تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  حضرت فاطمه زهرا (ع):خدای تعالی ایمان را برای پاکیزگی از شرک قرار داد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

«مهاجرت به آلمان»

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835906037




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شعر/ باز این چه شورش است که در خلق عالم است


واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: شعر/ باز این چه شورش است که در خلق عالم است
محتشم کاشانی ترکیب بندی درباره واقعه کربلا سروده است.


به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ مُحتَشَم کاشانی شاعر پارسی‌گوی سدهٔ دهم هجری و هم‌دوره با پادشاهی شاه طهماسب یکم صفوی بود.  
 
شغل اصلی محتشم بزازی و شَعربافی بود و تمام عمر خود را در کاشان زیست.
 
محتشم از پیروان مکتب وقوع و از مهمترین شاعران مرثیه‌سرای شیعه است. ترکیب‌بند «باز این چه شورش است که در خلق عالم است» معروف ترین مرثیه برای کشتگان واقعه کربلا در ادبیات فارسی محسوب می شود:
 
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
 
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
 
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
 
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
 
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
 
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
 
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
 
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
 
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون تپیده میدان کربلا
 
گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست
خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
 
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
ز آن گل که شد شکفته به بستان کربلا
 
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
 
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
 
زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
 
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
 
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
 
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی
 
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
 
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی
 
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی
 
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
 
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
 
گر انتقام آن نفتادی به روز حشر
با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی
 
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
 
بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند
 
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
 
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
 
پس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
 
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
 
وز تیشهٔ ستیزه در آن د
شت کوفیان
بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
 
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند
 
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو
فریاد بر در حرم کبریا زدند
 
روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
 
چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید
جوش از زمین بذروه عرش برین رسید
 
نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب
از بس شکستها که به ارکان دین رسید
 
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
 
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
 
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
 
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید
 
کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید
 
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال
 
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند
 
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
 
دست عتاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
 
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند
 
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند
 
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
 
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
 
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
 
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
 
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
 
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار
 
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
 
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
 
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بی‌عماری و محمل شتر سوار
 
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
 
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
 
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد
 
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
 
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
 
شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
 
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
 
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
 
بی‌اختیار نعرهٔ هذا حسین او
سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد
 
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول
رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول
 
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
 
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
 
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
 
این غرقه محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست
 
این خشک لب فتاده دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
 
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
 
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
 
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
 
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین
 
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین
 
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
 
نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
 
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین
 
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین
 
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین
 
یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
 
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
 
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
 
خاموش محتشم که از این شعر خونچکان
در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
 
خاموش محتشم که از این نظم گریه‌خیز
روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
 
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
 
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
 
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
 
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
 
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای
وز کین چها درین ستم آباد کرده‌ای
 
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای
 
ای زادهٔ زیاد نکرده‌ست هیچ گه
نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای
 
کام یزی
د داده‌ای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای
 
بهر خسی که بار درخت شقاوتست
در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای
 
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای
 
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای
 
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند
 
 
 



۲۲ مهر ۱۳۹۵ - ۱۳:۳۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[مشاهده در: www.yjc.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 116]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن