واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
درد اکبر، نظام جمهوری اسلامی نیست؛ درد اکبر دوستانش بودند که امثال او را ساده گیر آوردند و با شعارهای دهان پر کن، از آنها سوء استفاده کردند و حساب های مالی خویش را انبوه ساختند و اسم آن را گذاشتند اصلاح طلبی. حمید داود آبادی که این روزها در وبلاگش با توجه به شرایط سیاسی بیشتر برخی ناگفته ها را منتشر می کند این بار در وبلاگ خاطرات جبهه نوشته: اگر درست یادم باشد، اولین بار او را سال 1374 در دفتر "حزب الله لبنان" در تهران دیدم. رفته بودم به دوست لبنانی ام "ابو احمد" سری بزنم که دیدم جوانی داخل اتاقش نشسته؛ تیپ حزب اللهی داشت و آن گونه که خودش می گفت، از دانشجوبان "دانشگاه خواجه نصیر" در زیر پل سید خندان تهران بود. آمده بود تا پوستر و بروشورهای حزب الله لبنان را برای برگزاری مراسمی که در پیش داشتند، بگیرد. گفت که اسمش اکبر است. البته اسم کاملش "سید علی اکبر موسوی خوئینی" بود. ازش خوشم آمد. فعال بود و پرشور. تند بود و داغ. حزب اللهی دو آتشه بود. از آنهایی که اگر ولش می کردند، صد کیلو بمب به خود می بست و خودش را یا به کاخ سفید می کوبید، یا سرفرماندهی اسرائیل در تل آویو! از همان جا با هم رفیق شدیم. مخصوصا یکی دو باری که در دانشگاه خواجه نصیر درباره لبنان و دفاع مقدس سخنرانی و خاطره گویی داشتم، بیشتر با اکبر و لهجه غلیظ آذری اش خودمانی شدم. روزها می گذشت. از دور اخباری از او می شنیدم که ظاهرا بر تندی و شدت اکبر هم افزوده می شد. در سال 1378 در انتخابات مجلس ششم که از طرف اصلاح طلبان کاندید شد، خوشم نیامد. برای همین به او رای ندادم. دوست داشتم ببینمش تا علت این کار را بپرسم ولی فرصت نشد. گاه و بی گاه از مواضع تند او در مجلس چیزهایی می شنیدم و می خواندم ولی برایم اهمیت نداشت؛ تا این که شنیدم مصاحبه ای کرده و درباره دارایی شخصی دو نفر ادعاهایی کرده. اکبر در مصاحبه ای مدعی شده بود که "محمد علی زم" رئیس سایق حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی که تجارت سیگار و پالایشگاه نفت را برای پیشبرد کارهای فرهنگی در سوابقش داشت و همچنین "محمد حسن ملک مدنی" شهردار وقت تهران، ثروت هایی ده ها میلیاردی دارند که از راه های مشکوک فراهم آمده است. برایم جالب بود. چون ملک مدنی شهردار منتخب اصلاح طلبان بود و هم خط و ربطشان. این که یکی از درون شان پته آنها را روی آب بریزد، جای تعجب داشت. دست بر قضا، یکی از بستگانمان بر اثر تصادف، چون توان پرداخت دیه مجروح را نداشت، راهی زندان شد. با مشورت هایی که با ستاد دیه کردم، بهتر آن دیدم تا بستگان او را به یکی از نمایندگان مجلس معرفی کنم تا از آن طریق وامی بگیرند که بتوانند قسط های دیه را پرداخت کنند. نزدیک ترین فرد را هم اکبر موسوی خوئینی یافتم. خدا خیرش دهد. با نامه ای که خطاب به کمیته امداد داد، موفق شدند کل مبلغ دیه را وام بگیرند و کارشان راه افتاد. واقعا زحمت کشید. از حق نگذرم، هر کس را که مشکلی داشت سراغ او می فرستادم و با رساندن سلام من، کارشان را راه می انداخت. بسیار فعال بود و برای هر کس که از راه می رسید، کار می کرد. آشنا و غیرآشنا هم نمی شناخت. سرانجام با پیغام هایی که توسط دوستان داد، من که از رفتن پهلوی او اکراه داشتم، سر انجام در یکی از روزهای سال 1380 به دفترش در ساختمان دیدارهای نمایندگان مجلس در میدان بهارستان رفتم. کلی تحویل گرفت. در میان صحبت ها، سر دلش باز شد و زد به گلایه از دوستان هم خطی خودش. آن زمان "ابراهیم اصغرزاده" نماینده شورای شهر تهران، با "ملک مدنی" شهردار تهران در افتاده بود و شدیدا علیه یکدیگر مصاحبه می کردند. تا حدی که اصغر زاده مدعی شد: "ملک مدنی اعتیاد شدید به مواد مخدر دارد و باید برای ادامه فعالیتش، گواهی عدم اعتیاد بیاورد." با ناراحتی برگه ای را که رونوشت آگهی ثبت شرکت ها در روزنامه رسمی کشور بود، نشانم داد و گفت: - من ساده را بگو که فکر می کردم دعوای اصغرزاده با ملک مدنی از روی دل سوزی برای ملت است. با ناراحتی شدید ادامه داد: - وقتی که من مصاحبه کردم و گفتم که ملک مدنی و زم ثروت میلیاردی به هم زده اند، دوست خودمون آقای اصغرزاده نصفه شب به من زنگ زده و میگه اکبر این کارها چیه که داری می کنی؟ تو داری به اصلاحات ضربه می زنی. داری می زنی توی دروازه خودمون. وقتی گفتم مگه چی شده؟ گفت: این چه حرفیه درباره ملک مدنی زدی؟ فردا صبح مصاحبه کن و حرف های قبلی خودت رو تکذیب کن. که گفتم مگه من دروغ گفتم که تکذیب کنم؟ این یارو داره مملکت رو می چاپه. که اصغر زاده گفت: نه اکبر تو اشتباه می کنی تو داری به خودمون ضربه می زنی. فردا حرفت رو تکذیب کن. وقتی گفتم که خود تو توی شورای شهر علیه او کلی ادعا کردی، گفت تو به اونا کاری نداشته باش. این حرف تو خیلی چیزارو خراب می کنه. و اکبر با ناراحتی برگه را نشان داد و گفت: بفرما ... تازه فهمیدم همسر آقای اصغرزاده با آقای ملک مدنی تجارت و صادرات نفت دارند و سودهای هنگفت میلیاردی می کنند. اون وقت من خر ساده فکر می کردم آقایون واقعا دارن از حقوق ملت دفاع می کنن. تازه این که چیزی نیست. شرکت روغن نباتی .... در شیراز هم مال همین آقای اصغر زاده و خانمش است. ظاهرا از همان مصاحبه به بعد، دوستان اصلاح طلب اکبر در "تحکیم وحدت" به او به چشم دیگری می نگریستند و به یکدیگر توصیه می کردند که: - حواستان باشد، اکبر عامل نفوذی وزارت اطلاعات در دفتر تحکیم وحدت است. و همان شد که اکبر در جمع دوستان دیرینه اش، احساس تلخ "جاسوس" بودن یافت و خود را مهره ای اضافی که چه بسا دیر یا زود باید حذف می شد، دید. جالب تر این بود که دوستانش او را عامل نفوذی وزارت اطلاعاتی می دانستند که در سلطه حکومت دوم خردادی ها بود! دیگر اکبر را جز یکی دو مورد ندیدم تا این که خبردار شدم به آمریکا رفته و همدوش گنجی، گوگوش، حقیقت جو و پارسی پور، برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی فعالیت می کند! درد اکبر، نظام جمهوری اسلامی نیست؛ درد اکبر دوستانش بودند که امثال او را ساده گیر آوردند و با شعارهای دهان پر کن، از آنها سوء استفاده کردند و حساب های مالی خویش را انبوه ساختند و اسم آن را گذاشتند "اصلاح طلبی". اکبر از دست نظام جمهوری اسلامی ضربه نخورد، از دوستان شیاد و کلاهبردار خویش که مال اندوزی را با اسم رمز "مبارزه با خشونت" پیشه کردند، ضربه خورد. اکبر از دست نظام جمهوری اسلامی فرار نکرد، از دوستان خویش گریخت که وقتی فهمیدند او حاضر نیست دیگر به آنان کولی بدهد، امکان دارد بلایی که بر سر "حجاریان"(مردی که زیاد می دانست) آوردند، سر او بیاورند و در تصادف یا تروری ساختگی، او را که موی دماغ شان شده بود، از سر راه بردارند. همان کاری که با اکبر گنجی کردند. او که با تحریک امثال حجاریان به نشر اکاذیب پرداخت، وقتی گیر افتاد و به زندان رفت، همه مثلا دوستان، دورش را خالی کردند و به او محل ... هم نگذاشتند تا او که از همه کس بخصوص دوستانش بریده بود، برای خودکشی اقدام به اعتصاب غذا کرد تا حداقل به عنوان یک قهرمان بمیرد ولی جرات و جسارت آن را هم نداشت و شد مانند: "کسی که برای خودکشی خود را به ریل قطار بست ولی مقداری هم نان و آب با خود برده بود. وقتی علت کار را پرسیدند، گفت: می خواهم اگر قطار دیر آمد از گرسنگی نمیرم!" اکبر گنجی و اکبر موسوی خوئینی، اگر در خارج باشند، برای اصلاح طلبان بهتر است چون دیگر کسی از افتضاحات و خودزنی های شان با خبر نمی شود و بهتر می شود همچنان دروغ بافت و نسل جوان امروز را فریفت. امروز همان را که به "سیدعلی اکبرمحتشمی پور" در دمشق گفتم، به "سیدعلی اکبر موسوی خوئینی" که در آمریکاست، می گویم: "اکبر ... امام و انقلاب را ارزان به گوگوش و امثال او فروختی. در آمریکا می خواهی با واکس زدن پوتین سربازان آمریکایی، در حمله نظامی به وطنت و ویران سازی ایران اسلامی کمک شان کنی؟ این قدر راحت ریشه خویش را از این خاک کندی و در ماسه و شن غرب چپاندی؟! دوست قدیمی ات حمید /2759/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 316]