واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: تو زندگي كردن بلدي
«بسم الله» يادت نره! اين را ميگويد و قرص سفيدرنگ را كه ميان دو انگشتش نگه داشته...
نویسنده : مريم رضوي
«بسم الله» يادت نره! اين را ميگويد و قرص سفيدرنگ را كه ميان دو انگشتش نگه داشته، جلوي دهانم ميگيرد. با صداي گرفته ميگويم: «بذار بلند شم!» خودش را ميكشد پايين تخت و غر ميزند كه «چه بلايي سر خودتون آورديد، گفتم نريد زير بارون.»
گيتي، از همهمان بزرگتر است، يكجورهايي جاي مادرمان است. وقتي قرار شد با ما هماتاق باشد، اخم همهمان توي هم رفت. اما زود انس گرفتيم بهش. دو روز بيشتر نميماند. همان دو روزي كه كلاس دارد. كارمند است. رئيسش بهش گفته اگر معدلت كمتر از 19 بشود، مرخصيهايت را باطل ميكنم و اخراج! اين را با خنده ميگويد، هميشه از رئيس ادارهشان خوب ميگويد كه كمك و تشويقش كرده درسش را ادامه بدهد. ميگويد: «اين درسها برام خوبه ولي مدركش برام خوبتره.»
و من سر به سرش ميگذارم كه «آخه درسي كه سه بار افتادي، چي ازش فهميدي كه برات خوب باشه.» گيتي همه تلاشش را براي «رياضي مهندسي» كرده اما فايده ندارد، اين ترم چهارم است كه اين درس را گرفته. توي كلهاش نميرود. همهمان يك دور نقش معلم خصوصي را برايش بازي كردهايم اما فايدهاي ندارد. من اگر جايش بودم تا حالا چندبار انصراف داده بودم. اما شايد خاصيت سن و سالش است كه اينقدر سرسخت و لجوج است، صبر دارد و از شكست خوردن نميترسد. حتي از اينكه بچهها مسخرهاش كنند و دستش بيندازند كه «مادر بزرگ، بيخيال رياضي مهندسي شو» دلگير نميشود. خودش هم با بچهها قاه قاه ميخندد.
بسمالله ميگويم و قرص را مياندازم ته گلويم، ميخواهم دوباره بخوابم، گيتي دستم را ميگيرد كه «وايسا شير عسل هم بخور» دستت درد نكنهاي ميگويم و دلم براي مامانم تنگ ميشود.
بهش ميگويم: «خوشبه حالت گيتي، چقدر روحيهات خوبه، چقدر خوب ميتوني از همه مراقبت كني، حتي وقتي خودت حالت خوب نيست.»
گيتي ميگويد: «حالم خيلي هم خوبه، زندهام، زندگي دارم، كار دارم، درس ميخونم، چرا حالم خوب نباشه؟»
ميخندم و ميگويم: «كجا خوبي بابا، پيرزن شدي ديگه، كمرت صاف نميشه، ولي خداييش من يه سرماخوردگي ميگيرم فكر ميكنم ديگه قرار نيست هيچوقت خوب بشم و روحيهام رو كامل ميبازم، تو خيلي خوبي، با هزارتا مشكل اينقدر روحيهات رو حفظ ميكني.»
مثل هميشه ميخندد. اما بعد خيره ميشود به فرش نخنماي كف اتاق و ميگويد:«اگه بخواي بشيني تا همهچي جور بشه بعداً زندگي و خوشبختي رو شروع كني، هيچوقت فرصت زندگي پيش نمياد، همهاش بايد منتظر باشي و حسرت و غصه بخوري. چون درد، غم، مريضي و نداري مال آدميزاده و هيچ وقت زندگي خالي از اينا نميشه، بايد با وجود همينا زندگي كني.»
توي دلم ميگويم: تو اگر هزاربار ديگر هم رياضي مهندسي را بيفتي، خيالي نيست، تو زندگي كردن بلدي، چيزي كه ما شاگرداولها هنوز ياد نگرفتهايم...
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]