تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى مؤمن! به تحقيق اين دانش و ادب بهاى جان توست پس در آموختن آن دو بكوش كه هر چه بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836483859




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

اوضاع تکان دهنده یک روستا در نهاوند


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: خبرگزاری ایسنا: تا چشم کار می‌کند، غبار است و غبار. آلونک‌های گلی را با گونی و پلاستیک ایمن کرده‌اند، برای فصل سرما. صدای غریبه را که می‌شنوند، یکی یکی سر از آلونک‌ها بیرون می‌آورند و دنبال غریبه تازه‌وارد راه می‌افتند؛ به امید آنکه کمکی از راه رسیده باشد.

اینجا «سیاه‌دره» است؛ ۶۰ کیلومتری نهاوند، دره‌ای که ۲۴ خانواده را در دل خود جای داده اما انگار اهالی، فقط میراث‌دار سیاهی‌های آن هستند. اغلب زن‌ها و مردهای روستا بیکارند. نه خبری از زمین‌های وسیع کشاورزی و درخت‌های میوه است و نه گله‌های بز و گوسفند. در این دره هیچ‌کس نتوانسته شغل درست و حسابی برای خودش دست و پا کند. نه نانوایی، نه بقالی و نه هیچ‌چیز دیگر. تا چشم کار می‌کند، فقط غبار است.

هر ۱۲ بچه‌ روستا در مدرسه‌ای درس می‌خوانند که فقط یک معلم دارد و تا کلاس ششم به آنها تدریس می‌کند. بچه‌ها برای ادامه تحصیل باید به نزدیک‌ترین مدرسه که در شهر «فیروزان» قرار دارد بروند اما هیچ ‌وسیله نقلیه عمومی گذرش به «سیاه‌دره» نمی‌افتد تا بچه‌ها را با خودش به مدرسه ببرد. برای همین‌ جوان‌ترهای روستا نتوانستند دیپلم بگیرند و هیچ‌کدامشان بیشتر از کلاس پنجم یا ششم درس نخوانده‌اند.

آدم‌های روستا هر کدام قصه‌ای دارند برای خودشان. پسر «زربانو» دیوانه شده و او را در طویله بسته‌اند. «قمر» نمی‌تواند اجاره ۲۰ هزار تومانی خانه‌اش را پرداخت کند. «شهین» شب‌ها از ترس مارهایی که در سقف خانه‌اش لانه کرده‌اند بیدار است. «علی‌اصغر» در یکی از رستوران‌های تهران کار پیدا کرده و برای مادرش «جواهر» پول می‌فرستد و ... .

«قمر خانم» نمی‌داند چند ساله است. ۱۰ بچه دارد؛ ۵ تا دختر و ۵ تا پسر که از روستا کوچ کرده‌اند: «بچه‌هایم هیچ سراغی از من نمی‌گیرند. یکی از پسرهایم همین خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنم را به من داده است به شرط ماهی ۲۰ هزار تومان اجاره. نمی‌دانم باید به که بگویم. شما دارید به من کمک کنید؟»

«جواهر» از آن زن‌های روستاست که چند سالی در تهران زندگی کرده و حالا مدتی است به روستا برگشته است. خودش و دختر پنج ساله‌اش «آیدا» که تا قبل از آماده‌شدن خانه جدیدشان در اتاقی که به سختی می‌شد خانه نامیدش زندگی می‌کرد، می‌گوید شوهرش ترکش کرده و در تهران مانده است: «همان جا لابد مواد می‌کشد و زندگی می‌کند. ‌شاید هم افتاده باشد توی جوی». خانه جدیدش حمام دارد و آشپزخانه اوپن، با کابینت و اجاق گاز. خیّرهایی که برایش خانه ساخته‌اند از او خواسته‌اند که به همسایه‌هایی که خانه‌هایشان حمام ندارد، اجازه دهد از حمام خانه استفاده کنند. او هم قرار است با یکی دیگر از همسایه‌های تهران‌دیده‌اش راهی کمپ ترک اعتیاد شود، با کمک بهزیستی در کمپ بستری شود و بعد با وام خوداشتغالی کاسبی راه بیندازد و از دختر پنج ساله‌اش نگهداری کند. اما فعلا پسرهایش که در تهران کار می‌کنند هر از چندی اندکی پول برایش می‌فرستند که خرج خودش و آیدا را تامین کند.

«شهین» ۳۹ ساله است. چند سالی است که از تهران برگشته است و با شوهرش «آقا سید» در خانه قدیمی روستایی‌شان زندگی می‌کند: «توی سقف خانه مار بود. آنقدر می‌ترسیدم که چند شب همین طور بیدار ماندم که مارها بچه‌ها را نزنند.» خودش و شوهرش سال‌هاست که معتاد هستند. می‌گوید می‌خواهد ترک کند. حالا به همت خیّرها برایش خانه جدیدی ساخته شده، به حرف‌های مدد کار بهزیستی گوش می‌کند که می‌گویند اگر ترک کند، می‌تواند وام خوداشتغالی بگیرد و پرورش بلدرچین راه بیندازد و تخمشان را بفروشد و به مددکار قول می‌دهد که برای ترک آماده شود و از بهزیستی وام بگیرد که در کمپ بستری شود. عکس‌های جوانی خودش و شوهرش را در میدان آزادی نشان می‌دهد و دوباره به مددکار بهزیستی می‌گوید: «توی کمپ ترک‌کردن سخت است. شوهرم که قبلا توی کمپ بود وقتی آمد بیرون تا شش ماه حرف نمی‌زد. بعد هم برگشت سر مصرفش. می‌خواهم توی خانه خودم ترک کنم. همه زن‌هایی که معتاد هستند را می‌شناسم. همه‌شان را نشانتان می‌دهم. همه‌شان هم می‌خواهند، ترک کنند. نمی‌شود به ما شربت متادون بدهید؟»

«گل‌صنم» یکی از آنهاست که دستش به دهانش می‌رسد؛ ‌ ۳۷ ساله است و مادر ۵ تا بچه. پنج کلاس بیشتر درس نخوانده است اما یکی از پسرهایش را فرستاده شهر که درس بخواند. دختر بزرگش نامزد کرده و دو بچه دیگرش هم کوچکند: «شوهرم یک وانت پیکان قسطی خریده است و روی آن کار می‌کند. دو گوساله داریم و چند درخت اجاره‌ای گردو که خرجمان را در می‌آورد. خدا را شکر نه خودم لب به چیزی می‌زنم، نه شوهرم اهل این کارهاست».

یک «گل‌صنم» دیگر، یادش نمی‌آید که چندساله است. فارسی هم نمی‌داند و تنها می‌تواند با زبان لَکی حرف بزند. می‌گوید خلاف بیشتر زن‌های روستا، اصلا هیچ چیز مصرف نمی‌کند. سال‌ها پیش شوهرش مرده است و حالا تنها مانده.

«سهیلا» ۲۸ ساله است. ‌ تا کلاس پنجم بیشتر درس نخوانده و حالا دو تا دخترش هر دو در مدرسه ابتدایی هستند. بافتنی یاد گرفته است اما می‌گوید تا اولین جایی که بشود از آن نخ کاموا خرید کلی راه است؛ برای همین منتظر است که خیّرها برایش نخ کاموا بیاورند. می‌گوید نمی‌داند بچه‌هایش می‌توانند درس بخوانند یا نه: «مدرسه از ما دور است. حالا فعلا تا کلاس پنجم بخوانند، ‌بعد ببینیم چه می‌شود. مردم اینجا به اندازه خودشان درمی‌آورند. درخت گردو دارند و بار آن را می‌فروشند. اگر گوسفند هم بود خوب بود اما همین مرغ و خروس هم خوب است. ما خودمان یک گوساله هم داریم که برای غذایشان علوفه خشک جمع می‌کنیم. خدا را شکر.»

«علی‌اصغر» ۱۸ ساله از معدود مردانی است که می‌شود وسط روز در روستا دیدش. او هم پنج کلاس بیشتر درس نخوانده است: «کسی نبود اجبارمان کند که درس بخوانیم. مدرسه هم یک روستا پایین‌تر بود، ‌ما هم ول کردیم». حالا در این سن و سال، ‌سالی چند ماه در تهران کارگری می‌کند. عکس‌های خودش را که با گوشی در رستورانی در تهران گرفته نشان می‌دهد: «توی رستوران‌ها میز پاک می‌کنم یا ظرف می‌شویم. ‌برایم فرقی نمی‌کند چه کار کنم. ماهی ۹۰۰ تومان در می‌آورم با جای خواب. ‌چند ماه که جمع شد برمی‌گردم، بعد که پول‌هایم تمام شد دوباره می‌روم تهران». می‌گوید بخشی از پولی را که در می‌آورد برای مادرش می‌فرستد اما «بیشترش خرج می‌شود. بالاخره پول است دیگر».

چرا «سیاه‌دره» به این روز افتاد؟

در این منطقه از ایران فرسایش خاک آنقدر شدید و پوشش گیاهی به قدری ضعیف است که دولت بیش از 20 سال پیش ناچار شده است برای توقف گوسفندچرانی در منطقه و جلوگیری از تخریب بیشتر خاک، تمام چراگاه‌ها را از مردم بخرد. بعضی‌ها با پولی که گرفته‌اند راهی تهران شده‌اند، بعضی‌ها درخت گردو خریده‌اند و بعضی‌ها با ماشین کار می‌کنند. حالا 40 سال بعد از تقسیم اراضی مالکان بزرگ بین مردم روستایی و 20 سال بعد از ممنوعیت گوسفندچرانی در اراضی‌ای که ملی شده‌اند، بسیاری از مردم سیاه‌دره، مثل خیلی از روستاییان دیگر ایران، هنوز نمی‌توانند درآمد کافی برای رتق و فتق امورشان داشته باشند. خیلی‌هایشان زیر سقف‌های خراب، چشم به کمک آدم‌ها و وام‌های بلاعوض مسکن روستایی دارند تا از زمستان بیزار نباشند.

چرا اسم «سیاه‌دره»، «سفیددره» نباشد؟

درست است که «سیاه‌دره»ای‌ها با مشکلات عدیده‌ای دست و پنجه نرم می‌کنند و باید خودشان هم همتی داشته باشند برای سفیدشدن روزهایشان اما بچه‌های پنج شش ساله سیاه‌دره‌ای هنوز کوچکند برای کارهای بزرگ و چشم به کمک انسان‌های نیکوکار دارند. یکی از نیکوکاران نهاوند مدتی است که دست به کار شده و شروع به ساختن خانه‌های جدید برای اهالی روستا کرده است.

«جواهر» دیگر صاحب‌خانه است و چیزی نمانده که ساخت خانه «شهین» هم تمام شود اما «سیاه‌دره» نیکوکاران را فرا می‌خواند تا شاید بشود روزی نام روستایشان را به «سفیددره» تغییر دهند.




۱۳ آبان ۱۳۹۵ - ۱۷:۵۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن