واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: «ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده وصیت سخنش که در بسیط زمین منتشر گشته و قصبالجیب حدیثش که همچون شکر میخورند و رقعه منشآتش که چون کاغذ زر میبرند» این عبارات را او در وصف خودش گفته است.
بله، خود جناب آقای سعدی در گلستان از سخن شیرینش تعریف کرده و آن را به طلا تشبیه کرده است. احتمالا اگر ما نیز همروزگار این شاعر بودیم، او را خودشیفتهای مینامیدیم که زیادی به خود میبالد. هر چند حالا هم برخی کم و بیش درباره مفاخرههای شاعران و ادیبان چنین نظری دارند و در مواردی آنها را به خودشیفتگی متهم میکنند، اما مگر میشود مانند سعدی سخن گفت و به خود نبالید؟ شاید بشود... اما سخت است. البته با همه این خودشیفتگیهایش، اگر همین امروز سر از خاک بلند کند و ببیند چند مجسمه، چند خیابان و چند کتاب درباره آثارش نوشته شده، حیرتزده خواهد شد. آثارش به زبانهای مختلف ترجمه شده و همه او را ستودهاند و از همه مهمتر اینکه مردم کوچه و بازار، عوام و خواص، با سواد و بیسواد همه بهنوعی او را میشناسند و این اتفاق کمی نیست. در آستانه سالروز بزرگداشت این شیرازی شیرینسخن، سری زدیم به خیابان سعدی تهران؛ خیابانی طولانی که به نام این مرد سفرهای دور و دراز نامگذاری شده است؛ مردی که عاشقانههایش ناب، نصایحش بکر و به روز و مدینه فاضله در بوستانش در خور تامل است. به گواه نقشه، 13 خیابان سعدی در پایتخت وجود دارد، اما طولانیترینش همانی است که یک سرش در خیابان انقلاب است و سر دیگرش میرسد به ناصرخسرو. عمده مشاغل حاضر در این خیابان طولانی هم هیچ ارتباطی با پیشه جناب سعدی ندارد. از یک سو فروشندگان قطعات صنعتی، ابزارآلات کشاورزی، پمپها، موتورها و توربینهای صنعتی در این خیابان حضور دارند و از سوی دیگر فروشندگان لوازم بهداشتی. چند فروشگاه کفش طبی و چند مغازه فروش لوازم سنتی و لوستر فروشها هم در این بین جا خوش کردهاند و بسیاری برای خرید به آنجا میروند. اگر آن میان سر چهارراه مخبرالدوله انتشارات امیرکبیر نبود، شاید خیابان سعدی چهرهای کاملا صنعتی به خود میگرفت. همه عابران و کاسبان، این خیابان سعدی را میشناسند. وقتی با آنها صحبت میکنم، برخی کارت خبرنگاریام را برای پاسخ دادن به این پرسش حساس طلب میکنند و بعد با طمانینه مانند یک سعدیشناس بزرگ فکر میکنند و دربارهاش حرف میزنند. پیرمرد دستفروش خیابان سعدی میگوید: مگر میشود سعدی را نشناسم. سالهاست در این خیابان نان درمیآورم و از اینجا رد میشوم. سعدی شاعر بوده، اما حتما پولدار بوده که اینقدر سفر رفته. من که نمیتوانم بروم. کمی فکر میکند و ادامه میدهد: سعدی گفته با مادرها مهربان باشیم و احترامشان را نگه داریم. بعد... ادب از که آموختی از بیادبان هم برای سعدی است به نظرم... خلاصه حرف و سخن خوب زیاد دارد، یادم است قدیمها خیلی برایمان از حرفهایش میگفتند، اما حالا مثل قدیم نیست. حرفها یک شکل دیگر و بیخود شده.... مخبرالدوله سر سعدی! با پیرمرد دستفروش خداحافظی میکنم. چهارراه مخبرالدوله را که رد کردهام، سوالم را با یک مرد جوان مطرح میکنم. میخندد. یکی از همان خندههای بیقیدی که پیرترها را ناراحت میکند. بعد هم میگوید: «خانوم مدام میگن سعدی نصیحت کرده با ادب باشیم، اما به نظرم سعدی مرد زرنگی بوده. عاشق دخترهای زیبا میشده و برایشان شعر میگفته. شاید خیلیها بتونن این کار رو انجام بدن.» به او میگویم: اگر اینطور است شما هم هی عاشق بشو ببینم میتوانی غزلهایی به این زیبایی بگویی. باز هم میخندد. خانوم الان عاشقی با شعر جواب نمیده. عاشقی دیگه خرج داره... خیلی هم خرج داره. او البته مخبرالدوله سر سعدی یکی از شخصیتهای مجموعه طنز «قهوه تلخ» مهران مدیری را هم خوب به یاد دارد و میتواند کلی دربارهاش حرف بزند و بخندد. زن شیخ سعدی وارد فضای لوسترفروشیها شدهام و با یک پیرمرد دیگر حرف میزنم که جلوی مغازه نشسته و هر چند هوا تقریبا خنک است، قصد رفتن به داخل مغازه را ندارد. سر و روی سفیدی دارد، به نظر بسیار خوشخلق میآید. میپرسم سعدی را میشناسید. سیگارش را خاموش میکند و میگوید: خودش را نه اما زنش را میشناسم. متوجه نکته ظریف نهفته در کلامش میشوم. میگویم: شما آقایان هم از هر فرصتی برای انتقاد از خانمها استفاده میکنید. با خنده پاسخ میدهد: از وقتی یادم است زنم مدام خانه مادرش بود. بعد هم مادرش که فوت کرد در مسیر خانه خواهر و برادرهایش بود و حالا هم مدام خانه بچهها. از قدیم به زنهایی که مدام خانه نبودهاند، میگفتند مثل زن سعدی است. اصلا همین خود شما هم مثل زن شیخ سعدی هستی. الان ساعت 11 صبح باید حواست به قابلمهای باشد که روی اجاق قل میزند. آن وقت ایستادهای اینجا با من بحث میکنی. باز هم میخندد. میپرسم: سعدی شیخ بوده؟ میگوید: خانم حتما بوده! نمیدانم من... اما اگر نبود که از قدیم نمیگفتند شیخ سعدی. یاد شوخی این روزهای فضای مجازی میافتم و با خودم میگویم تا حالا اینجوری قانع نشده بودم. پیرمرد نمیداند سعدی تحصیلکرده مدرسه نظامیه بوده و نمیتواند شیخ نباشد. در هر صورت او یک بیت از سعدی بلد است و برایم میخواند: تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد. میخواهم با او خداحافظی کنم که میگوید: این حرف سعدی را هم از طرف من آویزه گوشت کن. سعدی گفته: آن که بر دینار دسترس ندارد، در دنیا همه کس ندارد. البته همه کسانی که با آنها برخورد داشتم اینقدرها هم خوشمشرب نبودند. چند نفری نایستادند و شاید با خودشان فکر کردند یکی از متکدیان محترمی هستم که آنها را صدا میکنند و با احترام میگویند، کیف پولشان را دزد برده یا پول بنزین ندارند و بعدا برایشان واریز میکنند و ... . چند نفری هم هستند که میگویند سعدی را به نام میشناسند و چیز زیادی دربارهاش نمیدانند. برخی هم خیلی بیاعصاب هستند و آقایی میگوید خانم شما اسم خودت را گذاشتهای خبرنگار که وسط این همه مشکل جامعه آمدهای سراغ مردهها را میگیری. او نمیداند که به قول سعدی «مرده آنست که نامش به نکویی نبرند». با خانمی هم صحبت میکنم که از سعدی غزل «در آن نفس که بمیرم» را به یاد دارد. کمی فکر میکند و یاد حکایت مادر در کتابهای ابتدایی دهه 70 میافتد و میگوید دلش میخواهد بداند در کتابهای درسی جدید از سعدی چه چیزی هست. بعد هم یادش میآید بیت «عبادت بجز خدمت خلق نیست» هم از سرودههای سعدی است، همینطور شعرهای معروف «تن آدمی شریف است به جان آدمیت» و «چو عضوی به درد آورد روزگار». سعدیخوانی، صفر شاید باورتان نشود یک صبح تا عصر در خیابان سعدی راه رفتم، اما با کسی روبه رو نشدم که در برابر این سوال که آیا آثار سعدی را طی سال میخواند، پاسخ مثبت بدهد. ادیبی که آثارش در سطح جهان مورد احترام است، در ایران فقط ابیات معروف و ضربالمثلهایی که از دلنوشتههایش بیرون آمده میان مردم میچرخد. با این اوصاف یعنی اغلب مردم سعدی نمیخوانند، هر چند او از بسیاری بزرگان دیگر اوضاع بهتری دارد و دستکم بیشتر مردم او را به نام میشناسند و چند بیت شعر و ضربالمثل از میان نوشتههایش بلد هستند، اما هیچ کس او را نمیخواند. زینب مرتضایی فرد
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 ساعت 04:15
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]