تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وجود یک عالم برای ابلیس سخت تر از هزار عابد است زیرا عابد در فکر خود است و عالم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829301211




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ملاک تشخص در فلسفه‌ی ارسطو: صورت یا ماده؟ - بخش دوم و پایانی ملاک تشخص ماده مکیف است


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: ملاک تشخص در فلسفه‌ی ارسطو: صورت یا ماده؟ - بخش دوم و پایانیملاک تشخص ماده مکیف است
خبرگزاری فارس: ملاک تشخص ماده مکیف است
عمده مفسران صورت یا ماده را و برخی ماده مکیف یا صورت متحقق را ملاک تشخص از نظر ارسطو می‌دانند.

  2. ملاک تشخص به صورت است این دسته از افراد کار خود را بیشتر با طرح این مطلب پیش می‌برند که ماده نمی‌تواند ملاک تشخص باشد، اما با این حال خود نیز در تصدیق رأی خویش در صورت دانستنِ ملاک تشخص به عباراتی از ارسطو تمسک می‌جویند. در این بین چند عبارت شاخص‌ترند. رجوع به عبارت اول با مقدمه‌ای همراه است مبنی بر اینکه ارسطو معتقد است که «فصول اخیر جوهر اند، و افرادِ صورتاً تمییزناپذیر به‌وسیله‌ی آن‌ها متعین می‌شوند، مانند سقراط و کوریسکوس» (Aristotle, Parts of Animals, 644 a 24)، و وی صورت را فصلِ اخیرِ شیء می‌داند (ن.ک.: ارسطو، متافیزیک، 1038 الف 30) ، پس از این نتیجه می‌شود که آنچه به شیء تشخص و تعین می‌دهد همان صورت آن است: (1)«می‌گوییم یکی از انواع آنچه هست جوهر است، و جوهر به چند معناست: به معنای ماده یا آنچه که فی نفسه یک«این» نیست، و به‌معنای صورت یا ذات، که چیز است که دقیقاً به سبب آن است که چیزی«این»(توده تی) نامیده می‌شود.»(ارسطو،درباره نفس، 412 الف 9-6) از سوی دیگر ایشان به عبارتی در ارسطو استناد می‌کند که می‌گوید: (2) «ماده تفاوتی ایجاد نمی‌کند» (ارسطو، متافیزیک، 1058ب 6). در نظر ایشان این عبارت دلالت بر آن دارد که ماده نمی‌تواند به خودی خود در افراد مختلف تفاوت ایجاد کند. نکته‌ای که باید بدان توجه داشت این است که با صرف رد کردن این‌که ماده ملاک تشخص است، ثابت نمی‌شود که صورت ملاک تشخص است، چرا‌که در مسئله‌ی ملاک تشخص بین این دو نظر حصر عقلی وجود ندارد. عبارت دیگری نیز از ارسطو وجود دارد که به ظاهر منکر یکسان بودن صورت افراد مختلف یک نوع می‌شود و بیان می‌دارد که علت صوری هر فرد خاصِ آن است: (3) «علت چیزهای در نوع واحد متفاوت‌اند، نه در صورت، یا به‌طور‌خاص، بلکه از آن حیث که هر فردی علت خاص خود را دارد ــ ماده یا صورت یا علت فاعلی تو با مال من متفاوت است، گرچه اگر به‌نحو کلی سخن بگوییم آن‌ها یکی هستند.» (همان، 1071 الف 29-27) این عبارت حاکی از آن است که هر فرد و شخصی صورت متمایزی خاص خود دارد. اما باید توجه داشت که در اینجا ارسطو می‌گوید که هر فردی از یک نوع صورت متفاوت و متمایزی دارد، اما متفاوت تنها از حیث عدد. چیزی که در ملاک تشخص لازم است آن است که بتواند تفاوت عددی را تبیین کند، اما در عبارت فوق صورت به‌عنوان چیزی نمودار می‌شود که نه تنها تفاوت عددی را تبیین نمی‌کند بلکه آن را پیش‌فرض دارد، یعنی خود به‌عنوان یک فرد عددی متفاوت ظاهر شده‌است (Lloyd, 1970, p. 521).  پس در مورد خود آن صورت می‌توان پرسید که این صورت عدداً متفاوت، این تمایز و تفاوت خود را از کجا آورده‌است؟ چه چیز موجب شده‌است صورت به صورت عدداً متفرد و متفاوت بدل شود؟ تا ما درنیابیم که به چه سبب صورت زید از صورت عمرو عدداً متفاوت شده‌است، نمی‌توانیم از آن برای تبیین تشخص فردی زید و عمرو استفاده کنیم. پس معلوم می‌شود که توسل به چنین عباراتی نمی‌تواند، مبنا برای اصل تشخص دانستن صورت قرار گیرد. علاوه بر‌این، برخی عبارات ارسطو تصریح دارند که صورت بین افراد مشترک است (بنگرید به ارسطو، متافیزیک 1034 الف 8) و این با متشخص بودن صورت سازگار نیست، خاصه اگر مشترک بودن صورت را به معنای محمول مشترک بگیریم، چرا‌که «محمول مشترک بر یک «این چنین» (το τοιóνδε) دلالت دارد و نه یک «این» (τóδε τι)» (ارسطو، متافیزیک، 1039 الف 2-1)، یعنی چیزی معین و محدود نیست. 3. ملاک تشخص ماده مکیف است قائلین به این نظر اصولاً به همان عباراتی اشاره می‌کنند که قائلین به نظر اول بدان‌ها متوسل می‌شوند، اما با توجه به اشکالاتی که بر ماده‌ی اولی به‌عنوان اصل تشخص وارد است، اظهار می‌دارند که اصلِ تشخص نه ماده‌ی اولیه بلکه ماده‌ی ثانویه یا همان ماده‌ی مکیف است. دیوید راس که قائل به این نظر است پس از بیان اینکه در نظر ارسطو تشخص به ماده است، می‌گوید: «اما منشأ کثرت افراد یک نوع، ماده‌ی صرف نیست، بلکه ماده‌ی مکیف است ــ منشأ کثرت این واقعیت است که ماده‌ی موجود از ماده‌ی لازم برای یک بار تحقق صورت خاصی بیشتر است. صورت انسان با گونه‌ی خاصی از گوشت و استخوان متحد می‌شود. اما علاوه بر‌این اگر دو بهره از گوشت و استخوانی که صورت با آن‌ها متحد می‌شود از حیث کیفی یکسان و اینهمان باشند، دیگر قادر به ایجاد دو انسان متمایز نیستند به همان اندازه که اگر آن‌ها بهره‌هایی از ماده‌ی اولی بودند نمی‌توانستند این تمایز را موجب شوند. آن‌ها باید در سرشت، یعنی در صورت، متفاوت باشند. سقراط و کالیاس درحالی‌که صورت خاص‌شان مشترک است باید در شکل ماده‌شان متفاوت باشند.» (Ross, 1995. p. 176) در عبارت راس چیزی که مشهود است این است که وی منشأ کثرت و اصل تشخص را یک چیز می‌داند، به تعبیر صریح‌تر تمایزی بین کثرت و تشخص نمی‌گذارد حال آنکه در ابتدای این جستار تفاوت این دو مسئله آشکار گشت. پس راس از آنجا که نتوانسته‌است بین ملاک تکثر و ملاک تشخص تمییز بگذارد ملاک تشخص را همچون ملاک تکثر ماده (مکیف) دانسته‌است.  اما معروف‌ترین کسی که ملاک تشخص را به ماده مکیف دانسته‌است توماس آکویناس است. وی بر این عقیده است که ماده‌ای که تبیین می‌کند چرا سقراط و افلاطون افرادی در یک نوع واحد است باید خود امری متفرد باشد. آکویناس ماده مکیف را در‌واقع همان ماده‌ای می‌داند که می‌توان با انگشت به آن اشاره کرد، و همین موجب تفرد افلاطون و سقراط است. این ماده‌ی اولی یا ماده‌ی بدون هیچ صورتی نیست که به افراد تشخص می‌بخشد، چرا‌که خود فاقد هر گونه تعین و تشخصی است، بلکه ماده‌ی ثانوی و ماده‌ای که دارای گونه‌ای صورت است می‌تواند به افراد تشخص دهد. گرچه توسل به ماده مکیف به ظاهر می‌تواند مسئله تشخص چیزهایی که ما با آن‌ها روبه‌روییم حل کند، اما در‌واقع هیچ مشکلی را حل نمی‌کند. به راحتی می‌توان سؤال را به همان ماده‌ی مکیف برگرداند. ماده مکیف تشخص خود را از کجا آورده است؟ گرچه این سؤال در همین ماده‌های میانی و نهایی نیز قابل‌بررسی است اما آشکارترین شکل خود را در مورد عناصر اولیه دارد که ماده‌ی مکیفی قبل از پیدایش آن‌ها موجود نبوده‌است، و مستقیماً از ماده‌ی اولی تشکیل شده‌اند. مطمئناً ماده‌ی مکیف نمی‌تواند موجب تفاوت افراد آن‌ها باشد، چراکه ماده‌ی مکیفی پیش از آن‌ها وجود ندارد. پس دوباره می‌توان سؤال را در اینجا مطرح کرد: چه چیزی ملاک تشخص در مورد عناصر اولیه است؟ پاسخ در اینجا هر چه که باشد در مورد موارد دیگر نیز صادق است. مقصود از ماده‌ی مکیف همان ماده‌ی صورت‌دار است. این تعبیر تقریباً هیچ چیز مشخصی به ما نمی‌گوید. می‌توان به راحتی این ترکیب اضافی را برعکس کرد و گفت ملاک تشخص «صورت ماده‌دار» است. این تعبیر به همان اندازه‌ی تعبیر «ماده‌ی مکیف» مشکلات را از سر راه برمی‌دارد. اما تأملی دوباره لازم است که چه چیز موجب می‌شود که ماده‌ی اولی به ماده‌ی مکیف (صورت‌دار) و صورت فارغ از ماده که در مورد امور جسمانی جدای از ماده امری انتزاعی است به صورت ماده‌دار بدل گردد. ما می‌توانیم این مسئله را به عقب برگردانیم و سؤال را روی همان ماده‌ی مکیف یا صورت ماده‌دار ببریم و بپرسیم که ملاک تشخص این دو چیست؟ نمی‌توان این سیر را به طور قهقرایی و همواره به ماده‌ی مکیف یا صورت ماده‌دارِ قبلی بازگرداند. پس یا باید میان صورت و ماده دست به انتخاب بزنیم یا با فاصله گرفتن از ماده و صورت، تشخص را در امر سومی بجوییم. مشکلات راه نخست را پیش‌تر بررسی کردیم، نه ماده و نه صورت هیچ یک صلاحیت اصل تشخص بودن را ندارند. ترکیب ماده و صورت ترکیبی است که در خارج و به هنگام تحقق اتحادی است و یک چیز بیشتر نمی‌باشد، اما همین ترکیب اتحادی در تحلیل ذهن به ماده و صورت تقسیم می‌شود. پس آنچه به این دو اتحاد می‌بخشد همان تحقق و وجود یافتن ایشان در ذهن است. علاوه بر این، اشکال عدم تبیین نحوه‌ی تشخص صور مفارق از ماده که بر نظریه نخست وارد شد، بر این نظریه نیز وارد است. 4. ملاک تشخص صورتِ متحقق است اما برخی نیز قائلند که در نظر ارسطو تشخص به تحقق خارجی صورت است (ن.ک: قوام صفری، 1382، ص97-94). این دسته افراد نظر خود را به تدقیقی درباره‌ی خود صورت مبتنی می‌سازند. در نظر ایشان، که دور از صواب نیست، صورت به خودی خود نه کلی است و نه شخصی. به واقع این باور رایج که صورت در خود کلی است نادرست است (Owens, 1978, p.394; Lloyd, 1970, p. 522). صورت اگر در ذهن بیاید به وصف کلیت موصوف می‌شود و اگر در خارج متحقق گردد وصف شخصیت می‌یابد.  پس آنچه باعث تشخصِ شیء می‌گردد این است که صورتِ آن در خارج متحقق گردد. عبارات مورد استناد ایشان تقریباً همان عبارات مورد استناد قائلان به ملاک تشخص بودن صورت است، اما با تفسیر و تعبیری جدید. عبارت اول عبارتی از درباره‌ی آسمان است که ارسطو در آنجا بین صورت و صورتِ داخل در ماده فرق می‌گذارد، وی می‌گوید که «تعریف [/فرمول] صورت بدون ماده با تعریف [/فرمول] صورت داخل در ماده متفاوت است» (ارسطو، درباره آسمان، 28 الف 24). در نظر وی حتی اگر نتوانیم نمونه‌ی دیگری غیر از شیء جزئی مورد بحث تصور یا ادراک کنیم، باز هم این تمایز وجود دارد. از جمله عبارات دیگری که ایشان به عنوان مؤید ذکر می‌کنند این عبارت است: «علت چیزها در نوع واحد متفاوت‌اند، نه در صورت، یا به‌طور خاص، بلکه از آن حیث که هر فردی علت خاص خود را دارد ــ ماده یا صورت یا علت فاعلی تو با مال من متفاوت است، گرچه اگر به‌نحو کلی سخن بگوییم آن‌ها یکی هستند.» (ارسطو، متافیزیک، 1071 الف 29-27) هرچند آنچه این دسته می‌گویند قریب به صواب‌تر از سه دسته‌ی پیشین است اما آوردن قید صورت در پی تحقق به نظر امری زاید است که منشأیی جز ارسطویی کردن بحث تشخص نمی‌تواند داشته باشد. «تحققِ خارجیِ صورت» معنایی جز این ندارد که ملاکِ تشخصِ همان تحقق یا وجود یافتن است. اشکال اصلی این نظریه این است که به شکل کافی مستند به عباراتی از خود ارسطو نیست، هر چند اصل نظریه فارغ از این‌که رأی ارسطو باشد یا نباشد، بیش از نظریه‌های دیگر قابل دفاع است یا دست‌کم اشکالات کمتری به آن وارد است. به واقع، رأی ایشان بیش از آن‌که نظر ارسطو در باب تشخص را بیان کند، کوششی است برای تشخیصِ ملاکِ تشخص و سپس سازگارکردن آن با عباراتِ ارسطو، چرا‌که بحث در عبارات مورد استناد، اساساً در مورد تشخص یا ملاک تشخص نیست. جمع‌بندی در بررسی این مسئله که ارسطو ملاک تشخص موجودات را چه می‌داند، چهار نظریه مطرح اصلی مورد توجه قرار گرفت. هر یک از این نظریه‌ها مستند به عباراتی از آثار ارسطو هستند و در میان مفسران بزرگ ارسطو طرفدار دارند. در آنچه گذشت، اصلی‌ترین عباراتی که مورد استناد طرفداران هر یک از نظریه‌ها قرار گرفته‌اند یک به یک بررسی شد و دلالت عبارات بر ادعای مدعیان مورد ارزیابی قرار گرفت. علاوه بر بررسی عبارات مورد استناد، اشکالاتی که به هر یک از این نظریه‌ها وارد است نیز بررسی شد. چهار نظریه مورد بحث از این قرار‌اند: (1) ملاکِ تشخص ماده است؛ (2) ملاکِ تشخص صورت است؛ (3) ملاکِ تشخص ماده‌ی مکیف است؛ (4) ملاکِ تشخص صورتِ متحقق است. هر یک از این نظریه‌ها با اشکالاتی مواجه اند که می‌توان مجموعه این اشکالات را به صورت زیر دسته‌بندی کرد: الف) خلط بین ملاک تشخص و ملاک این‌همانی: در نظریه اول (عبارت مورد استناد 1 و 5)، در نظریه سوم. ب) خلط بین ملاک تشخص و ملاک تکثر، در نظریه اول (عبارت مورد استناد 2 و 3 و 6). ج) عدم توجه به تفاوت بین اماره تشخص و ملاک تشخص: در نظریه اول (عبارت مورد استناد 5). د) ملاک ادعایی خود تشخصش را از جای دیگر دارد: در نظریه اول (عبارت مورد استناد 4)، در نظریه دوم و سوم. هـ) ملاک ادعایی خود فاقد تشخص است و نمی‌تواند به چیز دیگری تشخص بدهد: در نظریه دوم. و) محصور دانستن ملاک تشخص در ماده یا صورت: در نظریه دوم. ز) اضافه کردن قیدهایی که هیچ معنای روشن‌گری ندارند: در نظریه سوم و چهارم. ح) عدم وجود استنادات کافی در آثار ارسطو: در نظریه چهارم. ط) عدم تبیین نحوه‌ی تشخص امور مجرد و صورت‌های مفارق از ماده: در نظریه اول و سوم. نتیجه‌گیری حاصل آن‌که هر یک از چهار نظریه فوق‌الذکر دارای اشکالات غیرقابل‌چشم‌پوشی در مستند شدن به عبارات ارسطو هستند. مجموعه‌ی این اشکالات پای نظریه‌ی پنجمی را به میان می‌کشد که به صورت پرسشی مهم ظاهر می‌شود: آیا اساساً مسئله‌ی ملاکِ تشخص مسئله‌ای ارسطویی است؟ تمام بحث‌هایی که در این مقاله آمد و بررسی تمام عباراتی که مورد استناد هر یک از نظریه‌ها واقع شده بود، این نظر را تقویت می‌کند که ارسطو تقریباً هیچ چیز روشنی درباره‌ی تشخص و ملاک تشخص نگفته‌است، بلکه همه‌ی آنچه مفسران به وی نسبت داده‌اند، جستجو برای یافتن چیزی در فلسفه‌ی ارسطو بوده‌است که اساساً در زمانه‌ی او و برای او به‌عنوان مسئله مطرح نبوده‌است. از‌این‌روست که برای هر یک از این نظریه‌ها عبارات مؤید در آثار ارسطو یافت می‌شود (به‌زعم طرفداران آن نظریه) و هم عبارات منافی با آن نظریه (به‌زعم مخالفان آن نظریه). از میان مفسران ارسطو، برخی همچون اوئنز نیز این رأی را تصدیق می‌کنند که مسئله‌ی تشخص مسئله‌ای ارسطویی نیست (Owens, 1978, p.394). عجیب و شاید آموزنده است که در میان فلاسفه‌ی مسلمان و حتی متکلمین مسلمان دست‌کم هیچ یک از معاریف تشخص را به ماده یا صورت یا ماده‌ی مکیف ندانسته‌اند. مشائیین ملاک تشخص را زمان، مکان و وضع یا به تعبیر دیگر عوارض مشخصه دانسته‌اند و ملاصدرا این امور را اماراتِ تشخص و وجود را اصلِ تشخص دانسته‌است. خود همین امر می‌تواند تأییدی بر این ادعا باشد که مسئله‌ی ملاک تشخص مسئله‌ای است که پس از خود ارسطو جدیت یافته‌است. البته در کنار این نظریه پنجم دیدگاه معتدل‌تری را نیز می‌توان طرح کرد و آن این‌که برخلاف مضمون نظریه‌ی پنجم، ارسطو خود نیز به مسئله تشخص توجه داشته‌است، اما مسأله‌ی تشخص برای او همچون برای بسیاری از فلاسفه پس از او مبهم بوده‌است، لذا خلط‌هایی که ذکر شد (برای مثال، بین ملاک تشخص و ملاک این‌همانی یا تکثر) توسط خود او صورت پذیرفته‌است نه صرفاً مفسران فلسفه‌ی او. اما اگر این نظر را بپذیریم، دیگر نمی‌توانیم هیچ یک از دو نظریه اول را (یعنی نظریه‌هایی که تشخص را در ارسطو به ماده و صورت می‌دانند) بر هم ترجیح دهیم و ملاک تشخص در نظر ارسطو برای ما همچنان مبهم باقی می‌ماند گو این‌که او خود نیز در نهایت به دیدگاهی نهایی در این باب نرسیده باشد. به هر‌روی، مشکلی که در مورد تشخص وجود دارد ابتدا این است که اصولاً تصور واضحی از آن موجود نیست و عموم بحث‌ها در این باره صرفاً تکرار الفاظی است که معنای آن برای طرفین بحث مشخص نیست. این عدم وجود تصور روشن از چیستی تشخص حتی از عوامل اصلی پیچیده و در نتیجه مهم شدن این مسئله است، چراکه اگر تصور واضحی از چیستی تشخص در ذهن موجود شود به همان وسیله معلوم می‌گردد که ملاک، اصل یا علت تشخص چیزی جز وجود‌ و تحقق نمی‌تواند باشد. مراجع ابن‌سینا (1380ق)، الالهیات من کتاب الشفا، تحقیق الأب قنواتی و سعید زاید. قاهره، الهیئه العامه لشئون المطابع الأمیریه. ارسطو (1379)، در آسمان، ترجمه اسماعیل سعادت. تهران، هرمس. ارسطو (1377)، در کون و فساد، ترجمه اسماعیل سعادت. تهران، نشر دانشگاهی. ارسطو (1378)، درباره‌ی نفس، ترجمه علیمراد داوودی. تهران، انتشارات حکمت. ارسطو (1378)،سماع طبیعی  (فیزیک)، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران، طرح نو. ارسطو (1379)،متافیزیک (مابعدالطبیعه)، ترجمه شرف‌الدین خراسانی (شرف). تهران، انتشارات حکمت. ارسطو (1383)، مقولات، ترجمه محمد خوانساری. تهران، نشر دانشگاهی. صدرالدین شیرازی، محمد بن محمد (1981)، الحکمه المتعالیه فی الأسفار العقلیه الأربعه، بیروت: دارإحیاء التراث العربی. قوام صفری، مهدی (1382)، نظریه صورت در فلسفه ارسطو، تهران، انتشارات حکمت.   Aquinas, Thomas (1993), The Summa Theologica, trans. by Father Laurence Shapcote, vol.1. (Great Books of the Westernworld. Encyclopaedia Britanica, Inc.) Aristotle (1984), Parts of Animals, translated by W. Ogle, in The Complete Works of Aristotle, edited by Janathan Barnes, vol. 1 (Princeton University Press) Lloyd, A.C. (1970), “Aristotle’s principle of Individuation” in Mind79 (519-29). Owens, Joseph (1978), The Doctrine of Being in the Aristotlian Metaphysics (Toronto, Pontifical Institute of Mediaeval Studies). Ross, David: 1995, Aristotle (London & New York, Routledge). نویسنده: مجتبی درایتی: دانشگاه تهران فصلنامه حکمت و فلسفه شماره 41 انتهای متن/

95/04/27 :: 02:30





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 143]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن