واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: روايت نااميدي و پوچي و خودکشی در نمایشگاهی که درهایش به روی هر کتابی باز نیست!
«مادرم همانطور نگاه ميكرد به چرخيدنهاي شوهرش به دورِ زنِ بابا، كه خوب تو كرشمههاي خودش جا شده بود و پنهان شايد شده بود، زن باباي همسنِ من. نمايشي از ازدواج، از سرزندگي تن، كه هوا را از خودش پر و خالي ميكرد و پس ميزد و پيش ميكشيد...
نویسنده : مهدي خرامان
مادر هم بلند شد. دست بابا را هم گرفت و بلندش كرد و اين دوتا و آن دوتا هر كدام به حالِ خودشان. وسطِ مبلها و ميز. جلوِپاي من. خندهها و تاب خوردنها و لوندي. كي براي كي؟من هم اضافي توي مبل. هي فروتر، هي پايينتر... زن بابا چرخيد، رسيد بالاسرم، دستم را كشيد. كه يعني تو هم بيا توي رد وبدل تنهايي كه همين توي هوا ميروند طرف هم و برميگردند و هوايي از خودشان ميگذارند روي تنِ آن يكي، كه معلوم نيست چه كاره است و چرا اينجاست. دستم را كشيدم. چي را ميخواست به پدر نشان بدهد؟يا به مادرم؟... مادرِ آدم از آن سر دنيا با شوهرش بيايد به بهانه ديدنِ آدم، توي خانه شوهرِ سابقش، بعد اين مضحكه را راه بيندازند و من هم بشوم تماشاچي اضافياش.» (ص. 57 و58)
سطرهاي بالا ترجمه يك متن زبان خارجي نيست، بلكه برگرفته از آخرين اثر حسين سناپور از نشر چشمه در بيست و نهمين نمايشگاه كتاب بود. رمان «سپيدتر از استخوان» كه با بيپروايي روابط جنسي، نااميدي و خودكشي را براي مخاطب توصيف ميكند، آخرين اثر حسين سناپور است كه وقايع آن در بازه زماني يك شب تا صبح در يك بيمارستان رخ ميدهند و با درونمايه پوچگرايي و نااميدي خط داستاني خود را دنبال ميكنند.
شخصيت اصلي داستان به نام دكتر سام اديب كه با وجود موفقيت در زندگي (خانه خوب، شغل خوب، تعريف و تمجيدهاي ديگران و البته در حال ارتقا در كار خود) به يك نوع هيچانگاري رسيده است و با ذهنيت خودكشي و از سوي ديگر ترس از مرگ ميخواهد روي زندگياش بالا بياورد.
رمان سپيدتر از استخوان با استفاده از نمادهاي زندگي مانند كاج (نماد حيات) و تاريكي (نماد مرگ) كه در تمامي خط داستان به چشم ميآيد توانسته است پارادوكس و تناقضي عجيب در ذهن مخاطب ايجاد كند كه آيا خودكشي خوب است يا نه؟ مخاطب با شخصيتي روبهرو است كه در حال نجات دادن بيماران خود است اما حسي مرگخواهي و مرگانديشي در درون خود رو به پرورش و اين حس در مسير داستان رو به افزايش است: «درازي كاجها شب را تاريكتر ميكند. تنهايي تاريك و لُخت، با كلههايي رگهرگه، پخش توي تاريكي.
شيارهاي تاريك مغز، توي سفيدي. سفيدياش پخش ميشود روي سيمانِ تاريك. ميتوانم بپرم. بپرم توي شب و خيال كنم هيچوقت تمام نميشود. ميدانم همانجاست. همان زير. ميخواهد من هم باشم. پام را آنور آويزان كنم، بعد خودم را ول كنم و پايين بروم. عصبها يك آن تا نهايتِ درد كشيده ميشوند و تمام. اگر خودم را درست بيندازم. بعد ديگر به هيچجا نميرسم. توي شب ميروم همينطور.» (ص. ۷)
«حالا ميفهمم مرگ اين شكلي است تو جايي دراز كشيدهاي و خيال ميكني داري زندگيات را ميكني، اما دستي دارد ميبردت طرف سردخانه، فقط وقتي شايد بفهمي كه سرما تا مغزِ استخوانت رسيده باشد... حالا درِ آسانسور روي راهروِ خالي باز ميشود درهايي كه پشتشان معلوم نيست كي چطوري دارد جان ميدهد. مرگ بالاسرِ آدمها نشسته، يا توي چشم شان، يا توي شكمشان دارد باد ميكند و بزرگ ميشود...» (ص. 87)
آدمهاي داستان، دكتر، بهيار، پرستار يا مريض هستند؛ بيشترشان يا روانپريش، بدبخت و بلاتكليفند يا هوسباز و خوشگذران. دكترهاي داستان سناپور بيهيچ قيد و بندي با پرستارها ارتباط برقرار ميكنند و ثبات شخصيتي در زندگي ندارند. از سويي باشخصيتي به نام دكتر مفخم روبهرو ميشويم كه يا با پرستارها و اعضاي بيمارستان ارتباطهاي جنسي برقرار ميكند يا پاي منقل و مشروبات الكي مينشيند و هربار كه در خانه به مشكلي برميخورد، تلافياش را سر بيمارها درميآورد و افتخار ميكند كه تعداد كشتههايش بيشتر از نجات يافتههاست: «خودش ميگفت وقتي از پس زنم و پسرم برنميآيم كه فلان آدم را نياوريد خانه يا باهاش نروند سفر، ميآيم اينجا و تلافياش را سرِ روده و شكم مريضها درميآورم. ميبيني؟ ميگفت هر كجا كم ميآورد ميآيد براي يك عمل ديگر.» (ص. 12)
حتي رئيس بيمارستان شخصيتي طمعكار داردكه نه تنها به فكر بيماران نيست بلكه فقط بيمارستان را محلي براي پول درآوردن ميبيند: «يك دخترِ خودكشي كرده. يا معلوم نيست چي. لابد چون تختها خالياند، هركي آمد تو اينها بايد بچسبندش. رئيس گفته بيمارهاي اورژانسي بعد از رسيدگي اوليه هم نبايد رد شوند. بيماردوستي را ميبيني؟» (ص. 16)
در رمان «سپيدتر از استخوان» در هر صفحهاي ميتوان چنين مثالهايي آورد، اما اين رمان با بافتي عجيب و هوشمندانه رو به رو است، تصويرپردازي و استعارههاي نااميدكننده و استفاده بيش از حد كلمه تاريكي در داستان باعث حقنه نااميدي در مخاطب ميشود. شايد يكي از مهمترين انگيزههاي رمانهاي حسين سناپور القاي پوچگرايي و نيستانگاري است، مسئلهاي كه در رمان دود و آخرين اثر او به وضوح ديده ميشود و اين نگاه حتي روي هر دوجلد رمان به تصوير كشيده شده است. در رمان دود تصوير زني خوابيده وجود دارد كه نماد مرگ است و در رمان سپيدتر از استخوان با تصوير مردي كه روي صندلي بالاي پشت بام نشسته و فاصله او از تكيهگاه، حس خودكشي را نشان ميدهد و البته استفاده از دو رنگ قرمز و سياه كه نماد خون و مرگ هستند.
رمان حسين سناپور داستان مدرنيست كه از زاويه اول شخص روايت ميشود و داستان بر محور شخصيت جلو ميرود و از تكنيكهاي روايي مدرن استفاده ميكند. يكي از اين تكنيكها كه به خوبي در داستان استفاده شده است، روايت جريان سيال ذهن «سام» است كه نشاندهنده گيجي و گنگي كاراكتر است و تنها زماني زواياي پنهان زندگي سام آشكار ميشود كه روايت به صورت تكگويي دروني، گفتار مستقيم آزاد و جريان سيال ذهن است و شخصيتهاي زندگي سام از نامزدش آلاله تا شخصيت مهم و تأثيرگذار داستان يعني خواهر سام به نام سوفيا از اين طريق وارد داستان ميشوند، شخصيت آلاله كه نامزد سام است و با او در دوران نامزديشان ارتباط جنسي دارد به خاطر انزوا و بيان نكردن احساسات سام از او جدا ميشود.
و از سوي ديگر به مهمترين و شايد اصليترين كاراكتر داستان يعني سوفيا برميخوريم، اما از چه جهت سوفيا در داستان مهم است؛ سوفيا در تمامي خط داستان حضور دارد، در رؤياها، خاطرات و تكگوييهاي دروني سام ديده ميشود. سوفيا شخصيت غيرمنفعل و پرسشگر داستان است و به همين دليل نويسنده دليل خودكشي كاراكترش را نابساماني جامعه تلقي ميكند و به گونهاي داستان روايت ميشود كه به صورت ناخودآگاه به ذهن مخاطب القا ميشود كه تنها راه رهايي سوفيا، خودكشي بوده است: «سوفيا هم از تنش بيزار شده بود. گفت: اين تن آدم را به لجن ميكشد. ميفهمي؟ گفتم: آره، گفت: نه وگرنه نميگفتي چرا شلوار سوراخ ميپوشي، گفتم: ربطي ندارد، آن ظاهر است اين باطن است، گفت: چرا پنهانش كنيم؟ بس نيست اين همه ديگران ميكنند؟، گفتم: از چشم غريبهها بهتر نيست پنهانش كنيم؟ كه راه پيدا نكنند به آدم، خلوت آدم را نبينند، گفت: براي من هم يك وقتي همين طور بود حالا مهم نيست كي ميآيد و ميرود اينجا چهارراه بيزاري است اصلاً...» (ص. 27)
سطرهاي بالا نوعي تمسخر مسئولان كشور است، نويسنده هر چقدر كه توانسته به كشور و مردم توهين كرده و تصويري سياه از جامعه ارائه داده است و تنها راه رهايي را يا خودكشي معرفي كرده يا مانند يك موش كور منزوي در تنهايي سپري كردن تا زمان طلوع خورشيد (تفسيرش بماند). و با اين اصول نه تنها به اين كتاب اجازه نشر داده شده بلكه در نمايشگاهي كه با چند لايه كتابها بررسي ميشود و به قول وزير فرهنگ و ارشاد «درهاي نمايشگاه كتاب تهران به روي هر كتابي باز نيست» گذر كرده و چاپ دومش را در نمايشگاه به فروش ميرساند، حالا آيا به نظرشما نويسنده نبايد مسئولان را به تمسخر بگيرد و بگويد: «دلم ميخواهد دوتايي توي روي آدمها بهشان بخنديم، آره شايد هم بتوانيم به همهشان بخنديم.»
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۲۰:۱۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 108]