تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):راست ترين سخن و رساترين پند و بهترين داستان، كتاب خداست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817026169




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مقایسه معنای زندگی از دیدگاه محمدتقی جعفری تبریزی و فریدریش نیچه - بخش دوم و پایانی واقعیت­ دار بودن جهان هستی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مقایسه معنای زندگی از دیدگاه محمدتقی جعفری تبریزی و فریدریش نیچه - بخش دوم و پایانیواقعیت­ دار بودن جهان هستی
خبرگزاری فارس: واقعیت­ دار بودن جهان هستی
محمدتقی جعفری تبریزی معتقد است تنها کسی می‌تواند طعم واقعی معنای زندگی را بچشد که از خود طبیعی فاصله گرفته و به خود حقیقی نائل آید.

  2. واقعیت­ دار بودن جهان هستی محمدتقی جعفری قبل از اثبات معنادار بودن انسان، به اثبات واقعیت­دار بودن جهان هستی می‌پردازد. وی واقعیت داشتن جهان هستی را نخستین اصل بدیهی نزد عقل می­داند که شناخت هر چیزی به­خصوص انسان متوقف به فهم و پذیرش آن است؛ به­گونه­ای که با انکار واقعیت جهان هستی، انسانی وجود نخواهد داشت تا بحث از معناداری یا بی­معنایی زندگی او مطرح شود (جعفری، 1362الف، ج1، ص60 ). محمدتقی جعفری چون معناداری جهان هستی را لازمه معنادار بودن زندگی انسان می­داند، در یک تقسیم عقلی معنادار، این­دو را با یکدیگر اثبات می­کند. او برای انسان و جهان چهار احتمال مفروض می­گیرد: الف) انسان معنادار در جهان معنادار؛ ب) انسان بی­معنا در جهان بی­معنا؛ ج) انسان معنادار در جهان بی‌معنا؛ د) انسان بی‌معنا در جهان معنادار. به­اعتقاد او تلاش و کوشش متفکران برای فهمیدن چگونگی پیدایش اولیه عالم و کشف زوایای ناشناخته هستی و کوشش­های انبیای الهی جهت تحقق عدالت و آزادی و اختیار، بخشی از مؤیدات معنادار بودن عالم هستی است. به باور وی اگر عالم بی­معنا بود، همه این تلاش و کوشش‌ها بیهوده بود. از طرف دیگر او بر این باور است که چون هستی معنادار است، حتماً انسان هم معنادار است؛ زیرا انسان و جهان دو حقیقت متصل به یکدیگر هستند و تصور انسان بی‌معنا در جهان معنادار، تصوری تناقض‌آمیز است. ازاین­رو فرض نخست، یعنی انسان معنادار در جهان معنادار را اثبات می­کند (همو، 1364، ج15، ص127-120). اما نیچه معتقد است انسان­ها نمی­توانند از واقعیت اشیا سخن بگویند؛ زیرا ابتدا باید شیء را در قالب تحریک عصبی به­صورت یک تصور ایجاد و سپس این تصور را در قالب زبان و استعاره بیان کنند. پس موقعی که ما از نفس اشیا صحبت می­کنیم، نفس شیء را در قالب زبان و استعاره بیان می­نماییم که به­هیچ­وجه با پدیده­های اصلی مطابقتی ندارد. بنابراین ما از حقایق بهره­ای جز سپاهی متحرک از استعاره و مجاز نداریم. اما انسان اینها را پس از کاربرد مداوم در طول تاریخ، همان حقایق پنداشته است؛ درحالی­که حقایق، سکه‌های مضروبی هستند که اینک نقش آنها ساییده ­شده و از آنها چیزی جز قطعات فلزی برجای نمانده ‌است (نیچه، 1380، ص88؛ 1372، ص126-124). پس هستی را نمی­توان شناخت؛ بلکه هرآنچه از هستی بگوییم، تفسیرهای ما از آن است.  او هستی را به گردویی پوچ و توخالی تشبیه می­کند که انسان باید به ارزیابی آن بپردازد و با ارزیابی خود به هستی معنا بخشد. ازاین­رو انسان را ارزیاب و عمل ارزیابی او را خلق معنا می­داند (همو، 1376، ص71-70). او به­جای تفسیری واحد از هستی، تفسیرهای متعدد از آن ارائه می‌دهد. وی با نشان دادن دروغ بودن فهم حقیقت هستی و ناکارآیی عقل در شناسایی حقیقت، عملاً عقل و عقلانیت را از میدان معرفت بشری کنار می‌گذارد. او در کتاب غروب بتان عقل را به پیرزن زشت­چهره‌ای تشبیه می‌کند که دائماً انسان­ها را فریب می­دهد (همو، 1380، ص92). یاسپرس دراین­باره می­گوید: «نخستین دلالت نقد عقل نیچه آن است که هستی، هستی معقول نیست. دلالت دوم این نقد آن است که ما نمی‌توانیم با واسطه عقل به هستی راه یابیم» (یاسپرس، 1383، ص529). نیچه معتقد است ازآنجاکه نمی‌توان هستی را به­وسیله عقل شناخت و برای آن منشأ ثابتی درنظر گرفت، باید هستی را صیرورت نامید (Heidegger, 1987, p.65). حال که حقیقت فی ‌نفسه شیء را نمی‌توان شناخت، نیچه «اراده معطوف به قدرت» را جایگزینی مناسب برای اراده معطوف به حقیقت معرفی می­کند. وی بر این باور است که آنچه انسان را به جوشش درمی­آورد، «اراده معطوف به قدرت» است (نیچه، 1376، ص125-124). او چون هستی و زندگی را سراسر صیرورت و پویایی می­داند، اراده معطوف به قدرت را ابزاری مناسب برای تکامل زندگی برمی­شمرد و دراین­باره می­گوید: «تحمیل خصلت "بودن" به شدن، بالاترین خواست و اراده معطوف به قدرت است» (همو، 1377ب، ص451). منظور او از اراده، حقیقت وجود و عین مطلق است که ذات همه موجودات را دربر می­گیرد و صرفاً اختصاص به انسان ندارد. قدرت نیز در اینجا امری ورای اراده نیست تا اراده تلاش کند و آن را به­دست آورد؛ بلکه اراده به قدرت یک چیز است که ملاک ارزش داوری­های امور انسان قرار می‌گیرد (داوری، 1359، ص198). او با ارائه اصل «اراده معطوف به قدرت»، برای استعدادهای درونی انسان ارزش بی­حد و حصری قائل می­شود و آن را در «بشو، هرآنچه هستی» توصیه می‌کند (استرن، 1373، ص119) و از این طریق سعی دارد زندگی بی­معنا را معنادار کند. بنابر آنچه گفته شد، فریدریش نیچه برخلاف محمدتقی جعفری معتقد است نه­تنها عالم هستی هیچ آغاز و انجامی ندارد و معقول نیست، بلکه هستی و زندگی انسان بی­معناست؛ ولی باید به استقبالش رفت و با ارزیابی خود به آن معنا بخشید. در حقیقت نگاه نیچه به عالم هستی، نگاه مجرد سوژه­ای دکارت به هستی و طبیعت نیست؛ بلکه نگرنده جزو آن چیزی است که نگاه می­شود. در نگاه نیچه انسان با تمام خواسته­ها، آرزوها و پیش­داوری­هایش جزو نگرشی است که به عالم هستی دارد و حقیقت پیش روی او ساخته می­شود. 3. دین و اخلاق منظور محمدتقی جعفری از معنای زندگی، معنای دینی زندگی است. به عقیده او انسان زمانی می‌تواند زندگی معناداری داشته باشد که سرلوحه زندگی خود را آرمان‌های اخلاقی والا قرار دهد؛ آرمان­های اخلاقی والایی که از دین نشئت گرفته باشد. به باور او، تنها خواسته اصیل دین و اخلاق است که می‌‌‌‌تواند جوهر حیات ما را تفسیر کند و به آن معنا دهد. او عامل بیشتر خودکشی­ها را پیروی از تمایلات نفسانی می­داند که تنها راه­حل آن زندگی توأم با معنویت و اخلاق است (جعفری، 1379الف، ص100). وی به­صراحت اعلام می­کند که اگر اخلاق و دین را از زندگی حذف کنیم، حیات ورشکسته خواهد شد. او همچنین توصیه می‌کند که اگر فلسفه دیگری جز این­دو برای حیات درنظر بگیرید، به بن­بست خواهید رسید. محمدتقی جعفری از آلبر کامو به­عنوان یکی از نویسندگان فرانسوی یاد می‌کند که در مورد هدف زندگی کار کرده، ولی غفلت او از دین به­عنوان مهم­ترین عامل معنابخش به زندگی، وی را به پوچی کشانده و در آخر به این نتیجه رسیده که «مذهب است که پاسخ آن برای هدف زندگی به قوت خود باقی است» (همو، 1381، ص591). تعریف محمدتقی جعفری از انسان و تعیناتی که یک انسان می­تواند بپذیرد و بررسی موقعیت و جایگاه او در عالم، همه برمبنای احکام الهی است. او با تأکید بسیار بر عقل و وجدان، انسانِ منهای این دو عنصر را به انسان بی‌دلِ بی‌قلب تشبیه می‌کند (همو، 1379الف، ص202). به باور او، اگر دو عنصر عقل و وجدان در درون انسان تکامل یابد، «من» انسانی قابلیت پذیرایی روح ملکوتی الهی را در خود ایجاد خواهد کرد؛ ولی اگر این­دو در درون انسان کارشکنی کنند، انسان به پست­ترین موجود عالم تبدیل خواهد شد (همو، 1362ب، ج4، ص750). جعفری انسان دین­دار را عهده­دار رسالتی الهی می­داند که عبارت است از «احساس تعهد و ابلاغ و اجرای حقایق عالی‌تر از وضع موجود، یا کوشش برای ادامه آن حقایق از یک منبع بالاتر به انسان­هایی که نیازمند آن حقایق می‌باشند» (همو، 1362الف، ج1، ص42). موضوع این رسالت، آرمان و ایدئال­های اعلای انسانی با شعار «آنچه که باید بشود»، عامل تحریک انسان­ها به پیشرفت خواهد بود (همان، ص47).  بنابراین وی نه­تنها دین را عامل رکود انسان نمی­داند، بلکه آن را تنها راه هموار و کوتاه و حساب­شده­ای می­داند که با آموزه­های خود، انسان را به­طور هدفمند در مسیری رو به تکامل هدایت خواهد کرد. او حتی درباره ارزش و اهمیت حیات در موارد بسیاری به قرآن و روایات گوناگون از ائمه اطهار(ع) استناد می‌کند و معتقد است انسان باید قبل از هرگونه قضاوت و داوری درباره حیات، سرچشمه اصلی آن را بشناسد؛ زیرا به باور او چیزی که آغازش درک نشود، خودش را نمی‌توان فهمید و چیزی که خودش فهمیده نشود، نمی‌توان از هدفش سؤال کرد (همان، ص88). بنابر آنچه گفته شد، محمدتقی جعفری دین را مهم­ترین عامل کشف معنا در زندگی انسان­ها معرفی می‌کند و برای تمامی عوامل و عناصر جان و حیات، جایگاه انسان در عالم هستی، رسالت انسانی و ایدئال­های اعلای انسانی، معنایی دینی درنظر می­گیرد. او به­سراغ سؤال دیرینه «علم مقدم است یا دین و اخلاق» می­رود و آن را سؤالی اشتباه می‌داند. به باور او وقتی فروغ وجدان در علم تابیده شود، تهذیب نفس شروع می­شود و این سرآغاز ایمان خواهد بود؛ از طرفی مقتضای ایمان، افزایش علم است و هرچه علم بیشتر و کامل‌تر شود، تهذیب نفس قوی‌تر صورت می­گیرد. او تعامل علم با دین و اخلاق را دور باطل نمی‌داند؛ بلکه معتقد است با افزایش علم، روشنایی زیاد می‌شود و با افزایش ایمان، انسان می‌تواند گام‌های بزرگ­تری در مسیر حیات معنادار بردارد (همو، 1385، سخنرانی 11دی1367، جلسه21).  اما نیچه دین را عامل تحقیر و پستی انسان برمی­شمرد؛ زیرا دین، انسان را در شمار محدودی از ارزش­ها محصور می­کند. به باور او هرچه انسان­ها دین­دارتر باشند، ضعیف و ناتوان‌تر خواهند بود. وی فضای رشد دین و دین­داری را فضای ضعف خارق­العاده اراده و اختیار، و خاستگاه آن را ترس و توهم بشر می‌داند (نیچه، 1377ج، ص321-319). به­اعتقاد او ازآنجاکه انسان به زندگی و هستی بدبین بود، ناچار به جعل و وضع دین شده تا بتواند زندگی را تحمل­پذیر کند (همو، 1377ب، ص130-129). در یک کلام، خدا و دین در نظر نیچه مایه تباهی زندگی انسان­هاست. او خداپرستی را عین نیستی‌خواهی - به امر پوچ و بی‌ارزش باور داشتن - می‌داند (همو، 1376، ص116-104؛ 1377الف، ص214).  خدا در نظر نیچه مساوق با عالم غیب است (داوری، 1359، ص201). به باور او ایمان به خدا که مبنایی‌ترین ارزش یک جامعه تلقی می­شد، امروز رنگ باخته و با این حادثه بزرگ، بی­معنایی و سردرگمی همه­جا حاکم شده است. او بی­ایمانی انسان­ها را در عبارت «خدا مرده است» بیان می‌کند و آنها را سرزنش می‌نماید. نیچه در کتاب حکمت شادان خبر مرگ خدا را از زبان یک دیوانه چنین بیان می‌کند: «... اینک به شما خواهم گفت خدا کجا رفته است. من و شما، یعنی ما، او را کشتیم؛ ما همه قاتل او هستیم ... خدا مرد! خدا مرده است! ما او را کشتیم! و ما قاتل قاتلان چگونه می‌خواهیم خود را تسلی دهیم! کارد ما به خون مقدس­ترین و مقتدرترین موجودی که تا به امروز در دنیا وجود داشت، آغشته شد» (نیچه، 1377ج، ص193-192). بدین ترتیب، نیچه دین را از صحنه زندگی بشر کنار گذاشت و هیچ‌گونه جایگزینی برای آن درنظر نگرفت. بنابراین به­نظر نیچه معنای زندگی باید از حد و مرز معنای دینی بگذرد و هیچ مانعی بر سر راه تحقق استعدادهای درونی انسان­ها قرار نگیرد. او همچنین از اخلاق متداول میان مردم جامعه به اخلاق عامیانه یا اخلاق بردگان یاد می‌کند و اخلاق بردگان را اخلاق مردم ترسو و دارای روان ضعیف می‌داند. وی آموزه­های یهودیت و مسیحیت را به­عنوان مهم­ترین عامل تقویت اخلاق بردگان برمی‌شمرد؛ زیرا یهودیت، تنها افراد ناتوان، تهی‌دستان، محرومان و بیماران را نیکان و شایسته بهشت، و در مقابل قدرتمندان و ثروتمندان را مستوجب لعن و نفرین و دوزخ می‌داند. همچنین در آموزه «خدای بر صلیب» مسیحیان، خدا برای رستگاری انسان­ها بر صلیب برکشیده می‌شود و نقش خود انسان برای رسیدن به رستگاری نادیده گرفته می­شود (همو، 1377الف، ص41-36). نیچه اخلاق بردگان را به­شدت مورد حمله قرار می­دهد و اخلاق «والاتباران» را جایگزین آن می­کند. اخلاق والاتباران، اخلاق فرماندهان، سروران و قدرتمندان است؛ اخلاقی که حاصل آری­گویی پیروزمندانه به درون و انگیختارهای درونی است، نه اینکه به بیرون و آنچه جز اوست آری بگوید (همان، ص43). 4. حیات معنادار محمدتقی جعفری حیات انسان­ها را به «حیات طبیعی محض» و «حیات معقول» تقسیم می­کند. او افرادی را که از تعدیل فعالیت­های غرایز طبیعی خود عاجزند و اشباع آن غرایز، متن حقیقی زندگی­شان قرار گرفته، کاروانیان «حیات طبیعی محض» می­داند. همچنین آن دسته از افرادی را که با استناد به عقل و وجدان اصیل، خود را ملزم به شکوفا ساختن استعدادهای مغزی و روانی نموده و نه­تنها برده مطلق شرایط و عوامل محیط اجتماعی نشده، بلکه همواره با تلاشی درونی سعی در تعدیل روابط در مسیر رشد اجتماعی داشته‌اند، کاروانیان «حیات معقول» می‌نامد. او حیات معقول را حیاتی پاک از آلودگی­ها می‌داند که فرد خودش را در مجموعه بزرگی به­نام جهان هستی که پایانش منطقه جاذبه الهی است، در مسیر تکامل می‌بیند (جعفری، 1360ب، ص10-9). از نظر او ویژگی‌های حیات معقول عبارتند از: الف) جلوه عالی حقیقت رو به کمال؛ ب) حیات آگاه نسبت به حقایق والای هستی؛ ج) حیاتی در مسیر پیشرفت تکاملی انسان­ها در راه هدف اعلای زندگی که چنان وحدتی به زندگی آنها می­بخشد که گویی همه آنها از پیکر واحدی هستند و یک روح آنها را به شعاع جاذبه الهی متصل می‌گرداند؛ د) رهیدن از دام کمیّت­ها و ورود به آستانه ابدیت. از نظر جعفری چنین حیاتی، حیات معنادار است؛ حیاتی که انسان را از پراکندگی، تناهی­های عالم ماده، تکرار و سردرگمی­ها برهاند و او را به آرامشی وصف­ناپذیر برساند. وی انسانی را که در حیات معقول زندگی می‌کند، به انسان سوار بر کشتی تشبیه می‌نماید که آگاه از مسیر، مبدأ و مقصد حرکت است و هر سؤالی که از لحظه به لحظه موقعیت و جایگاهش پرسیده شود، به آن پاسخ مثبت می‌دهد. به باور او چنین انسانی هیچ­گاه خود را یله و رها نخواهد دید (همو، 1381، ص277). بنابراین در نظر وی حیات معنادار فراتر از جلوه­های ظاهری و سطحی حیات است. اما زندگی معنادار از دیدگاه نیچه امری کاملاً متفاوت با حیات معنادار در دیدگاه جعفری است. در نظر نیچه معنایی که بشر تاکنون به زندگی بخشیده، معنایی زاهدانه است. به باور او، انسان­ها می‌توانند رنج و سختی‌های معنادار را تحمل کنند. آنها برای معنادار کردن رنج و سختی­هایشان، آرمان زهد را پرورانده­اند تا از این طریق برای تحمل رنج و سختی­هایشان معنایی داشته باشند؛ بدین صورت که انسان تمامی رنج­های بشری را ناشی از گناهی دانست که گریبان­گیرش شده و برای رهایی از رنج و گناه، زندگی زاهد مآبانه‌ای در پیش گرفت.  نیچه این معناتراشی انسان­ها را اشتباه می­داند؛ زیرا به باور او آرمان زهد چیزی جز پشت پا زدن به زندگی زمینی و اشتیاق به مرگ و نفرت از حواس و شادی و زیبایی برای انسان به ارمغان نمی‌آورد (نیچه، 1377الف، ص214-213). او با آرمان­های زاهدانه و ارزش­های والای اخلاقی مبارزه می­کند و آنها را ویران‌کننده هستی انسان معرفی می‌نماید و با تأکید «اراده معطوف به قدرت» را توصیه می‌کند. وی معتقد است انسان قدرتمند نباید هیچ‌گاه فریفته آمال و آرزوهایش شود؛ ازاین‌رو زندگی زمینی را جایگزین زندگی زاهدانه می­کند. نیچه مدافع بشریتی است که می­خواهد زمینی باشد، نه آسمانی. زرتشتِ نیچه به مخاطبان خود چنین می‌گوید: «برادران! شما را سوگند می­دهم به زمین وفادار بمانید و باور ندارید آنانی را که با شما از امیدهای اَبَرزمینی سخن می‌گویند. اینان زهر پالایند؛ چه خود دانند یا ندانند... ای دوست! به شرفم سوگند... نه شیطانی در کار است و نه دوزخی...» (نیچه، 1376، ص29-22). بنابراین نیچه معنای زندگی را در قالب زندگی حسی و غرایز حیوانی جستجو می‌کند و امیدهای آسمانی را خیال می­داند و هرگز نگاهی به آسمان ندارد. به­نظر می­رسد نیچه بر این باوراست که اگر انسان‌ها با اعتقاد به دین، اراده­شان را از دست بدهند و صرفاً به تقدیر مشخص و معین دل ببندند و این امر مانع تلاش و کوشش بیشتر آنها شود، همان بهتر که دین و آرمان‌های زاهدانه از صحنه زندگی بشریت حذف شود. 5. مرگ قطعاً اگر مرگ به­عنوان حقیقتی کاملاً مستقل و بی­ارتباط با زندگی درنظر گرفته شود، با فرارسیدن مرگ، زندگی بی‌معنا خواهد شد. محمدتقی جعفری مرگ و حیات را دو حقیقت از هم جدا نمی­داند. به باور او پیش از آنکه به آستانه مرگ برسیم، باید حیات را بشناسیم و از آن بهره‌برداری کنیم. این شناخت هنگامی صورت می‌گیرد که شخص با فرارفتن از حیات طبیعی، حقیقت حیات را درک کند. در حقیقت تنها در صورت شناخت کامل حقیقت حیات می­توان به حقیقت مرگ هم پی برد؛ زیرا این­دو از هم منفک نیستند. اگر تصور فرد از حیات، لذت و اَلم و اندیشه و تخیل و تناسل چند­روزه دنیایی باشد، طبیعتاً فرارسیدن مرگ، ناخوشایند و عذاب­آور خواهد بود. محمدتقی جعفری مرگ نگران‌کننده را تسلیم شدن در برابر جریانات ناخودآگاه عوامل طبیعی و قرار گرفتن در مجرای جبری خواسته­های حیوانی می­داند (جعفری، 1363، ج8، ص409-408). او حقیقت مرگ را بلوغ و پختگی حیات آدمی معرفی می‌کند؛ گویی بدن در دوران حیات، حالت غنچه بودن را سپری می­کرده و با فرارسیدن مرگ، این غنچه شکوفا خواهد شد (همو، 1381، ص186). با تصوری که وی از حیات و مرگ ارائه می‌دهد، نه­تنها مرگ، زندگی را بی‌معنا نخواهد کرد، بلکه حیات، تنها با مرگ معنا می‌یابد. اما همان‌طور که پیش­تر گفته شد، نیچه معنایی جز معنای زمینی و حسی برای زندگی درنظر نمی‌گیرد. او در کتاب زایش تراژدی پس از قبول بی‌معنایی زندگی انسا‌ن‌ها، هنر تراژدی را به­عنوان مهم­ترین ابزار برای تحقق زندگی زمینی معرفی می‌کند و از طریق این هنر سعی در رسیدن به خودآگاهی و احیای ارزش‌های از دست رفته و زیستن جاودانه دارد (ذاکرزاده و ناصر، 1382، ص126). به باور او، انسان در اوج هنر تراژدی نسبت به عالم و مبدأ عالم علم حضوری پیدا می‌کند و این عاملی است که می‌تواند درد و رنج ناشی از زوال و نابودی بشر را از یادش ببرد. نیچه اصل دیگری را هم برای معناداری مرگ انسان­ها ابداع می­کند. نظریه «اراده معطوف به قدرت» که در آرای وی سیطره اساسی دارد و از آن در تفسیر معنای زندگی استفاده می­کند، با پدیده مرگ تهدید می‌شود؛ بدین­گونه که او سعی دارد معنای زندگی هر فردی را مستند به خواست قدرت و توانایی خودش بداند و این خواسته، بسته­به توانایی و همت انسان‌ها می­تواند توسعه یابد و بر هر چیزی سیطره کامل پیدا کند (استرن، 1373، ص119). اما با فرارسیدن مرگ، سیطره و دوام این خواست تهدید می‌شود و همه خواسته­ها پایان می­پذیرد و رنج و درد ناشی از تناهی و یأس و ناامیدی ناشی از خواسته‌های دست‌نایافته، انسان‌ها را آزار می‌دهد. نیچه برای حل این مشکل، نظریه «بازگشت جاویدان همان» را مطرح  می‌کند. او در این نظریه بر این باور است که انسان‌ها باید آن­قدر زندگی را دوست داشته باشند که اگر این ‌جهان به همین صورت بی‌نهایت بار تکرار شود، باز خواهان آن باشند و از این تکرار خوشحال شوند (کاپلستن، 1382، ج7، ص404). نتیجه محمدتقی جعفری و فریدریش نیچه، هردو از افرادی هستند که بیش از همه بحران معنویت جامعه­شان را درک کرده بودند و درصددند تا انسان­ها را با معنای واقعی زندگی­شان آشنا سازند. هردوی آنها «شناخت هویت خود» را نقطه آغازین جستجو برای معنای زندگی می‌دانند و معتقدند تا انسان هویت خود و خواسته‌هایش را نشناسد، نمی‌تواند به درک واقعی از معنای زندگی دست یابد؛ ولی هرکدام از آنها تفسیر متفاوتی از معنای زندگی و عوامل معنابخش به زندگی ارائه می‌دهند. جعفری، انسان و هستی را کاملاً معنادار می­داند و بر این باور است که انسان جزئی  از کل حقیقت عالم است و از ابتدا تا انتها دارای سیر معقول و هدفمند و وجودش مستند به وجود و اراده الهی و شکوفایی­اش در گرو مسیری است که انتخاب می‌کند؛ به این صورت که اگر در مسیری که مستند به اوست گام بردارد، به ابدیت خواهد رسید. اما نیچه هستی و زندگی را مانند گردویی پوک و فاقد ارزش و معنا می‌داند و معتقد است انسان باید با ارزش‌گذاری خود به هستی معنا دهد. او نه­تنها زندگی معنادار را در ارتباط با موجود برتر از عالم ماده تفسیر نمی‌کند، بلکه مهم­ترین عامل بی‌معنایی زندگی انسان­ها را اعتقاد به عالم متافیزیک معرفی می‌نماید. جعفری با معیار قرار دادن رهایی انسان از خودِ طبیعی، برای انسان­ها سه تعین درنظر می­گیرد: در تعین اول شخصیت انسان صرفاً مجموعه­ای از عوامل وراثتی و مواد طبیعی است؛ در تعین دوم انسان از چاه تاریک خودِ طبیعی نجات یافته و توانسته «منِ» خود را با انسان­های دیگر و جهان طبیعت تعدیل کند؛ در تعین سوم انسان وارد حوزه مطلق ارزش­ها شده و نگاهش نگاهی کمیّت­نگر نیست و تمامی قوانین و تکالیف برایش قابل احترام هستند. بنابر عقیده وی، رسیدن به خودِ حقیقی، فاصله گرفتن از حیات  طبیعی و ورود به حیات معقول است.  او زیستن در حیات معقول را زیستن در حیات معنادار می­داند. انسانی که در حیات معقول به‌سر می‌برد، خود را در مجموعه بزرگی به­نام جهان هستی در مسیر تکامل می­بیند که پایانش منطقه جاذبه الهی است. چنین انسانی تفسیری تکاملی از مرگ دارد و مرگ را نه­تنها پایان حیات نمی­پندارد، بلکه از آن معنای حیات استخراج می­کند. او مرگ هراس‌آور و تباه­کننده را مرگ به­دست عوامل و پدیده­های طبیعت می‌داند. اما نیچه کندن انسان­ها را از خودِ طبیعی‌شان توصیه نمی‌کند. بر همین اساس وی برای دستیابی به خود واقعی، ملاک و معیاری متفاوت با جعفری درنظر می‌گیرد و انسان­ها را به مراحل «انسان»، «واپسین انسان»، «انسان برتر» و «فراانسان» تقسیم می­کند. نیچه معتقد است اراده و خواست انسان­ها باید معطوف به قدرت و توانایی‌های ذاتی‌شان باشد. به­تبع این اعتقاد، او با هرآنچه از بیرون به انسان تحمیل می­شود، مخالف است. ازاین­رو دین و اخلاق بردگی را مخالف با اراده آزاد انسان­ها می­داند و همواره با تأکید، اخلاق سروری و اراده معطوف به قدرت را به انسان­ها توصیه می‌کند. نیچه مرحله فراانسان را مرحله تحقق معنای واقعی زندگی انسان‌ها معرفی می­نماید؛ زیرا در این مرحله هیچ عامل بیرونی انسان را به­اجبار به سویی سوق نمی‌دهد؛ بلکه او صرفاً مطابق خواسته­ها و استعدادهایش به زندگی خود معنا می­بخشد؛ مرحله‌ای که انسان از اعتقاد به دین و عامل ماورای طبیعت برکنار، و غرق در زندگی زمینی و حسّانی می­باشد و در تلاش است تا با اراده معطوف به قدرت به هرآنچه می‌خواهد، دست یابد. بنابراین پرسش از معنای زندگی در نگاه نیچه منحصر به پرسش درباره زندگی دلخواه از چشم­انداز فرد است. با تأکید نیچه بر این رویکرد، از انصاف، عدالت و مسؤلیت فرد نسبت به دیگری خبری نیست. در حقیقت او نه­تنها نسبت به مناسبات انسانی بی­توجه است، بلکه بهره­کشی از دیگری و حتی تبدیل آنها به ابزار و سلطه داشتن بر آنها را در ذات زندگی می­داند. بنابر آنچه گفته شد، منظور محمدتقی جعفری و فریدریش نیچه از معنای زندگی به ترتیب معنای دینی و معنای غیر دینی زندگی است و این مبنا چنان در آرا و اندیشه­هایشان سیطره دارد که راه این­دو را کاملاً از یکدیگر متمایز ساخته است. مراجع -          استرن، ج.پ، نیچه، ترجمه عزت­الله فولادوند، تهران: طرح نو، 1373. -          جعفری تبریزی، محمدتقی، اخلاق و مذهب، تهران: مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1379ب. -          ـــــــــــــــــــــ ، امام حسین شهید فرهنگ، پیشرو انسانیت، تهران: مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1381. -          ـــــــــــــــــــــ ، انسان در افق قرآن از نظر فردی و اجتماعی، اصفهان: نشر قائم، بی­تا. -          ـــــــــــــــــــــ ، ایده‌آل زندگی و زندگی ایده‌آل، تهران: مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1379الف. -          ـــــــــــــــــــــ ، ترجمه و تفسیر نهج­البلاغه، ج4، مشهد: آستان قدس رضوی، 1388. -          ـــــــــــــــــــــ ، ترجمه و تفسیر نهج­البلاغه، ج15، تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، 1364. -          ـــــــــــــــــــــ ، ترجمه و تفسیر نهج­البلاغه، ج9، تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، 1360الف. -          ـــــــــــــــــــــ ، «تفسیر فرمان مالک اشتر» (توضیح تقوای سیاسی)، نرم­افزار آهنگ خورشید3، 11 دی ماه 1367، جلسه21 ، تهران: مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1385. -          ـــــــــــــــــــــ ، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلال­الدین محمد بلخی، ج2و4، تهران: انتشارات اسلامی، 1362ب. -          ـــــــــــــــــــــ ، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلال­الدین محمد بلخی، ج9-7، چ10، تهران: انتشارات اسلامی، 1363. -          ـــــــــــــــــــــ ، حیات معقول، تهران: سیمای نور، 1360ب. -          ـــــــــــــــــــــ ، شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی، تهران: امیرکبیر، 1362الف. -          ـــــــــــــــــــــ ، فلسفه و هدف زندگی، تهران: کتابخانه صدر، 1368. -          داوری اردکانی، رضا، فلسفه چیست؟، تهران: انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، 1359. -          ذاکرزاده، ابوالقاسم و ماریا ناصر، «مرگ تراژدی و تولد عقل­گرایی»، نامه مفید، شماره39، آذر و دی1382، ص132-126. -          سوفرن، پیرابر، زرتشت نیچه، ترجمه بهروز صفدری، تهران: فکر روز، 1376. -          کاپلستن، فردریک چارلز، تاریخ فلسفه (از فیشیته تا نیچه)، ترجمه داریوش آشوری، ج7، چ3، تهران: سروش، 1382. -          نیچه، فردریش ویلهلم، «درباره حقیقت و دروغ به مفهومی غیر اخلاقی»، ترجمه مراد فرهادپور، فصلنامه ارغنون، شماره3، پاییز1372، ص183-121. -          ـــــــــــــــــــ ، تبارشناسی اخلاق، ترجمه داریوش آشوری، چ2، تهران: آگاه، 1377الف. -          ـــــــــــــــــــ ، چنین گفت زرتشت؛ کتابی برای همه­کس و هیچ­کس، ترجمه‌ داریوش آشوری، تهران: آگاه، 1376. -          ـــــــــــــــــــ ، حکمت شادان، ترجمه جمال آل­احمد، سعید کامران و حامد فولادوند، تهران: نیل، 1377ج. -          ـــــــــــــــــــ ، خواست و اراداه معطوف به قدرت، ترجمه انگلیسی: والتر کوفمان و آر.جی.هالینگدل، ترجمه فارسی: رؤیا منجم، تهران: مس، 1377ب. -          ـــــــــــــــــــ ، غروب بتان یا «چگونه می­توان با پتک فلسفه نگاشت»، ترجمه مسعود انصاری، تهران: جامی، 1380. -          یاسپرس، کارل، نیچه: درآمدی به فهم فلسفه­ورزی او، ترجمه سیاوش جمادی، تهران: ققنوس، 1383. -          یونگ، کارل گوستاو، سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه، ترجمه سپیده حبیب، ویرایش و خلاصه جیمز ل.جرت، تهران: کاروان، 1386. -           Heidgger, Martin, Neitzsche, Translated by: David Farrel Krell, Volume4, san Francisco, 1987. نویسندگان: حسن رضازاده: استادیار فلسفه دانشگاه کاشان محمدرضا رحمانی اصل: کارشناس ارشد فلسفه دانشگاه کاشان دو فصلنامه انسان پژوهی دینی شماره 30 انتهای متن/

95/04/27 :: 03:36





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن