محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827230729
روایت دردناک مادری که دختر نوجوانش معتاد شد - ایسنا
واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا:
«دوران راهنمایی دخترم خیلی سرکشی میکرد، از مدرسه و مشاورانش خواستم کمکم کنند اما کمک نکردند، اصلاً بلد نبودند کمک کنند. من شاکی هستم، چرا باید آنقدر راحت مواد در اختیار بچهها باشه؟ توی همه پارکها همینه، شما راحت میتونید هر چی بخواین پیدا کنین.» به گزارش ایسنا، روزنامه «ایران» نوشته است: از آن طرف خیابان شناختمش. فهمیدم او همان مادری است که دخترش تمام آرزوهای او را به دود و خماری و نشئگی فروخته و حالا این مادر است که تنها و بیپشت و پناه روز و شبش را پی یافتن نام و نشانی از دختر میگذراند. حال و روز خوبی نداشت. از نگاهش معلوم بود. شاید به خاطر همین حال عجیب مادرانهاش او را شناختم. سراسیمه به سمتم آمد: «شما همون خبرنگار هستید.... همینجا بشینیم میخوام حرف بزنم، شاید صدای منو کسی بشنوه و کاری برای ما بکنه...» با تمام وجود غمگین است، مثل همان روزهایی که «مهسا » حرفی نمیزد و دردی میکشید و مادر نمیدانست درد مهسا را ... سرش را به هر طرف میچرخاند تا به قول خودش شاید دخترش را در همین پارکی که از دست داده دوباره پیدا کند. اطراف را با دقت نگاه میکند و زیر لب با خود نجوا میکند. پریشان است و پر از تشویش: «خانم پارک اصلاً جای امنی نیست.» پراکنده حرف میزند: «دخترم یعنی کجاست، غذا خورده؟...» بعد نگاهم میکند و دستم را میگیرد و میگوید: «من مقصر اعتیادش نبودم....» مدام این جمله را تکرار میکند و میخواهد باور کنم که او مادری را در حق تنها دخترش تمام کرده حتی حالا که نیست و نمیداند شب و روزش را چه میکند ... چند دقیقه بعد افکار پریشانش را جمع میکند و برای من از روزها و شبهایی میگوید که در به در دنبال دختر 17 سالهاش کوچه پس کوچههای این شهر را میگشت؛ همان روزهایی که مهسا به بهانه مدرسه پا به پای دوستان معتادش مواد میزد یا شبهایی که با ترس و لرز به خانه میآمد تا به خاطر توهم ناشی از مصرف مواد مخدر داستان پلیسبازیاش را با مادرش شروع کند. مادر از روزهایی میگوید که از همه کمک خواسته بود تا بلکه درمانی بر زخم کهنهاش باشد، اما از دست هیچکس هیچ کاری بر نیامد. از شبهایی میگوید که از ترس مردن مهسا تا صبح سر سجاده نماز نشسته بود و خدا خدا میکرد تا بلکه صدایی از دخترش بشنود. اما دستش از همهجا کوتاه بود و دختر خمار و نشئه در کنج خانه دیگری صبح را شب میکرد: «دخترم یک بیمار بود و من ناآگاه بودم. مهسا ترسهای زیادی داشت و من غافل از این ترسها بودم. زمانی که پدرش مصرف میکرد، میآمد به من میگفت مامان حالا کی خرج ما رو میده؟ چیکار کنیم که بابا ترک کنه؟ مامان چطوری میخوای پول دربیاری؟ الان میفهمم که چقدر این بچه ترس از آینده داشت و من بیخبر بودم. یک روز با همسرم دعوای بدی کردم. همسرم پسر کوچیکم رو با خودش برده بود و من هم خبری از پسرم نداشتم. رفتم کلانتری تا از دست همسرم شکایت کنم، عصری که رسیدم خونه دیدم مهسا نیست. گفتم شاید رفته چیزی بخره. به خاطر همین زیاد پیگیر نشدم ساعت 9 شب شد دیدم مهسا نیومد. دلشوره داشتم. رفتم بیرون دنبالش. اما پیداش نکردم. سه شب در به در دنبالش گشتم تا روز سوم تلفن زد که اسلامشهره، رفتم دنبالش اما این مهسا، مهسای من نبود.» هیچ وقت از مهسا نپرسیدید که در این دو روز چه اتفاقی براش افتاد؟ نه، راستش جرأت نکردم. دو سه روزی از آن موضوع گذشت. دیدم زخم دهنش خوب نشده. زنگ زدم به دکتر و از دکتر مشاورم پرسیدم که کسی که مواد مصرف کنه دهنش زخم میشه؟ دکتر گفت، شیشه برای نخستینبار دهن رو زخم میکنه. نمیدونستم چیکار باید بکنم واقعاً نمیدونستم. عاجز بودم. از اون شب به بعد مهسا دیگه مهسای سابق نبود ... دخترم برای یک نفر تعریف کرد که اون شب ناراحت بودم اومدم توی همین پارک. تو حال خودش نبود، متوجه میشه که چند تا پسر نشستن و دارن مواد مصرف میکنن. مهسا هم میره توی جمع اونها. اون پسرها به مهسا مواد تعارف کردن و اونم کشید. دیگه چیزی نفهمید، حالش بد شد و اون پسرها هم بردنش اسلامشهر، بعد از دو روز زنگ زد که مامان من اسلامشهرم ... بغضش را میخورد و پی در پی حرف میزند. به هیچ کس نگفته که دخترش معتاد شده و خانه را ترک کرده، به کسی نگفته که مهسای پر جنب و جوشش تمام آرزوهای مادر را به باد داده است. کنارم که نشست آرام آرام از به دنیا آمدن مهسا گفت. از همان روزهای بچگی که چه خوابهایی برایش دیده بود: «مهسا همه زندگیم بود. عاشقانه دوستش دارم. دلم میخواد برگرده و درس بخونه....» این کوچکترین خواسته یک مادر برای دخترش است: «شبها که دلم براش تنگ میشه عروسکهای بچگیش رو بغل میکنم و در گوش اون ها لالایی میگم.» مادر مهسا گزارش خبرنگار «ایران» درباره اعتیاد دانشآموزان را خوانده است. همان روز انتشار مطلب به روزنامه زنگ میزند و میخواهد داستان قصه دخترش را هم ما منتشر کنیم تا شاید مهسا جایی این مطلب را بخواند و به خانه برگردد: «قصه دختر منم مثل همین «ناهید »بود.» میگوید مهسا خیلی وقت ها به خانه میآید و خیلی وقت ها هم نمیآید. میخواست صدایش را مسئولان بشنوند و بدانند یک مادر چه غمی در دل دارد: «فکر کنید دخترم رفته و من چه دردی میکشم. خیلی بده که دختر از یک خونواده معتاد باشه و خونه رو ترک کنه...» فامیل میدونن؟ نمیدونم. اگر هم بدونن اصلاً به روی من نمیآرن. مادر مهسا پارک را انتخاب کرده بود تا به ما نشان دهد که در همین تاریکیهای شهر چه اتفاقاتی در پارکها برای دختران و پسران بیپناه میافتد. پر بیراه هم نمیگوید در همان یک ساعتی که من با مادر مهسا حرف میزدم پسران و دختران جوانی در پشت بوتههای این پارک علف میکشیدند. بویش هم به مشام ما میرسید. به راحتی میشد ساقی پارک را هم تشخیص داد.پسری جوان که کلاهی به سر گذاشته بود روی نردههای پارک نشسته بود و از دور با دختران و پسران جوان خوش و بش میکرد. زیر چشمی همه را میپایید و ترسی هم از هیچ چیز نداشت.«من شکایت دارم. چرا باید آنقدر راحت مواد در اختیار بچهها باشه. همین جوری داره میفروشه اما کسی بهش هیچی نمیگه.توی همه پارکها همینه، شما راحت میتونید هر چی بخواین پیدا کنین.» آهی میکشد و به دخترها و پسرها نگاه میکند: «امروز که فهمیدم برای دخترم این اتفاق افتاده خیلی درد کشیدم اما جلسه میرفتم امروز به این آگاهی رسیدم که من مقصر نبودم و دخترم ژن اعتیاد را داشته است. همسرم مصرف کننده شد و او هم سوء استفاده کرد. من دخترم را رها نکردهام رفتم دنبال اینکه بفهمم اعتیاد چی هست و برای چی این دختر معتاد شده، برای چی فرار کرد، برای چی نتونست به تعارف دوستاش نه بگه. رفتم دنبال اعتیاد که ببینم اعتیاد چی هست برای چی طرف معتاد میشه آیا مقصر من بودم. نه،من مقصر نبودم اما میتونستم مؤثر باشم. مادر مؤثری باشم اما نشد.» مادر صدایش خسته بود، غمی عجیب در دل داشت و به روزهای گذشته میاندیشید. از او خواستم برای ما از مدرسه و روزهای مدرسه رفتن مهسا بگوید: «بچه سرکشی بود. از همون بچگی باهاش مشکل داشتم مثلاً وقتی دوران راهنمایی رسید بهش میگفتم این لباس مخصوص تو نیست اما مهسا این لباسها رو میبرد بیرون یواشکی دور از چشم من میپوشید. اصلاً توجهی به حرف من نداشت کار خودش رو انجام می داد حتی یواشکی.» «حرف حرف خودش بود. مهسا اصلاً دوست نداشت مدرسه بره. همهاش میگفت از مدرسه بدم میاد. اونا منو نمیفهمن. درس هم نمیخوند. من با خواهش و التماس این سال ها فرستادمش مدرسه. بهش میگفتم مهسا من آرزو دارم تو با سواد بشی. برای خودت توی این اجتماع کسی بشی. من خیلی سختی کشیدم درس بخونی. هر روز سر مدرسه رفتن باهاش درگیر بودم، هر روز بحث داشتم و روزهای سختی بود، اما خوب بالاخره دیپلم گرفت.» دوران مدرسه هم مصرف میکرد؟ الان که فکر میکنم متوجه میشم اون زمان میزان مصرفش کم بود. خیلی عصبی و پرخاشگر بود. خودم چند باری به مدرسه رفتم و از مدیرش خواستم که به وضع مهسا رسیدگی کنن که چرا یهو اینقدر افت درسی داشته، چرا مدرسه رو دوست نداره، هر روز بهانه میآورد و نمیرفت. اما مدیر اصلاً براش اهمیتی نداشت ،میگفت ولش کنید بذارید مردود بشه تازه حساب کار دستش میآد. اما من مادر بودم دلم نمیخواست دخترم مردود بشه. به مشاور هم گفتم مهسا اون مهسای سابق نیست اما هیچ کدومشون توجهی نکردند نهایتش یک هفته از مدرسه اخراجش میکردن که از خداش بود مدرسه نره.» یعنی واقعاً مشاور مدرسه متوجه وضعیت مهسا نشد؟ «نه. مهسا دوم راهنمایی بود که ابروهاش رو برداشت. مدرسه نفهمید ،خودم رفتم به مدیرش گفتم چرا دخترم ابروهاش رو برداشته شما چیزی بهش نگفتین؟ باید تنبیهاش میکردین. مدیر خندید و گفت خانم ما کلی دانشآموز داریم به کی باید برسیم. این حرف یعنی آنها اصلاً توجهی ندارن. منم اون روزها شک کرده بودم اما با خودم میگفتم اگر مصرف کننده هست چرا صبح زود میره مدرسه. اما این اواخر مدرسه دیدم پاک رفتارش عوض شده. دوران دبیرستان هم با یه پسری دوست شده بود که اون پسر هم معتاد بوده. بعد از مدتی هم مرد. بعدش با یکی دیگه دوست شده بود اونم معتاد بود. الان که فکر میکنم میفهمم که مهسا بیشتر با این پسرها مصرف میکرد. یک روز تصمیم گرفتم ببرمش پیش روان شناس و بفهمم چرا با هر چی پسر معتاده دوست میشه ،تازه اونجا فهمیدم که دختر خودمم معتاده. اون روز زندگی برام تیره و تار شد. واقعاً حالم بد شد ،نمیدونستم چیکار کنم.» یعنی طی مدت تحصیل هیچکس متوجه نشد؟ فکر میکنم اصلاً در اون سال ها مصرفش زیاد نبود. مشاور و معلم هم که دلی نمیسوزونن. مهسا توی خونه مصرف نمیکرد هر چی بود با همین پسرها بیرون از خونه بود. زمانی که شما فهمیدید عکسالعمل مهسا چی بود؟ براش خیلی خوب شد به نظرم راحت شده بود که من فهمیدم. بعدش هی خونه رو ترک میکرد خونه نمیاومد. من با پدرش هر چی تلاش کردم بیاریمش خونه نشد با آدمهای ناجور دوست شده بود. با کلی سارق دوست شده بود. الان هم با اون ها زندگی میکنه .بهش مواد میدن، لباس خوب، غذای خوب، جای خواب همه چی میدن با اون هاست. گاهی میاد خونه و بیشتر وقتها خونه نمیاد.... مدام از خودش میگوید: «خیلی حساس بودم، به قدری حساس بودم که خودم مهسا را میبردم و میآوردم. پیش مشاور میرفتم که چطور باهاش برخورد کنم تا ناراحت نشه. دوران راهنمایی دخترم خیلی سرکشی میکرد از مدرسه و مشاورانش خواستم تا کمکم کنند اما خب آنها کمک نکردند اصلاً بلد نبودن که کمک کنن.» شما این حرفها را میزنید که بگید خودتون هیچ تقصیری ندارین؟ بله. الان که یکی به من میگه تو مقصری من از درون آتیش میگیرم. به خاطر این حساسیت بیجا نبوده؟ نه. فکر نمیکنم. با بغض میگوید: «هر کاری کردم تا دخترم ترک کند حتی چندین بار او را به کمپ فرستادم اما زمانی که از کمپ بیرون میآمد دوباره شروع میکرد به کشیدن مواد .»دلش از خیلیها پر است. مدام به جوانهای پارک نگاه میکند و آهی بلند میکشد. «مهسا اصلاً با من تلفنی هم حرف نمیزنه.خیلی وقت ها دلم براش تنگ میشه. خیلی شبها استرس میگیرم که نکنه مرده باشه.» همینها را میگوید و بغضش میترکد: «هر روز منتظرم تا مهسا در رو بزنه و بیاد خونه. بگه مامان من خستهام. میخوام ترک کنم. میخوام ازدواج کنم و من براش جهیزیه درست کنم و تو لباس عروس ببینمش.» انتهای پیام
سهشنبه / ۲۲ تیر ۱۳۹۵ / ۱۰:۱۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]
صفحات پیشنهادی
روایت حبیب کاشانی از مراسم عروسی دختر قالیباف - ایسنا
عضو شورای اسلامی شهر تهران با انتقاد از بداخلاقی های فضای مجازی گفت برای ازدواج دختر شهردار پارک قرق نشده بود در حالی که افراد با درجه بالای امنیتی در این مراسم حضور داشتند به گزارش ایسنا واکنش حبیب کاشانی به بداخلاقی های برخی از کاربران فضای مجازی در خصوص ازدواج دختر شدیدار زهرا نعمتی با هم نام برزیلی/ مادری که نام دخترش را به عشق نعمتی تغییر داد + عکس
دیدار زهرا نعمتی با هم نام برزیلی مادری که نام دخترش را به عشق نعمتی تغییر داد عکس عشق به زهرا نعمتی کماندار پرآوازه کشورمان باعث شد مادری برزیلی اسم دخترش را به زهرا تغییر دهد به گزارش نامه نیوز مادری برزیلی که اسم دخترش را به عشق زهرا تغییر داده بود و علاقه زیادی هم به زهرروایتی از اهمیت کلاه در پوشش - ایسنا
در زمانهای قدیم کلاه برای مردان مثل پوشش سر برای زنان بود و همانطور که زنان نمیتوانستند بدون پوشش به خیابان بیایند مردها نیز بدون کلاه دیده نمیشدند به گزارش ایسنا جعفر شهری در کتاب طهران قدیم آورده است کسانی که استطاعت خریدن کلاه را نداشتند سرشان را با دستمال شال یا مروایتی دردناک از یک بیماری عجیب؛ پسری که تنها آرزویش دیدن «علی کریمی» است
برترین ها – ایمان عبدلی تو تاکسی که میشینم مردم جوری نگاهم می کنند که خجالت می کشم خیره میشن به دستام ازم فاصله میگیرن به خدا این بیماری مسری نیست بغض میکند و زبانش بند می آید ادامه می دهد رفته بودم میوه فروشی آقایی که پشت سرم بود به میوه هایی که دست زده بودم دست نمی زدروايت شکنجه دختر عراقی ، حكايت عدالت كورقاضی داعشی!
روايت شکنجه دختر عراقی حكايت عدالت كورقاضی داعشی سینمایی الجارف ساخته بلال خریس کارگردان لبنانی در جشنواره مقاومت اكران مي شود فیلم سینمایی الجارف ساخته بلال خریس کارگردان لبنانی در جشنواره بینالمللی مقاومت به نمایش درمیآید به گزارش جوان آنلاين به نقل از روابط عمومیروایت وزیر احمدینژاد از حقوقهای نامتعارف - ایسنا
سابقه حضورش در کابینه محمود احمدینژاد زیاد نبود چیزی حدود 6 ماه اما همان 6 ماه هم به اندازه کافی حرف و حدیث داشت به گزارش ایسنا روزنامه «ایران» در ادامه نوشت نام اسدالله عباسی نماینده این روزهای مردم املش در مجلس دهم دو بار در مجلس نهم سر زبانها افتاد یقاتل روانی دختر بیگناه را پس از تکه تکه کردن سوزاند/قتل دردناک کارگر شهرداری با زنجیر+تصاویر
قاتل روانی دختر بیگناه را پس از تکه تکه کردن سوزاند قتل دردناک کارگر شهرداری با زنجیر تصاویر به گزارش خبرنگار حوزه حوادث گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان اخبار حوادث و انتظامی امروز در این بسته خبری گرد آوری شده است قاتل روانی دختر بیگناه را پس از تکه تکه کردن سوزاناعتراف زن معتاد به ربودن دختران خردسال
اعتراف زن معتاد به ربودن دختران خردسال زن معتادي كه دختر چهار سالهاي را به خاطر سرقت طلاهايش ربوده بود پس از دستگيري به ربودن چند دخترك خردسال دیگر اعتراف كرد متهم گفت به توصيه دوستانش و براي زيبا شدن شروع به مصرف مواد كرده بود اما حالا زندگياش را تباه شده ميبيند به گزارش خبروایت استاندار خوزستان از 4 روز بحرانی در حادثه پتروشیمی بوعلی سینا - ایسنا
استاندار خوزستان گفت تا جایی که اطلاع دارم علت اصلی حادثه هنوز مشخص نیست و تیم بررسی علت حادثه تشکیل شده است باید به صورت کارشناسی علت حادثه مورد بررسی قرار گیرد البته اتفاق نظری هست که مشکل فنی و نقص فنی دلیل بروز این حادثه است به گزارش ایسنا غلامرضا شریعتی در گفتوگو با بروایتهای ناشنیده آن عکس دردناک
روایتهای ناشنیده آن عکس دردناکتاریخ انتشار يکشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۲ ۳۸ «۱۴ سال توی نوبت بودیم تا نوبت پدر و مادرمان شد اما عمر مادر به این ۱۴ سال قد نداد و هشت سال پیش از دنیا رفت برای همین من همراه پدر شدم تا به نیابت از مادرمان اعمال حج تمتع را بهجا بیاو-
گوناگون
پربازدیدترینها