واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: لیلی همچنان در باغ فرشته است/ شمارش معکوس برای بازگشت به آغوش جامعه تبریز- ایرنا- لیلی داستان من که در خرداد ماه سال 1393 با او آشنا شدم، وقتی پس از دو سال به باغ فرشته رفتم، هنوز آنجاست.
به گزارش ایرنا، مرکز اقامتی میان مدت باغ فرشته تبریز برای نگهداری معتادان در زمینی به وسعت هشت هزار متر مربع، خارج از شهر در جاده "باغ معروف" روستای "کجوار" قرار دارد و توسط خیران اداره می شود.نخستین بار خرداد ماه سال 1393 به این مرکز رفتم و در بدو ورود "لیلی" با چشمان گیرا و تبسم زیبایش مرا به خود جذب کرد و پای صحبت ها و درددلش نشستم.لیلی که نخستین بار از طریق دوست و هم اتاقی دوران دانشجویش با حشیش آشنا شده بود، بعدها به دلیل فوت مادر و نبود پدر و حامی، به مصرف شیشه روی آورد.اکنون که بعد از دو سال وارد کمپ شدم، دختری رادیدم که چشمانش گیرایی چشمان لیلی را داشت ولی شبیه اش نبود، مثل او لباس پوشیده بود و مثل او با لبخند و مهربانی با من سخن گفت.از او خواستم که ماجرای آمدنش به کمپ را تعریف کند، که اینگونه آغاز می کند، "لیلی هستم و یک و سال و نیم است که پاکم..."؛ می گویم صبر کن؛ امکان ندارد تو همان لیلی باشی که من با او چندسال قبل مصاحبه کردم؛ با لبخندی می گوید خودم هستم.همه داستان لیلی را حفظ بودم؛ گفتم تو دانشجوی مامایی بودی و از طریق دوستانت آلوده شدی که تایید کرد؛ آنقدر هیجان زده شدم از دیدارش و شنیدن اینکه یک سال و نیم است که پاک است؛ کلی سوال می پرسم از تمام آنچه که در ذهن از او به یاد داشتم.لیلی داستان من همچون گذشته روسری سپید بر سر دارد، ولی کمی چاق تر شده است، باور نمی کنم که لیلی را دوباره در کمپ ببینم.لیلی که از طریق دوستش با حشیش و الکل آشنا شده بود، پس از فوت مادر از طریق یکی از پسرهایی که به عنوان دوست اجتماعی با او در ارتباط بود با شیشه آشنا می شود؛ تنها بهانه استفاده اش این بود که به او گفته بودند مصرف کن زیرا که درد تنهایی ات را تسکین می دهد ... از آن روز به بعد دیگر حشیش و الکل راضی اش نمی کرد. وی که بارها ترک کرده بود، دلیل بازگشتش به مصرف مواد را فقدان حمایت جامعه و نبود خانواده و تکرار تنهایی و دوستان ناباب می داند.از او در مورد پدرش می پرسم؛ پدری که از مهندسان سرشناس تبریز بود و بعد از طلاق مادرش دیگر از لیلی سراغی نگرفت و او به دلیل اعتیاد روی دیدن پدرش را نداشت.لیلی می گوید: خبری از او ندارم و شاید دیگر نخواهم پدری را که در بدترین روزهایم تنهایم گذاشت، ببینم.از دایی اش که در آن زمان برای لیلی شوهری در نظر گرفته بود و لیلی گلایه داشت و می گفت راضی به ازدواج با این فرد نیست، می پرسم که ادامه می دهد: اکنون او مرد زندگی من شده و من او را عاشقانه دوست دارم و تنها دلیل ماندن در کمپ شوهرم است.تعجب می کنم؛ می گویم لیلی تو که در آن زمان هیچ علاقه ای به او نداشتی و خوب به خاطر دارم که بسیار ناراضی بودی.تصدیق می کند و با لبخندی بر لب می گوید: زمان همه چیز را تغییر می دهد؛ عشق او به من موجب شد به زندگی برگردم؛ موجب شد نگرشم به دنیای اطرافم تغییر پیدا کند و من اکنون خدا را شاکرم که او در کنارم است.لیلی اظهار می کند: اگر اکنون یک سال و نیم است که در کمپ مانده ام؛ دلیلش شوهرم است؛ او معتاد نیست و دوست دارد این ماده خانمان سوز که در بدنم ریشه کرده است، به طور کامل بیرون رود.به این قسمت از سخنانش که می رسد می خندد و از دوستانش می پرسد بچه ها من چند روز دیگر از کمپ بیرون خواهم رفت؟ یکی از آنها می گوید شمارش معکوس لیلی آغاز شده و 65 روز دیگر قرار است کمپ را ترک کند.نمی دانم از این بازدید دوباره لیلی در کمپ "باغ فرشته" خوشحال باشم یا ناراحت؛ حس دوگانه ای دارم، از لیلی خداحافظی می کنم و پای سخنان یکی دیگر از اعضای کمپ می نشینم.احساس می کنم دوست ندارد خود را معرفی کند، به همین دلیل اسمش را نمی پرسم.می گویم از هر جای داستان زندگیت که دوست داری برایم تعریف کن و بگو چطور شد که معتاد شدی؟می گوید: 34 سال سن دارم و پیمانکار ساختمان هستم برای نخستین بار از طریق یکی از دوستانم با شیشه آشنا شدم و اولین مصرفم شیشه بود.ادامه می دهد: شیشه را به بهانه اینکه انرژی می دهد و می توانستم در کارهایم با توان بیشتری فعالیت کنم مصرف کردم ولی با گذشت زمان همه چیز تغییر کرد و توهمات شیشه مرا به خود آورد.وی اظهار می کند: اکنون 42 روز است که پاکم و من بصورت خود معرف برای ترک اعتیاد به این مرکز آمدم و دوست ندارم دو فرزندم مرا در موقعیتی که در شانم نیست، ببینند.شیرین، دختر دیگری است که یکی از دوستانش را که به تازگی به کمپ آمده و حال خوشی ندارد تسکین می دهد؛ نزدیک می شوم و از او می خواهم که داستان زندگیش راتعریف کند.شیرین که 43 روز است در کمپ بستری است، می گوید: 11 سال داشتم که به خواست خانواده ام با شوهر اولم ازدواج کردم و دو سال پس از ازدواجم وقتی که دو ماهه فرزندم را بارادار بودم ، شوهرم بر اثر تصادف جان خود را از دست داد.وی ادامه می دهد: پس از فوت شوهرم در 13 سالگی با حشیش و الکل آشنا شدم شاید تنها بهانه ام برای مصرف آنها افسردگیم بود ولی نمی دانم هرچه که بود مرا به کام خود کشید.دستان شیرین پر از جای تیغ هایی است که کشیده شده است؛ متوجه نگاهم می شود دستش را بر روی جای زخم هایش می کشد و می گوید: بعد ها با کراک و شیشه آشنا شدم ولی مصرف شیشه را ادامه ندادم و ترجیح دادم مورفین مصرف کنم.از وی در خصوص فرزندش می پرسم، اینکه آیا اعتیاد او باعث شد که فرزندی که در شکم داشت نیز معتاد شود و او ادامه می دهد: نه در زمان حاملگی اعتیاد نداشتم و پس از به دنیا آمدن دخترم، خانواده شوهرم او را از من دور کرد.شیرین اضافه می کند: در این سال ها بارها دخترم برای پیدا کردن من تلاش کرده است، ولی من بخاطر اعتیادم روی دیدنش را نداشتم و با اینکه جگر گوشه ام بود و دلم لک میزد تا ببینمش، ولی نتوانستم خود را به او نشان دهم و فرزندم را در آغوش بگیرم.وی می گوید: بعد از پنج سال از فوت شوهر اولم و زمانی که به دام اعتیاد افتادم با فردی که ساقی مواد بود ازدواج کردم که او نیز به دلیل مصرف مواد دو سال پیش فوت کرد.شیرین که اکنون 43 روز است پاک است، افزود: در مغزم تومور دارمم و هزینه عمل جراحی من 450 میلیون ریال می باشد که ندارم و به گفته پزشکان اگر عمل نشوم یا کور می شوم و یا فلج؛ به همین دلیل شاید درد خود را با مواد تسکین می دهم؛ شاید نمی خواهم به دنیایی که همه چیز با پول معنی می گیرد بدون توهم بنگرم.در همین حین یکی دیگر از بانوان حاضر در کمپ نزدیکم می شود و می گوید من نیز می خواهم حرف بزنم، که این گونه آغاز می کند: لیلا هستم دو پسر دارم و از شوهرم طلاق گرفته ام.وی ادامه می دهد: معتاد نیستم ولی پنج سالی است که قرص مصرف می کنم.نام و نوع قرص های مصرفی اش را می پرسم که پاسخ می دهد: "استامینوفین کدیئن".تعجب می کنم و او اظهار می کند: اوایل به خاطر درد شدید بدنم با تجویز پزشک مصرف می کردم ولی بعدها خودسر و بدون مشورت تعداد قرص ها را افزایش دادم تا اینکه دیگر روزانه 50 قرص استامینوفن کدیئن مصرف می کردم.لیلا می گوید: 12 روز است که در کمپ بستری شده ام و می خواهم هر چه زودتر پاک پاک شوم و به خانه برگردم.گزارش از: مینا بازگشا6120/518
24/05/1395
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 63]