تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):در پاسخ به كسى كه عرض كرد: من در عمل ناتوانم و نماز و روزه كم به جا مى آورم اما ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820230258




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فرزند حبیب محبیان: انتشار عکس پیکر پدرم در سردخانه تا ابد در ذهنم می ماند - پایگاه خبری لحظه نیوز


واضح آرشیو وب فارسی:لحظه نیوز: سال ها است که حرف های زیادی برای گفتن دارد ولی کمتر حاضر به گفت وگو و مصاحبه می شد و همین باعث شده خیلی ها از او به عنوان مخزن اسرار حبیب در همه این سال ها یاد کنند.موسیقی ما: سال ها است که حرف های زیادی برای گفتن دارد ولی کمتر حاضر به گفت وگو و مصاحبه می شد و همین باعث شده خیلی ها از او به عنوان مخزن اسرار حبیب در همه این سال ها یاد کنند. «محمد محبیان» پسر «حبیب» که مدتی است وارد ایران شده و حضور پرخبرش در مراسم هفتمین روز درگذشت «حبیب» باعث شد بسیاری از رسانه ها نسبت به حضورش در ایران واکنش نشان دهند. اما محمد در سکوت کامل و در کنار مادرش روزهای سخت و دردناکی را گذراند تا با رد شدن از ده روز نخست پرواز ابدی پدرش، حالا حرف هایش کلید پرسش های زیادی باشد. بخشی از گفتگو با فرزند حبیب محبیان در ادامه می آید: * رابطه ما رابطه پدر و پسری بود. پدر و پسر بودیم دیگر. رفیق بودیم، دوست بودیم و همکار بودیم. حبیب دوست داشت من را مسخره کند و ادای من را در بیاورد. خیلی بامزه و شوخ بود و شوخی زیادی می کرد. پدر خوبی بود، انسان خوبی بود، پاک بود. * محل تولد حبیب در شمیران تهران بود. تاریخ تولدش هم سال 47 میلادی است که می شود 1326 شمسی. این تولد واقعی اش است. همه جا تولدش را اشتباه می گفتند ولی حبیب با این مشکلی نداشت. می خندید و می گفت من را جوان تر کرده اند. * من 4 صبح بیدار شدم و به تلفنم نگاه کردم و خواستم ببینم ساعت چند است. دیدم 4 صبح است و 4 مسیج تسلیت دارم. از آنجا می دانستم که یک اتفاقی افتاده است. به اینترنت سر زدم و از آنجا متوجه مرگ پدرم شدم. * پدرم آگاه بود و همیشه اسم خدا روی زبانش بود و آگاهانه خدا را می پرستید. * این اسم را مادرم انتخاب کرد و آن را دوست داشت. آن موقع فرهاد هم آهنگ «محمد» را خوانده بود و مادرم آن را خیلی دوست داشت و اسم من را «محمد» گذاشتند. * چند بار به ایران آمدم و می دیدمش، اما ایران ماندن آسان نبود. بعد من تصمیم گرفتم بروم و آمریکا بمانم؛ پاسپورت ایرانی ام هم دیگر باطل شده بود. 5 سال بود که پدر و مادرم را ندیده بودم و قرار شد همین یکی دو هفته دیگر همدیگر را در ترکیه ببینیم. من سوغاتی هایم را گرفته بودم و آنها هم سوغاتی هایشان را گرفته بودند و قرار بود در استانبول همدیگر را ببینیم که این اتفاق افتاد. * یک چیز دیگر دوست دارم بگویم که به اول برمی گردد که پرسیدید چگونه این خبر را فهمیدید. وقتی این اتفاق افتاد، انگار یک وزنه ای را از روی من برداشتند. یعنی هم زمان که داغون شده بودم، انگار یک آرامشی هم برایم آمد. چون «حبیب» می دانست که این اتفاق می افتد. * من هم می دانستم که این اتفاق می افتد و مادرم هم می دانست. شب عید نوروز با پدرم صحبتی داشتیم. الان دقیقاً یادم نیست چرا، ولی صحبت به جایی رفت که بهم گفت فوق فوقش یکی دو سال دیگر هستم؛ بعد خودش هم ناراحت شد که چرا این حرف را به من زد؛ چون من در سکوت فرو رفتم و نمی دانم چه جوابی دادم. * زنگ زد که عید را تبریک بگوید؛ تا خواست تبریک بگوید، زد زیر گریه و اصلاً نتوانست حرف بزند و فکر کنم یک دقیقه فقط گریه کرد. بعد مادرم تلفن را گرفت و گفت نگران نباش. حال پدرت خوب است و فقط یک مقدار هیجان زده شده. از آن موقع من یک اضطراب وحشتناکی داشتم که یک اتفاقی می خواهد بیفتد و مرگ پدر درون ذهنم بود و صددرصد خدا داشت من را برای این روز آماده می کرد. * (در پاسخ به این سوال که حتماً دیدن آن عکس پدر در سردخانه برای تو ناراحت کننده ترین بخش این اتفاق بود. برای آن فردی که این عکس را منتشر کرده، حرفی داری؟) گفت: دور از اخلاق و انسانیت بود. اگر چیزی در اسلام حرام باشد، همین است که باید مجازات بشود و دنبالش بروند و خودم هم پیگیری می کنم. * چون پدرم همیشه احساس غربت داشت و همیشه دوست داشت در وطن باشد، خب طبیعتاً به من هم منتقل می شد؛ ولی همه جا زمین خدا است و همه جا می توانی اوکی باشی ولی پدرم همیشه ایران را دوست داشت؛ به خصوص سبزی شمال را. * حبیب دو آرزو داشت. اول اینکه در ایران و مخصوصاً در شمال زندگی کند. طبیعت شمال را خیلی دوست داشت و آخرش هم در همین جا به خاک رفت. دومین آرزویش هم خواست خدا بود و هیچ وقت به آن نرسید و الان در جای خیر و بهتری است.


یکشنبه ، ۶تیر۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: لحظه نیوز]
[مشاهده در: www.lahzenews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن