تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون جهل و هیچ میراثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نخ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813219545




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شهید خرمی نیا و ماجرای بخشش پیراهن نو


واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
 شهید خرمی نیا و ماجرای بخشش پیراهن نو
شهید خرمی نیا و ماجرای بخشش پیراهن نو غلام با حالتی سرشار از رضایت و خرسندی در جواب مادر گفت: «پیراهنم را به رحیم دادم، همانی که قبلاً برات تعریف کردم.» مادر با ناباوری گفت: «این را قبلاً هم گفتی، ولی قرارمان این نبود.»


به گزارش فرهنگ نیوز، در خاطره ای درباره شهید غلامرضا خرمی‌نیا آمده است:

از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت. فریاد کوتاهی زد: «آخ‌جون این هم از پیراهن نو خیلی خوشحال بود. از همان لحظه اول فکر می‌کرد که اگر شلوارم را اتو کنم و پیراهن نو را هم بپوشم، خوب حامد را سنگ روی یخ می‌کنم و با خودش گفت: «چه خوب، من که پیراهن نو دارم، این پیراهنم را می‌دم به رحیم. از پیراهن خودش که خیلی بهتره. کلی هم خوشحال می‌شه.»مادرش را صدا زد: «مادر اجازه می‌دی من این پیراهن را به یکی از بچه‌های مدرسه‌مون بدم؟»«بله پسرم! چه اشکال داره، تو که پیراهن نو داری، پیراهن مثل این هم باز داری. اشکال نداره، این را می‌شورم. اتو می‌زنم خیلی قشنگ و تر و تمیز، بده به دوستت. دعای خیر هم می‌کنه.»فردا صبح، غلام لباس‌هایش را که پوشید، پیراهن قبلی را هم که مادر اتو کرده بود، داخل کیفش گذاشت و راهی مدرسه شد. اما ظهر هنگامی که از مدرسه برگشت، باز همان پیراهن کهنه قبلی را پوشیده بود.مادر با کمال تعجب گفت: «غلام! کو پیراهنت، اینو چرا پوشیدی؟»
غلام با حالتی سرشار از رضایت و خرسندی در جواب مادر گفت: «پیراهنم را به رحیم دادم، همانی که قبلاً برات تعریف کردم.»مادر با ناباوری گفت: «این را قبلاً هم گفتی، ولی قرارمان این نبود.»«بله مادر، قرارمان این نبود، اما هرچه فکر کردم دلم راضی نشد که پیراهن نو را خودم بپوشم و پیراهن کهنه را بدم به رحیم، شما باید ببخشید.»
مادر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود. به چند روز پیش فکر می‌کرد که چطور غلام با گریه و زاری و داد و بیداد تقاضای پیراهن نو داشت.

کتاب راز گل‌های شقایق، صص 28-27
 

منبع: تسنیم


95/7/25 - 07:15 - 2016-10-16 07:15:46





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 54]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن