تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 2 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانايى، ريشه همه خوبى‏ها و نادانى ريشه همه بدى‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812185305




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گفتگو با بانو فاطمه رحمانی همسر شهید مهندس هادی جعفری


واضح آرشیو وب فارسی:هراز نیوز: هراز نو : دوهفته نامه هراز امروز گفتگو یی با بانو فاطمه رحمانی همسر شهید مهندس هادی جعفری، شهید مدافع حرم داشته است که مناسبت سوم فروردین سالروز شهادت شهید جعفری آنرا منتشر می نماییم . گفتگو :ندا ناییجی ،محمد لطفی عکس : فایزه سلیمی هراز امروز برای دیدار با رهبر انقلاب بهای سنگینی پراختم این گزارش حکایت عشق و دلدادگی است، عشقی زمینی که بوی خدایی می دهد و داستانی متفاوت با تمام با آن چه تاکنون شنیده اید.داستانی که عشاقش برای رسیدن به هدفی مشترک، علیرغم تمام علاقه و وابستگی از هم می گذرند تا وصل و لقای پروردگارشان را قسمت خویش کنند.هادی جعفری و فاطمه رحمانی با نام خدا و صفای دل همراه و هم سفر هم در مسیر زندگی شدند.هادی مشتاق شهادت و فاطمه مشوقش در این مسیر بود.هادی آرزویش دفاع از حق و وطن و فاطمه صبورانه همراش بود.هادی روزی خود را اولین شهید رئیس آباد می دانست و فاطمه از خدا می خواست هرچه قسمت و صلاح معشوقش است نصیبش شود.و چه قلب های این دو عاشق به هم نزدیک بود و هردو محبوب و مقرب در راه خدا شدند. هادی خونش را در راه معبودش نثار کرد و فاطمه با اشک هایش در دل شب تاریک از پروردگارش خواست تا فراغ یار را در این مسیر دشوار ،سهل و آسان کند.هادی با صفا دل ، بی ریا و صادقانه به خاطر تمام سختی هایی که فاطمه در زندگی کشید ، در وصیت نامه اش از او عذرخواهی کرد و فاطمه چه زیبا و سخاوتمند ، رنج تمام سختی ها را با دوستت دارم هادی پذیرفت و برای همیشه او را در قلبش زنده و جاودان نگاه داشت.فاطمه حالا تنهاست هرچند حضور هادی را در کنارش حس می کند. او از خدایش سپاس گزار است تا شرافتمندانه ترین مرگ یعنی شهادت را نصیب همسرش کرده است.علیرغم سختی های موجود، بر لبش لبخند و دلش مملو از امید است.او حالا رسالت سنگینی بر عهده دارد.فاطمه مروج فرهنگ ایثار و شهادت است با سبک و روش متفاوت خودش.گفت و گوی زیر حاصل یک صحبت سراسر عشق، از زبان فاطمه رحمانی ، همسر شهید هادی جعفری می باشد. فاطمه عروس خودم است فاطمه رحمانی هستم .متولد 1370 ، فرزند ارشد خانواده و دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته مهندسی شیمی گرایش بیوتکنولوژی می باشم.پدر و پدر شوهرم هر دو نظامی و باهم همکار بودند و همین مساله زمینه آشنایی ما را ایجاد کرده بود.پدر شوهرم یکبار من رو دید و گفت فاطمه عروس خودم است.سال 89 من و آقا هادی باهم عقد و اسفند 92 باهم عروسی و زندگی مشترکمان را در تهران آغاز کردیم. ازدواج ما خواست خدا بود وقتی آقا هادی به خواستگاری من آمد شغلی نداشت و همه مخالف بودند. بعد که با ایشون صحبت کردم صداقت و رفتار شایستشون به دلم نشست و جواب مثبت دادم.آقا هادی بخاطر رشته ای که تحصیل کرده بودن (مهندسی جوش) ضمانت کردند که برای اشتغال براحتی جذب می شوند.در کل ازدواج من و آقا هادی خواست خدا بود و وقتی خدا بخواهد انگار انسان دیگر قادر به صحبت نیست. عشق به همسر و وطن بعد از پیگیری های آقا هادی نهایتا در قرارگاه خاتم الانبیا تهران جذب شدند. این قرارگاه زیرشاخه وزارت دفاع بود.آقا هادی دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی جوشکاری در کرمان بودند و همانجا هم بورسیه بودند و می توانستند مشغول به کار شوند اما بخاطر من و سختی هایی که احتمال می دادند متوجه من باشد ، صرف نظر کردند. ایشون هم چنین جزو سه نفری بودند که برای کشور استرالیا بورسیه شده بودند ولی ترجیح دادند در کشور خودشان خدمت کنند.آقا هادی جایگاه ستوان یکم داشت و لباس نظامی نداشت و برحسب شرایط کاری و با میل و اراده خودشون و بدون هیچ اجباری بعنوان مدافع حرم رهسپارعراق شدند. اولین سفر به عراق شهریورماه با آقا هادی تماس گرفتند مبنی بر اینکه یک ماموریت در عراق دارند و اگر خودشون تمایل دارند و همسرتون راضی هستند می تونید اعزام بشید.آقا هادی همون جا بدون سوال ازمن جواب مثبت رو میدن.(با خنده )بعد ماجرا را با من در میان گذلشتند من هم کمی گلایه کردم که این مدت خیلی ازهم دور بودیم و فقط پنج شنبه و جمعه باهم بودیم.به من گفتن: فاطمه مانند زنان کوفی نباش، امام حسین تنهاست و من باید برم.آقا هادی بسیار اهل شوخی بود وادامه داد: من از شرایط جنگ و شهادت هیچ ترسی ندارم من از هواپیماهای مان می ترسم که هیچ اعتباری ندارند.(باخنده )نهایتا آقا هادی به عراق رفتند.آن جا آقا هادی و یکی از همکارانش به مهندس فاروق معروف بودند.کار آقا هادی تخصصی بود و نظامی نبود من خیلی نگران بودم چون آقا هادی فقط 45 روز آموزش نظامی دیده بود و شناخت کاملی از اسلحه و استفاده از آن نداشت.در این ماموریت آقا هادی به طرز معجزه آسایی جان سالم به در بردند و شکر خدا با وجود تمام نگرانی هایی که داشتم سالم بازگشتند. آخرین سفر به عراق سوم فروردین تولد آقا هادی بود و من به اتفاق خانواده راهی شلمچه شده بودم.آقا هادی دو هفته ای بود که برای انجام ماموریت به عراق اعزام شده بود.شب با آقا هادی تماس گرفتم و تولدش را تبریک گفتم.تا فردا بعدظهر حوالی ساعت 2 الی 3 بود که مجددا با آقا هادی تماس گرفتم و جواب ندادن.این اتفاق کمتر پیش آمده بود، معمولا آقا هادی اگر قرار بود جایی بروند که امکان تماس نبود قبلش به من اطلاع میدادن.مجددا تماس گرفتم و این کارها را بارها و بارها تکرار کردم ولی هیچ خوابی دریافت نکردم. هر بار که تماس می گرفتم خودم را قانع می کردم که شاید ایران آمده باشد.من و خانوادم شلمچه بودیم و در منطقه ای من و مادرم نشسته بودیم و مشغول گوش کردن سخنرانی بودیم که ناگهان برادرم آمد و گفت : بلند شوید باید بریم.دلم لرزید و زیر لب گفتم: خانه ام خراب شد.به برادرم گفتم : برای هادی اتفاقی افتاده؟؟ برادرم گفت: نه ، مادرجون حالش زیاد خوب نیست و باید بریم.با برادر آقا هادی هم تماس گرفتم ودر حالی که صدای بسیار گرفته ای داشت بازهم منکر داستان شد. شهادت آقا هادی مسیر بازگشت از سخت ترین لحظات بود. از شلمچه که به سمت فرودگاه اهواز می امدیم ،مدام و مکرر تلفن پدرم زنگ میخورد و من مدام در دلم میگفتم همه اشتباه می کنند و هادی دوباره به من زنگ میزند. در فرودگاه با تماس یکی از دوستانم مطمئن شدم که هادی رو برای همیشه از دست دادم ولی چون قبول این ماجرا برایم سخت بود با پدرشوهرم تماس گرفتم و دیگر حجت بر من تمام شد.از پدرشوهرم خواستم ابتدا پیکر آقا هادی را به منزل تهران ببرند و سپس به آمل بیارن.وقتی به نزدیکی آمل رسیدیم تمام وجودم پر از استرس بود که نکند بنری از هادی ببینم و در تمام طول راه خودم را دلداری می دادم که اگر دوهفته هادی را ندیدم حالا با پیکرش وداع میکنم. چیزی برای وداع ندارم وقتی آمل آمدیم همه در منزل ما بودند و از همه خواهش میکردم که بخاطر پدر و مادرم گریه نکنند.در همین حین یکی از بستگانم به من گفت: خبر شهادت آقا هادی تو سایت های خبری رفته.من هم سریع به اتاقم رفتم و دیدم که نوشته هادی جعفری شهید شده و پیکرش سوخته و چیزی باقی نمانده است.تحمل این شرایط برایم بسیار سخت بود.تمام دل خوشی من این بود تا با پیکر هادی وداع کنم و دیگر نمی توانستم.3فرودین ماه آقا هادی شهید شدند و روز بعد بخشی از پیکرشون وارد ایران شد. چگونگی شهادت شهید جعفری شب قبل از شهادت آقا هادی و دوستانش بخاطر تولد شون تا دیر وقت بیدار بودند.روز بعد هم عده ای از همکاران برای زیارت به نجف رفتند و آقا هادی در محل کارش ماند تا کار را به اتمام برساند و سپس به منزل و زیارت برود.آن روز رفت و آمد پهبادها بسیار زیاد شده بود و در نهایت هم یک موشک به قرارگاه آن ها پرتاب کردند که شهید یزدانی در لحظه به شهادت رسیدند و کل پیکرشان سوخت و در مورد آقا هادی روایت متفاوت است برخی می گویند ابتدا دست و پای آقا هادی قطع شد و بعد پرت شد و برخی هم می گویند در حالی که مشغول گفتن یا ابوالفضل بود در حالت اغما بود و همه از قرارگاه بیرون رفتند و در نهایت انفجار مهیبی در آن منطقه رخ داد و ساعت ها در آتش سوخت. مراحل تشخیص هویت بعد از تشخیص هویت پیکر اول و تشییع آن در 8 فروردین ماه، مجددا مطلع شدیم که بخشی از پیکر را در 2 کیلومتری آن منطقه پیدا کرده اند.ابتدا تصمیم برآن بود که پیکر در منطقه وادی السلام دفن شود ولی نهایتا وارد ایران شد.16 فروردین ماه تکه دیگری ازپیکر وارد ایران شد و 22 فروردین هویت پیکر تشخیص داده شد که متعلق به آقا هادی است. من تهران بودم و از این قضیه مطلع شدم ،گفتم خدایا چقدر من را دوست داری که اینطوری امتحانم می کنی و این قضیه را به فال نیک گرفتم چون 23 فروردین تولدم بود و گفتم هادی میخواد به من هدیه بدهد.بنیاد شهید از ما خواست تا مراسم تدفین شبانه انجام شود که با مخالفت خانواده ها مواجه شد و در نهایت با حضور عده ای کثیری از مردم دفن شد. جلوی تقدیر را نمی توان گرفت من با رفتن آقا هادی هیچ مشکلی نداشتم.ایشون به کارشون علاقه داشتن و همیشه میگفتن من اولین شهید رئیس آباد هستم.از دست دادن عزیز بسیار دشوار است .من اعتقاد دارم که هرچه خدا بخواهد همان می شود و شاید اگر هادی اینجا کنار من هم بود برایش اتفاقی می افتاد.جلوی تقدیر را نمی توان گرفت، این تقدیر هادی بود و چه زیبا براش نوشته شد. نماز شب و تحول و ضمانت در زندگی دوماهی بود که به شکل مرتب نماز شب می خوانم و با این عمل عبادی زندگی ام بیمه شد.نماز شب سبب شد تا راضی به رضای خدا باشم و در برابر مشکلات صبور باشم و به این نتیجه برسم که هر اتفاقی ولو بد بخاطر خواست و اراده خداست. تبلیغ ایثار و شهادت شهدا بسیار مظلوم هستند به ویژه شهدای مدافع و حالا که ارتباطم با خانواده های شهدا بیشتر شده متوجه شدم از شهدای حرم مظلوم تر، گروه صابرین که توسط پژاک شهید شدند که بسیار ناشناس هستند.شهدای مدافع حرم تا چندسال گذشته بسیار ناشناس و پنهانی بودند .آقا هادی هم همیشه می گفت: شهدای مدافع حرم از مظلوم ترین و ناشناس ترین شهدا هستند.راه تبلیغ را در پیش گرفتم تا ابهامات این حوزه روشن و فرهنگ ایثار و شهادت هم چنان در کشور ما پررنگ و جاذبه باشد. دیدار با رهبر انقلاب 8 ماه بعد از شهادت آقا هادی،در 26 آذرماه دیدار خصوصی باتفاق پدرومادرم و پدرومادر آقا هادی با رهبر انقلاب داشتیم.هیچ فکر نمی کردم رهبر را اینقدر از نزدیک ببینم . این دیدار آرامش بخش بود ولی به ایشان گفتم: بابت این دیدار بهای سنگینی را پرداخت کرده ام. رهبرانقلاب زیر یکی از عکس های آقا هادی برایم امضا کردند و از من التماس دعا خواستند. شهادت در خارج از مرزها من همیشه آقا هادی را در کارش تشویق می کردم و هیچ گاه مانعش نمی شدم ،هادی همیشه می گفت: بدترین جنگ ، جنگی که تو خاک کشور باشه. شاید خیلی ها بگن کاش در دوران امام حسین بودیم و از امام دفاع می کردیم، الان هم همان زمانست با سبک و روشی متفاوت. باز هم امام حسین تنهاست و داعش و حامیانش یزید زمانه ماست. ما از دل و جان از مرزهای کشورمان دفاع می کنیم تا مانع ورود دشمن شویم. بسیاری در این راه به شهادت رسیدند و ما حتی آن ها نمی شناسیم.اگر جوانان ما جلو داعش را در عراق و سوریه نگیرند آن گاه حرم امام رضا (ع) جولانگاه آن ها خواهد شد. ارتباط با بانوان شهدا چون محل کار آقا هادی تهران بود، اگر من آنجا زندگی می کردم سطح روابط عمیق تر بود ولی در کل ارتباطم با بانوان شهدا تهران بسیار خوب است ولی متاسفانه مازندران در این حوزه عملکرد ضعیفی دارد. تعبیر خواب همسر شهید حاجی زاده همسر شهید حاجی زاده برایم تعریف کرد: یک بار سر مزار همسرم رفتم و گفتم هیچ همسر شهیدی نیست که هم سن و سال باشد و همان شب افسانه(همسر شهید حاجی زاده) خواب می بیند که شهید حاجی زاده به او می گوید : سه هفته دیگر شهیدی وارد آمل می شود و مردم رئیس آباد برای تشییع پیکرش می روند. بی توجهی مسوولان متاسفانه در این 11 ماه هیچ مسئولی جهت دلجویی به دیدارم و به منزلمان نیامدند.من با خدایم معامله کردم ولی همه از پدر و مادر شهید دلجویی می کنند و گویی شهید جعفری همسری نداشته است و بی توجهی به من بسیار زیاد بوده است و گاهی احساس می کنم با هادی هیچ نسبتی نداشته ام و این گلایه را به رهبر عزیز هم عرض کردم. کسی با جانش معامله نمی کند متاسفانه در مورد همسر شهید و به ویژه شهدای مدافع حرم حرف و حدیث بسیار است.بارها شنیده ام که گفتند فلان شهید بخاطر پول رفته پس همان بهتر که مرده( با نارحتی )این یک تصور اشتباه است آیا در ایران کاری وجود ندارد که آن فرد مجبور باشد برای پول از جانش مایه بگذارد و به میان توپ و تیر برود؟چه کسی حاضر است به خاطر پول ( با هر مبلغی) به آن جا برود؟مبلغی که همه تصور می کنند به شهدای مدافع حرم می دهند کاملا اشتباه است نهایتا روزی 120 الی 150 تومان مبلغی است که به این بچه ها می دهند و عدم شفاف سازی در این حوزه چنین مشکلاتی را ایجاد می کند.این شهدا با خلوص نیت و به عشق وطنشان به آنجا می روند. گفتگوی مان را با بخشی از وصیت نامه ای که شهید جعفری برای همسرشان نوشتند به پایان می بریم. ببخش مرا و ازت معذرت می خواهم به خاطر تمام سختی هایی که در زندگی کشیدی.خیلی دوستت دارم.خیلی مواظب خودت باش.دوستت دارم دوستت دارم فاطمه جان. تاریخ نامه 18/12/93


دوشنبه ، ۲فروردین۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: هراز نیوز]
[مشاهده در: www.haraznews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن