واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: روزنامه شرق: اين روزها زادروزِ سرگي يسِنين است؛ شاعرِ ملي روس... شاعرِ شاهکارِ در مايه هاي ايراني*؛ شعرِ سرزمينِ دهقاني...
آقاي يسنين، شعر که واسه شما، انگاري خودش مي آد!
خودش مي آد؟ يعني که چي؟ از کجا مي آد؟ خير، جانم! زحمت دارد. حافظه بايد ياري کند: آخر، بايد همه فرم ها را در ذهن داشته باشي، واژه هاي حذف شaده، واژه هايي که دوباره اضافه کرده اي، همه را بايد تا زماني که شعرت کامل و جفت وجور نشده در ياد داشته باشي. بعد از اينها، متن را براي خودت مي خواني، بارها و بارها مي خواني، بايد به دقت نواي درونت را گوش کني و دوباره تصحيح کني و تصحيح... و تازه بعد از اين همه است که چيزي مي نويسي.
اين سرگي يسِنين است؛ شاعرِ روسِ شورايي؛ شاعري که تنها 30 سال زيست و يکسره خود را وقف سرزمينش کرد... اين سرگي يسِنين است؛ نقاشِ تصاويرِ ژرفِ روانِ انسان و نمادِ زبانِ خلق...
شعرِ يسِنين خيلي زود آغاز شد و بسيار هم پُربار بود. مضمون هاي هميشگي آثار نخستش عشق به زندگي بود؛ ملال از ناسازي انسان با طبيعت؛ و عشق به روسيه - ميهني که هماره در تبِ فقر مي سوخت. اما با گذشتِ زمان، شعرش پيچيده تر شد و اسلوب هاي انجيلي و مضمون هاي مسيحي جاي مهمّي را در آن اشغال مي کنند.
بيترديد سرگي يسِنين محبوب ترين شاعرِ ملّي قرنِ بيستمِ روسيه است. آثار متغير و افراطي يسِنين، شخصيتِ افراط وتفريطي فردِ روسي و تضادهاي دوره انقلاب را تحت تاثير خود قرار داد. در ابتدا همراهِ کلويف به گروهِ شاعرانِ روستايي - که مضامينِ روستايي و فولکلور را در شعر توسعه مي دادند - پيوست و سپس به محافلِ ايماژينيست ها - که ديگر از فوتوريست ها جدا شده بودند - راه يافت. يسِنين را اغلب به عنوانِ شاعري ملّي مي شناسند و از هر رده و طبقه اي به او عشق مي ورزند. شاعرِ محبوبِ خلق را اواخرِ دسامبرِ 1925 در پتربورگ به دار آويخته يافتند. او نيز، چون بسياري از شاعرانِ بزرگِ روس، در طولِ سال هاي 30 و 40 قرن بيستم در فهرستِ شاعرانِ ممنوع شوروي قرار داشت.
يسِنين که بي ترديد از بزرگ ترين شاعرانِ قرنِ بيستم است از طريقِ ترجمه هايي پراکنده به ظرافتِ استثنايي شعرِ پارسي پي برده بود. دوست مي داشت از روي ردِّ پاي قهرمانِ خود گذر کند، زمان و مکانِ اتّفاق را ببيند و تصوّر کند. اين امر قوّه تخيلش را بيدار مي کرد و خوراک ذهني اش را فراهم مي آورد. براي نوشتنِ منظومه دراماتيک «پوگاچوف» از ميانِ استپ هاي پهناور آرينبورگ گذشت و براي آنکه منظومه «مسکوي ميخانه ها» را خلق کند به ميخانه هاي بين ِراه رفت و شب ها را در آلونک هاي فقراي نواحي مسکو بيتوته کرد. پس چه جاي شگفت است اگر يسِنين مي خواست نسيمِ شيراز را بنوشد و به مزار سخنورانِ کبيرِ پارس راه يابد. اطمينان داشت که اين معجزه رخ مي دهد و آن گاه جانش همه ديده ها و شنيده هاي سرزمينِ گل هاي سرخ را پاسخي خواهد آورد.
و اين سرزمينِ پارس، اين ايران، براي يسِنين قبله شعرِ کلاسيک شد، و اينکه بر مزارِ بزرگانِ اين ديار اداي احترامي کند به مقصودِ نهايي حياتِ شاعر تبديل شد. آرزوي ديدارِ شرقِ حقيقي، آرزوي آمدن به سرزمينِ پارس شاعر را يک دم رها نکرد. و شايد در راهِ همين آرزوي دراز و پر پيچ وتاب و هرگز برآورده ناشده بود که افسرده و افسرده تر شد و خود را به حلقه اشکش آونگ کرد. بااين حال يسِنين توانست ما را به ميهماني ايرانِ تخيلي اش ببَرَد و حتي جاي ترديدي هم باقي نگذارد که به واقع در اين سرزمين بوده است يا خير. هيجاني که ما در حالِ آشنايي با شعرِ يسِنين تجربه مي کنيم، با خواندنِ منظومه بزرگش - در مايه هاي ايراني - به اوج مي رسد.
لحنِ اين مجموعه با آن محتواي پاک و فرمِ متعالي و طراوتِ دلربا و سادگي اش، چنان چشمگير است که نهايتِ زيبايي احساسِ آدمي را آشکار مي سازد. وصله دوزي شرقي شاعر با آن درايتِ خالصانه و جاذبه ژرفش، آرزويي از سرزمينِ پارس را تصوير مي کند که انعکاسي دلپذير دارد. عنوانِ «در مايه هاي ايراني» فقط پژواکي است از عشقِ شاعر به ايران؛ سرزميني که بارهاوبارها براي عزيمت به آن شال وکلاه کرد و هرگز به آن نرسيد. در روسيه اين شعرها را هنوز که هنوز است در کنسرت ها مي خوانند و بر اساس بسياري از آنها موسيقي ساخته شده و خيلي از عباراتش جزوِ تجزيه ناپذيرِ زبانِ مردمي شده است. اگر که يسِنين هيچ چيزِ ديگري غير از «در مايه هاي ايراني» را نمي نوشت، همين اثر کافي بود تا نامِ شاعر را براي هر دو ملت ايران و روسيه جاودان کند. چنان که خودِ يسِنين در اکتبرِ 1925 مي نويسد زندگي اش يکسره در شعرهاي او هويداست. و در شعرهاي جاودانِ ايرانش، با وجودِ تکه هاي مجزّا و آهنگِ شرقي شان صفحاتِ زندگي واقعي شاعر نيز حضوري مدام دارد.
اکنون در ايرانم/ دردِ ديرينم آرام گرفته است/ ديگر اوهامِ مستي ساز رنجم نمي دهد/ و نوشداروي من/ گل گاوزبان هاي تهران است در چايخانه ها...
نه، اين اصلايک شاعر نيست؛ سرگي يسِنين است؛ نبوغي متعالي و شگرف! باوجود همه حزن و ماتم هاي گهگاهي و همه رنج ها و پوچي پيوسته اين حياتِ ناپايا، بياييد به افتخارِ زادروز يسِنين کلاه از سر بگيريم و يکي از آخرين سطورش را باهم بخوانيم: آن کس که بر اين زمين اشک بريزد/ يعني که اقبال از کنارش مي گريزد!
* در مايه هاي ايراني، سرگي يسِنين، ترجمه حميدرضا آتش برآب، دوزبانه، نشر هرمس.
۱۲ مهر ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]