واضح آرشیو وب فارسی:الف: هیچ وقت با "حاجی بخشی" در زندگی بگو مگو نداشتیم
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۱۶:۱۶
شاید کمتر کسی بداند که بانو گرجی زاده همسر حاجی بخشی و مادر شهیدان رضا و عباس ، همه جا از جبهه غرب تا جبهه جنوب در کنار حاجی بخشی بوده و پا به پای همسرش از هیچ کمکی برای دفاع از این مرزو بوم دریغ نکرده است.این بانوی مجاهد که دو فرزند خویش را نیز در راه آرمان های انقلاب و امام(ره) فدا کرده است، سرانجام روز یکشنبه۱۶ اسفند ماه۹۴ دلتنگی هایش به پایان رسید و به فرزندان شهیدش پیوست. پیکر مطهر این بانوی فداکار و مجاهد در قطعه ایثارگران گلزار شهدای بهشت زهرا(س) جنب مهدیه در کنار مرقد پیردلاور جبهه ها به خاک سپرده شد
به گزارش جهان نیوز ، آذر ماه سال ۹۰ دو هفته قبل از آسمانی شدن حاج بخشی برای مصاحبه از طرف هفته نامه پنجره به منزل حاجی بخشی در کرج رفتیم و چند لحظه ای هم پای صحبت های این بانوی فداکار نشستیم تا درباره حاجی برایمان صحبت کند . علی رغم کهولت سن و میل باطنی اش سرانجام حاضر شد چند جمله ای از روزهای همسفر بودن با حاجی بخشی بگوید. همسر حاجی بخشی اینگونه روایت کرد: « من همیشه با حاجی بودم. هر کس مرا می دید، می گفت: « تو خسته نشدی؟» اهواز، مکه، جبهه غرب و جنوب همه جا همراه حاجی بودم. ۵۳ سال با هم زندگی کردیم. عباس پسرم که شهید شد، خبر شهادتش حاجی به ما دادند. من حلوا درست کردم. تاب نمی آوردم، گفتم بروم بهشت زهرا(س) که دیدم حاجی آمد.گفتم:« پس کو عباس! عباس شهید شد؟» حاجی چیزی نگفت. حاجی و عباس با هم جبهه بودند. اما با هم نیامدند. نادر- داماد حاج بخشی که در ماشین معروف حاج بخشی در شلمچه در سال ۶۵ به شهادت رسید- و عباس هم با هم بودند که عباس شهید شده بود.»
مکه ( کشتار حجاج در سال ۶۶) هم با حاجی بودم. شلوغ که شد حاجی را گم کردم. تا شب خبری از حاجی نشد تا اینکه یکی از همسفرها آمد و گفت :«حاج خانم بیا ببرمت پیش حاج بخشی» حاجی تیر خورده بود اما حالش وخیم نبود. خدا را شکر کردم که سالم است. حاجی به من گفت شما زودتر برو ایران من هم بعد که بهتر شدم می آیم، قبول نکردم. گفتم:« با هم آمدیم با هم برمی گردیم.» هیچ وقت با حاجی بگو مگو نداشتیم. بچه ها همیشه می گویند ما هیچ وقت دعوای شما دو نفر را ندیدیم!
بعد از شهادت بچه ها هر وقت من دلتنگ بچه ها می شدم حاجی دلداری ام می داد و هر وقت هم حاجی دلتنگی می کرد، من دلداری اش می دادم. روزی که برای مصاحبه خدمت حاج خانم رسیدیم حاج خانم بین صحبت هایش گفت که خواب دیده است که رفته است بهشت زهرا(س) قبر رضا و عباس را پیدا نکرده است! هیچ کدام از قبرها شماره نداشته اند! انگار بهشت زهرا را(س) به هم ریخته بودند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: الف]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]