تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نشانه منافق اين است كه بدى اش ناراحتش نمى كند و خوبى اش او را خوشحال نمى سازد. ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836360360




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

انتخاب درست


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: انتخاب درست
احساس بيهودگي مي‌كنم، هيچ‌وقت فكر نمي‌كردم تو اين مقطع متوقف بشم. تصورم از آينده‌ام يك خانم دكتر بود. كسي كه تدريس ميكنه، تحصيل ميكنه و مفيده...
نویسنده : مريم رضوي 

 
«احساس بيهودگي مي‌كنم، هيچ‌وقت فكر نمي‌كردم تو اين مقطع متوقف بشم. تصورم از آينده‌ام يك خانم دكتر بود. كسي كه تدريس ميكنه، تحصيل ميكنه و مفيده. باورت نميشه چقدر بهت حسوديم ميشه. خوش به حالت كه ازدواج نكردي. كار منم شده از صبح تا شب سر و كله زدن با دوتا بچه شيطون. تو بهترين تصميم رو گرفتي...»
چيزي نمي‌گويم. آنقدر صداي بازي و بحث و بدوبدوهاي دوتا پسرش بلند است كه صدا به صدا نمي‌رسد، مي‌رسيد هم چيزي براي گفتن نداشتم. در برابر درد دل‌هاي سودابه حرفي ندارم. چه بگويم وقتي مي‌دانم آنقدر خودش را بدبخت و حيف‌شده مي‌داند كه من هر حرفي بزنم بد تعبير مي‌كند. نگاهي به كتاب باز جلوي رويم مي‌اندازم و فكر مي‌كنم واقعاً وضعيت امروزم اين‌قدر افسوس و غبطه خوردن دارد؟ پس چرا من خوشحال نيستم؟ انتخاب من درست‌تر بود يا انتخاب سودابه؟ من كه مجرد ماندم و به قول او پيشرفت كردم و تا يكي دو سال ديگر دكترايم را مي‌گيرم موفق‌ترم؟ يا او كه بعد از ليسانس ازدواج كرد و بچه‌دار شد؟ مجرد ماندن انتخابم بود.
 آنقدر درگير درس و كار شدم كه فرصتي براي مسائل ديگر باقي نماند. با اين حال گمان نمي‌كنم من انتخاب درست‌تري كرده باشم. ياد حرف مادرجانم مي‌افتم. يك‌روز كه آمده بود خانه‌مان و ديده بود من همه‌اش سرم توي كتاب است گفت: «هرچقدر هم درس بخوني آخرش بهترين چيزي كه ازت مي‌مونه، اوني كه بايد همه رو خرجش كني، يه بچه است. يه تربيت درست و حسابي. يه آدم حسابي.»
فكر مي‌كنم شايد همه آن سال‌هايي كه به بهانه جور كردن براي نپذيرفتن خواستگارها گذشت، به اميد و آرزوهاي شغلي و تحصيلي، به دويدن براي آدم حسابي شدن، مي‌توانست خيلي آرام و دوست‌داشتني صرف ساختن يك خانواده و تربيت بچه‌هايم شود. وقتي مي‌گويم بچه‌هايم خنده‌ام مي‌گيرد. تصورش هم برايم دور و مسخره مي‌آيد.
دوباره ياد حرف‌هاي سودابه مي‌افتم و خودم را به جاي او فرض مي‌كنم. فكر مي‌كنم اگر ازدواج كرده بودم الان به جاي كتاب درسي خودم، كتاب «بنويسيم» كلاس اول توي دستم بود و با يك بچه كلاس اولي سروكله مي‌زدم تا الفبا را ياد بگيرد.
سعي مي‌كنم به سختي‌هاي زندگي مشترك فكر كنم به محدود شدن و از دست رفتن زمان، به همه‌اش براي ديگري بودن. به خودم مي‌گويم: «تو كار درست رو كردي، ازدواج هم هر وقت اراده كني هست، دير نمي‌شه.» يكي توي مغزم فرياد مي‌زند: «كي ديگه؟ داري 30 رو رد مي‌كني!»
خنده‌ام مي‌گيرد؛ هر بار كه خواستگاري را رد مي‌كنم، مامان با خنده و مهرباني مي‌آيد و مي‌گويد: «پير شدي هيشكي بهت نگفت مامان.» و من مي‌خندم، بلند و بلندتر مي‌خندم تا كسي متوجه نشود چقدر پشيمانم براي از دست رفتن فرصت‌هايم...
«از نظر من تو حيف نشدي، انتخابت درست‌تر بود»؛ اين را مي‌نويسم و پيامك مي‌كنم براي سودابه...



منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۰۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن