تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):روزه و حج آرام‏بخش دل‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837453783




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مادرم پشت درب خانه منتظر می‌نشست


واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
مادرم پشت درب خانه منتظر می‌نشست
مادرم پشت درب خانه منتظر می‌نشست دست دراز کردم درب را بزنم که یک دفعه درب باز شد. آن طرف درب مادرم بود. سلام کردم. هر دو لحظه‌ای مات و مبهوت به هم نگاه کردیم. بی‌آنکه متوجه مجروحیتم شود دست‌اش را انداخت دورگردنم. هق هق گریه‌هایش تنم را تکان می‌داد.


به گزارش فرهنگ نیوز، بی تردید مهر مادری معجزه بی‌بدیل خلقت است. مهم نیست که فرزند در چه شرایط و چه سنی باشد. از بدو تولد نوزاد، مهر مادری همراه اوست. دوران دفاع مقدس نیز از این امر مستثنا نبود. در نظر داریم این بار مهر مادر را از زبان رزمندگان روایت کند.

محمد نیک نفس یکی از رزمندگان لشکر 31 عاشورا در دوران دفاع مقدس به روایت خاطره‌ای از مجروحیت خود در عملیات کربلای 5 و پرستاری مادرش پرداخت. در ادامه ماحصل گفت و گو را می خوانید.
**
سال 65 در عملیات کربلای 5 از ناحیه کتف تیر خوردم. به بیمارستان شهید بقایی اهواز اعزام شدم. بعد از اقدامات اولیه فوری سوار قطارم کرده و به شهر قم اعزامم کردند. سوار قطار که شدم دیگر چیزی متوجه نشدم. براثر سرما چشم باز کردم، داخل آمبولانسی بودم که زوزه کنان حرکت می‌کرد.

گفتم اینجا کجاست؟ پرستاری که داخل آمبولانس بود گفت قم. چند روزی در یکی از بیمارستان‌های قم بستری بودم. هیچ یک از اعضای خانواده‌ام از مجروحیتم با خبر نشدند. با توجه به تراکم مجروحین در بیمارستان، قبل از بهبودی کامل مرخصم کردند. با یک دست لباس شخصی و دویست تومان پول تو جیبی از بیمارستان ترخیص شدم. مدارک مجروحیت، عکس‌ها و... را هم به دستم دادند. با آن اوضاع جسمی به طرف ترمینال قم راه افتادم.

هوا سرد بود و لباسها هم جوابگوی این سرما نبود. به سختی خودم را به ترمینال رساندم. بلیت تبریز را تهیه کردم و بعد از نماز مغرب و عشا سوار اتوبوس شدم. به کسی هم نگفتم که زخمی‌ام اما بشدت نگران وضع جسمی‌ام بودم. نه میتوانستم روی صندلی بنشینم و نه امکان دراز کشیدن بود. این امر باعث شد که آرام آرام خون از روی زخم‌ها جاری شود. اتوبوس هم بخاری مناسبی نداشت. تا اتوبوس به شهر تبریز برسد فکر می‌کنم شبی مثل شب عملیات کربلای 5 را گذراندم.
زیر پیراهن و بلوزم از پشت خیس شده بودند. کم کم طاقتم طاق می‌شد. دعا می‌کردم که صندلی اتوبوس خونی نشود. از سردی هوا، لباس نامناسب و درد زخم‌ها، کلافه شده بودم. نزدیکی‌های اذان صبح به تبریز رسیدم. کوچه‌ها یخبندان بود. صدای خرد شدن یخها زیر قدم‌هایم در کوچه می‌پیچید. 20 دقیقه بعد روبروی درب منزل بودم.

هنوز اذان صبح نشده بود. می‌دانستم اگر این ساعت شب درب را بزنم اول از همه مادرم خود را به درب منزل می‌رساند.
برای نگران نشدنش، پارچه‌ای که دستم را با آن از گردن آویزان کرده بودم را باز و مدارک بیمارستان را تا آنجا که می‌توانستم از دید اولیه پنهان کردم. دست دراز کردم درب را بزنم که یک دفعه درب باز شد. آن طرف درب مادرم بود. سلام کردم. هر دو لحظه‌ای مات و مبهوت به هم نگاه کردیم. بی‌آنکه متوجه مجروحیتم شود دست‌اش را انداخت دورگردنم. هق هق گریه‌هایش تنم را تکان می‌داد.

محوطه حیاط که رسیدیم گفت اینجا بایست تا تو را خوب تماشا کنم. سر و صدایمان باعث شد برادر کوچیکم هم به حیاط بیاید. کم کم دیگر اعضای خانواده هم به ما ملحق شدند. پدرم آن زمان در گردان حبیب و در موقعیت اوجاقلو مانده بود.

خطاب به مادرم گفتم "این وقت شب پشت درب چه می‌کردی؟ از کجا فهمیدی که آمده‌ام؟" برادرم پاسخ داد "شب عملیات حدود ساعت یک و نیم شب خواب تو را دید. (درست همان لحظه‌ای بود که من زخمی شدم) آن شب تا صبح نخوابید. ساعت 8 صبح هم که رادیو مارش عملیات را زد، دلمان خالی شد و مادر زار زار گریه می‌کرد. از آن روز به بعد شب‌ها معمولا تا صبح پشت در می‌آید تا تو بیایی." بعدها برایم تعریف کردند که مادرم در شب‌های که انتظار مرا می کشید با لباس نازک در حیاط می نشست و می‌گفت "پسرم در سرما مانده است. من چطور با لباس گرم در خانه بمانم."

مادرم هنوز نمی‌دانست که چرا برخلاف معمول من این وقت شب از جبهه به خانه آمده‌ام؟ چرا لباسهایم این شکلی‌اند؟ مدارکی که در دست دارم چیست؟ رفتارش کاملا نشان می‌داد که هنوز حالت عادی ندارد. آمدنم در آن موقع شب هنوز برایش سوال ایجاد نکرده بود. فضای بسیار سرد حیات را اصلا حس نمی‌کرد. پشت سر هم مرا بغل می‌کرد و با گریه مرا می‌بوسید. حتی فرصت نمی‌داد که داخل منزل برویم. لحظه‌ای خودش را از من جدا نمی‌کرد.

به اصرار خانواده داخل منزل رفتیم. پلیور رنگ قهوه‌ای که بر تن داشتم، کاملا خیس خون بود. جاری شدن خون را در پشتم حس می‌کردم. به برادر کوچکم گفتم "من زخمی‌ام حالم خوش نیست. کمک کن لباسهایم را در بیاورم." از مادرم و باقی اعضای خانواده خواهش کردم که ما را تنها بگذارند. این موقع بود که مادرم فهمید من زخمی شدم و با آن مهر مادری‌اش جملات عاشقانه و سوزناکی خواند و گریه‌اش دوباره بالا گرفت.
سرمای سخت شبانه، نامناسب بودن اتوبوس و صندلی که از قم تا تبریز در آن نشسته بودم و تکه لباس غواصی که در داخل زخم‌هایم باقی مانده بود، باعث شد که محل خروج تیر عفونت شدیدی کند. خونریزی داشتم. برادرم با دیدن زخم‌ها ترسیده بود. با وسایل اولیه در منزل پانسمان کردیم. با این اوضاع ساعت را به هشت صبح رساندیم. پس از آن به اتفاق برادرم راهی کلینیک شهید بهشتی در خیابان ارتش شدیم.

مجروحین جنگ که به پانسمان سرپایی احتیاج داشتند را به این کلینیک می‌آوردند. بدون بی حسی تکه لباس را از داخل زخم خارج و پانسمان کردند. حدود یک ساعت صدایم در بیمارستان پیچیده بود.

منبع: مشرق


95/4/6 - 10:09 - 2016-6-26 10:09:35





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن