدف را از طريق تجهيز آموزش‌پذيران به علوم متداول روز و دانش بشري در جستجو و تحقق نشست. از اين روي، آهنگ زيرين همه‌ سروده‌هاي تلاش و زحمات فرهنگي او، نواي تربيت ديني بود.

علامه از آغازين‌گامهاي آرمان بلند خود، تأسيس مدرسه، اين تعهد و تقيّد را حتي در انتخاب نام و انتساب راه خود حفظ كرد. او بنيانش را علوي نام نهاد و همه‌ سعي و همّتش را به كار گرفت تا اين بنياد، علوي بماند.حركت دقيق و نزديك به وسواس وي از همان ابتداي راه، با همه‌ روشن‌‌بيني‌ها و خلاقيت‌ها، بر مسير اجازتها و نظارتهاي حوزوي بود. او خود زماني مي‌گفت:

هنگامي كه اقدام خويش را با مرحوم آيت‌‌الله العظمي بروجردي در ميان گذاشتيم و از ايشان مدد مادّي و معنوي جستم، معظم‌له فردي را براي نظاره و شهود به مدرسه فرستادند. از آن پس بودكه هم با اعتمادي كه به من به عنوان شاگرد خود داشتند و هم از طريق نظارتهاي آشكار و نهاني كه بر كار مي‌افكندند، به خصوص در نخستين گامها، به حمايت ايشان سخت دلگرم شدم و به پشتيباني‌شان مستظهر.

حاج شيخ علي‌اصغر كرباسچيان بدان‌رو كه خود را، در پاسخ بي‌درنگ خواسته‌اش، وامدار لطف مولاي خويش، امام عصر(عج) مي‌ديد و هم از آنجا كه باليده‌ تربيت اصيل حوزه‌ ديني بود ، همه‌ خويشتن را وقف اين راه كرد. روي آوردن او به وادي پرورش آدميان در علوم روز، صدف و زيوري بود براي حفظ مرواريد نهفته‌اي كه او دينش مي‌دانست. بدين سبب نخستين بنيان اين بنا را با مرداني نهاد كه آنها نيز پيش از آنكه مشكات علمي‌شان در تجلي باشد ،مصباح روحاني و ديني‌شان در تلالؤ بود.‌

نقل علامه در چگونگي يافتن مرحوم استاد رضا روزبه براي تصدّي رياست دبيرستان علوي اگرچه بارقه‌هايي از امداد و سبب‌سازي غيبي را به ذهن متبادر مي‌كند، انگيزه‌مندي و تلاشگري وي را در يافتن همفكراني دينمدار سخت متجلي مي‌سازد. در آن روزگاران، يافتن افرادي كه به ظاهر صلاحيت چنين مسئوليتي را داشته باشند، چندان دشوار نبود و شناسايي چنين كساني كه فقط ويژگيهاي مديريت آموزشي را احراز كرده باشند ، در توان جستجوگري علامه بسيار سهل و آسان مي‌نمود (نگاهي به تاريخ فعاليت مدرسه‌داري در آن روزگار، صحت‌ اين ادعا را به اثبات مي‌رساند)؛ ليك ريزسنجي و بلكه همه هدف علامه آن بود تا بستري را كه براي مدرسه مي‌گسترد، جز به زفاف عفاف و طهارت تربيت، حجله نپردازد.‌

همه‌ اينها نشانگان آن است كه علامه اساس دستگاه آموزشي و پرورشي خود را بر بنياد دين، دين برآمده از سرچشمه‌ زلال فهم درست و تقيّد صواب، بنيان نهاده بود. شعار هميشه در تكرار علامه، تربيت رجال ديني و علمي، برآمده از شعوري عميق و اشعاري متقن به كار تعليم و تربيتي‌اش بود.

مجموعه‌ دست در دست هم نهاده و دل به يك قبله داده كه آن بزرگ در تأسيس علوي گردهم فراآورد، صبغه‌ ديني را بر تمام ديگر ابعاد علمي رايج براي كار مدرسه‌داري غالب كرد. ديگر، علوي نامي نبود كه تنها تداعي‌گر مدرسه‌داري صِرف، به هدف تحويل فرآورده‌هاي اوليه به كارگاه بهينه‌سازي و افزوده‌آوري دانشگاه باشد! اين بود؛ لكن آن‌همه، البته بيش از اين بود و اين بيش، همان بود كه با نام علوي تداعي مي‌شد: مدرسه‌اي در راه علي! ... و اين همان بود كه علامه نه به نام، كه در مرام مي‌جُست.

تمركز علامه بر گزيده‌هايي پرتأكيد از آيات قرآن و نيز پاره‌اي روايات (به خصوص نهج‌البلاغه) و عملياتي‌كردن آنها با مثالها و بيانهاي سليس و روان، بنياني‌ترين زيرساخت تفكر تعليمي تربيتي وي بود. تفاوت محسوسي كه در نگاه آن مرحوم با بسياري ديدگاه‌هاي ديني ديگر قابل تمييز بود، همين نگاه عملياتي و تغيير رفتارگرايانه‌ي وي بود. نهادينه‌كردن اعتقاد توحيدي و نيز تسليم به پيام آسمان، بدان جايش برد كه شاه‌بيت غزل اعتقادي‌اش، عقيده به بقاي روح را بسرايد و زان‌پس، انبوه روشهاي تغيير رفتار را در پي اين اعتقاد متقن دنبال كند.‌به طور خلاصه، بنياني‌ترين شالوده‌ تفكر آموزشي علامه آراستن دانش‌آموختگانش به جامه‌ دين بود؛ آن هم در قواره‌اي كه در كارگاه فهم خلوص ديني دوخته مي‌شد. قرآن و عترت، منابع اصيل نظام تربيتي وي بودند و ديگر... هرچه بود، در ترجماني و تبيين اين دو ذخيره‌ي آسماني به خدمت فراخوانده مي‌شد.آري، علامه بود و سرِ نهاده‌اي بر عهد با مولا... كه تا سر نهاد، از اين قيد رخ برنتافت.‌

عهد الست من همه با عشق شاه بود

وز شاه راه عمر، بدين عهده بگذرم‌

پي نوشتها:‌

‌1 گاه نيز از سوي ديگر بام مي‌غلتيم؛ هر رداپوش قبا جامه‌اي را ريايي مي‌خوانيم و به هر بروت آويخته‌اي كه در قول يا فعل، به آيين و دانش پوزخند و تمسخر زند، مدال عرفان و وصال مي‌بخشيم!‌

‌2 به ديگر سخن، آدم ديني بي‌دل درمان‌جويي است كه تلخي گاه گاه دارو و سختي درمانگري را صبورانه به جان مي‌خرد و در كنجي از شفاخانه دين، به حكم خرد و سرشت، بساط زندگي مي‌گسترد و در زاويه‌اين خانه شفا، به آسايش و آرامش، روزگار مي‌گذراند.‌




 شنبه 1 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 541]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن