تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 1 بهمن 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن به ميل و رغبت خانواده اش غذا مى خورد ولى منافق ميل و رغبت خود را به خانواده ا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1855360973




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت جانسوز تک شلمچه


واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
روایت جانسوز تک شلمچه
روایت جانسوز تک شلمچه درگیری به شکل تن به تن شده بود، از روی جنازه مطهر شهدا گلوله جمع می‌کردیم تا در نبرد وانمانیم.


به گزارش فرهنگ نیوز، تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزم‌های دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگ‌های غیرخودی است، ایثارگری و شهادت‌طلبی نقش به‌سزایی در حفظ دین و ارزش‌های آن و استقلال کشور ایفا می‌کند؛ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن به‌منظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است.ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمان‎بر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریع‌کننده‎ای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشته‎اند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی در استان مازندران به‌عنوان یکی از رسانه‌های ارزشی و متعهد به آرمان‌های انقلاب اسلامی‌ در سلسله گزارش‌هایی در حوزه دفاع مقدس و به‌ویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبت‌ها و خاطرات رزمندگان و خانواده‌های شهدا نشسته و مشروح گفته‌های آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاری‌ها از نظرتان می‌گذرد.روایت اسارت در تک شلمچه را آزاده سرافراز مازندرانی علی نائیجی چنین نقل می‌کند: از ساعت 7 صبح صدای توپ و خمپاره، فضا را آنچنان در خود گرفته بود که گویی جهان به پایان خویش نزدیک شده، برخی در هاله‌ای قدسی با خدای خویش نرد عشق می‌باختند و برخی نیز در ترس و اضطراب پایان زندگی، اشک می‌ریختند و دلداری‌ها نیز جوابگو نبود و آنان مترصد فرصتی بودند تا بگریزند.* اوج شجاعت بالای خاکریز در شلمچهدر این مدت که در خط بودم به شکل‌های مختلفی در سیمای برخی ترس و اضطراب را می‌دیدم، پاسدار وظیفه‌ای که از خط مقدم فاو گریخته بود و دوباره به خط شلمچه آورده شد، چنان از مرگ واهمه داشت که حتی در فضای بسیجیان گروهان ما هیچ‌گاه کتمان نکرد و چند بار با من به درد و دل نشست اما سخنانم هیچ‌گاه تسکینی برایش نبود ولی هنگامی که نبرد شروع شد بالای خاکریز چنان کلاشینکف را به خواندن واداشت که گویی جوان دیگری متولد شده و در همین بین، با تیر رها شده از سیمینوف تک‌تیرانداز بعثی، شهادت را تجربه کرد.در اینجا لازم می‌دانم گریزی بر مقوله ترس زنیم تا در ادامه که با این رفتارهای آمیخته با ترس و اضطراب روبه‌رو می‌شویم قضاوت‌های‌مان آمیخته با حقایقی علمی باشد.ترس را ضمن اینکه یک واکنش احساسی به تهدید و خطر می‌دانند، آن را از اضطراب نیز جدا می‌کنند، ترس از پی تهدید خارجی می‌آید و فرار به‌عنوان رفتاری طبیعی آن را همراهی می‌کند، حال آنکه اضطراب ناشی از تهدیدهای اجتناب‌ناپذیر است، دانشمندان اتفاق نظر دارند که ترس احساس بنیادین و فطری بشر همچون شادمانی و خشم است و یکی از لوازم ضروری بقاست.* صدای شنی تانک‌ها، خلاء سکوت را شکستحال با این توضیح برمی‌گردیم به خط شلمچه که در این زمان آتش‌تهیه دست‌پخت سلاح‌های غربیان در ساعت 8 صبح جای خویش را به سکوتی سهمگین داد که طلیعه شروع نبردی سخت را می‌داد.آنانی که منتظر فرصتی بودند تا خود را از خط مقدم رهایی بخشند، فرار را بر قرار ترجیح دادند و راه پشت خط را در پیش گرفتند، بقیه چنان شیری غران به‌سمت خاکریزها رفتند و سلاح‌های خویش را مهیای نبرد تاریخی کردند.لختی نگذشت که صدای شنی تانک‌ها، خلاء سکوت را شکست و متعاقب آن صدای شلیک سلاح‌های سبک، با فریادهای الله‌اکبر در هم تنیده شد.* شلمچه؛ مظلوم‌ترین حوزه مقاومت هشت‌سالهنکته مهم این بود که همه رزمندگان از مدتی قبل تحرکات سنگین دشمن را به چشم دیدند و انتظار حمله سهمگین را داشتند و با این تدارکات قلیل نظامی و کمبود مهمات، نبرد سخت و نابرابر را پیش‌بینی می‌کردند و گزارشات زیادی را به بالادستی‌ها رساندند ولی هیچ‌گونه اراده‌ای برای تقویت خطوط وجود نداشت.شاید رمز مانایی مقاومت شلمچه در تاریخ جنگ به همین وضعیت برمی‌گردد چرا که همگان می‌دانستند که جنگ به پایان خویش نزدیک می‌شود ولی باید تعدادی را در پیشانی جبهه نگاه داشت تا استدلال قبول قطعنامه را قدرتمند جلوه دهند، به نظر رشادت دلاورمردان در خط شلمچه با در نظر گرفتن مطالب بالا، شلمچه را مظلوم‌ترین حوزه مقاومت هشت‌ساله کرد، آنگونه که نام شلمچه معنویتی خاص به دلسوختگان انقلاب و جنگ در همه‌ محافل می‌بخشد.* صدای افتادن دلاورمردان توسط تک‌تیراندازاننبرد آغاز شد، هر چقدر بعثیون تلاش کردند نتوانستند خط را بشکافند ولی صدای افتادن دلاورمردان توسط تک‌تیراندازان به تحرکات برای جایگزینی می‌افزود، روی جنازه پاسداری بلندقامت و خوش‌سیما که پیشانی‌اش در بوسه گلوله‌ای رنگین شد، چفیه‌ای انداختم تا صورتش را اشعه خورشید نیازارد.نیاز به مهمات مرا بر آن داشت همراه دلاورمرد کوچک (کمربسته) به زاغه مهمات بروم که با دیدن خالی بودن آن رنگ ز رخسارم پرید با تنها جعبه نارنجک به طرف خاکریزها برگشتیم که شیربچه آملی (محمد صفری) که تیربارش لحظه‌ای از غرش باز نمی‌ایستاد، سرش را به طرف ما برگرداند و با مشت گره کرده غریو الله‌اکبر سر داد که ناگاه دیدم نارنجکی در هوا چرخ خورد و به زیر پایش نشست.او از همه‌جا بی‌خبر، فریاد هشدارهای مرا نشنید در گرد و خاک برآمده از انفجار گم شد، به طرفش دویدم، او که در حال غلتیدن به پایین خاکریز بود را در آغوش گرفتم، تمامی ترکش‌ها در ناحیه کمر و پاهای او جمع شده بودند و استخوان ساق یکی از پاهایش کاملاً جدا و فقط به پوستی آویزان بود، او را در سرپناهی جا دادم، می‌خواستم کمی دلداری‌اش دهم ولی با شنیدن مناجات‌های او شرمنده شدم، به بالای خاکریز جست زدم و مست آوای کلاشینکف به نبرد ادامه دادم.فشار عراقی‌ها هر دم فزونی می‌یافت و مهمات رو به پایان و در جناحین گروهان ما پرچم عراق بالا رفت، دنبال فرمانده گروهان رفتم، ایشان گفت: «دستور عقب‌نشینی رسید.»ناگاه دیدم فرمانده گردان و جمیع ارکان در حال عقب‌نشینی هستند، مرحوم محمد اسماعیلی تا مرا دید، گفت: «همراه ما بیا.» ولی من قبول نکردم و گفتم: «می‌روم تا بچه‌های کمین را خبر کنم.»از سه راه مرگ به سوی گروهان رفتم، بچه‌ها بالای خاکریز آخرین مهمات مانده را نیز خرج می‌کردند، چند نفری را دیدم که بی‌سلاح به طرف عقب می‌آمدند، گفتم: «کجا می‌روید؟» گفتند: «به عقب برمی‌گردیم.» گفتم: «اینگونه بدون سلاح؟ عقب هم که بروید در جایی باید مستقر شوید تا جلوی پیش‌روی عراقی‌ها را بگیرید.» اما زیر بار نرفتند، گفتم: «فاو را از دست دادیم دیگر نگذاریم شلمچه هم از دست برود دل امام را به درد نیاوریم.» ولی آنان زیر بار نمی رفتند، ناگهان بسیجی «روح‌الله نائیج» با آرپی‌جی جلوی‌شان نشست و گفت: «دستور بدهی شلیک می‌کنم.»من که از روحیه‌اش کاملاً مطلع بودم، مانعش شدم و اجازه رفتن به آنها را دادم که بعدها آن کس که جلودارشان بود در اردوگاه با خیانت، ما و خیلی از عزیزان پاسدار را به زیر تازیانه‌های عراقی‌ها سپرد و گاهاً این فکر در من تجلی می‌کرد که ای کاش او را در همان جا می‌کشتم شاید دلیلش زخم زبان‌های روح‌الله بود که می‌گفت نگذاشتی در همان خط او را نفله کنم تا اینگونه بلای جان‌مان نشود.دو نفر امدادگر نیز با برانکارد در حال عقب‌نشینی بودند، جلوی‌شان را گرفتم و مجبورشان کردم که محمد صفری را به عقب ببرند، در حال بلند کردنش، پایش که از پوست آویزان بود از برانکارد بیرون افتاد که آن را به داخل برانکارد برگرداندم که با به هم ساییده شدن استخوان‌ها به هم، دردی جانکاه بر او عارض شد که شرمندگی‌اش در اسارت هم رهایم نکرد، بعد از اسارت از امدادگر گردان شنیدم که چند خاکریز آن طرف‌تر پیدایش کردند و سوار آمبولانس، همراه دیگر زخمی‌ها به عقب رساندند، قسمت آن بود که به عقب برگردد و امروز با یک پا و کلکسیونی از ترکش‌ها نماد مقاومت آن روز در جامعه امروز باشد.* از روی جنازه مطهر شهدا گلوله جمع می‌کردیم تا در نبرد وانمانیمبچه‌ها را یکی یکی به عقب فرستادیم و فقط مانده بود قسمت نونی‌شکلی که بعضی از بچه‌ها، آنجا در حال جنگ بودند، عملاً یک فرورفتگی به طرف عراقی‌ها بود، من مسئولیت خبر کردن‌شان را برعهده گرفتم، از آنجایی که عراقی‌ها، وارد راهروهای خاکریزها شدند، فرد دیگری را می‌خواستم که خط آتش درست کند تا همه در محاصره بعثی‌ها قرار نگیریم و در اینجا نصرالله نورمحمدی جوانی که تلاوت قرآنش قلوب را مرتعش می‌کرد و در دبیرستان امام (ره) شهرستان آمل درس می‌خواند، آنقدر خوش‌خلق و دوست‌داشتنی بود که بیشترین حجم نامه‌های گردان متعلق به او بود که دوستان و همکلاسی‌هایش برای او فرستادند با صدای بلند عنوان کرد: «من با شما می مانم.» به چهره نحیفش نگاهی انداختم و سریعاً گفتم: «شما برگردید.» ولی او زیر بار نرفت و گفت: «مگر خونت از من رنگین‌تر است.» گفتم: «اگر نروی خودم یک گلوله بهت می‌زنم.» در همین اثنا یک نفری که نمی‌شناختم، گفت: «من می‌مانم.»قبول کردم، او گفت: «من به داخل می‌روم، تو خط آتش درست کن.» او رفت و من به‌سوی عراقی‌ها که دیگر خیلی نزدیک بودند تیراندازی می‌کردم یک‌یک بچه‌ها بیرون آمدند و تا خط را خالی دیدند نگران می‌شدند، گفتم: «با سلاح‌تان به طرف سه‌راه مرگ بروید، آنجا بچه‌ها کمین کرده‌اند و منتظر شما هستند.»آخرین نفر که آمد، همگی به‌صورت زیگزاکی به‌سوی سه راه مرگ دویدم و گاهاً به پشت سر تیر می‌انداختیم و عراقی‌ها را می‌دیدیم که به‌دنبال ما می‌آیند، صدای سفیر گلوله‌ها، آنی در اطراف‌مان قطع نمی‌شد.به سه‌راه مرگ رسیدم، دیدم برخی بچه‌ها منتظر ما و در حمایت از ما، عراقی‌ها را فراری دادند و یکی از آنها نورمحمدی بود، همه با هم در دالان‌های خاکریز به عقب می‌رفتیم و به‌دلیل ورود عراقی‌ها، درگیری به شکل تن به تن شده بود، از روی جنازه مطهر شهدا گلوله جمع می‌کردیم تا در نبرد وانمانیم، به اطرافم نگاه کردم، نورمحمدی را نیافتم، در اسارت به‌دنبالش از هر کسی جویای احوالش شدم اما هیچ‌کس خبری از او نداشت تا اینکه یکی گفت: «دیدم با یک عراقی گلاویز شده که در این کشاکش، ماشه کلاش عراقی چکانده شد و گلوله، گلویش را شکافت و در دم شهید شد.»* اسارت؛ فصل نوین زندگیساعت دو بعداز ظهر در آن گرما و تشنگی و حاد شدن نبرد در تعقیب و گریز، عده ما حدوداً به 70 نفر رسید که در محاصره گازانبری گرفتار شدیم، به زمین صاف نگاه کردیم جایی که می‌بایست برویم، تانک‌های عراقی را می‌دیدیم، چند نفری ازجمله غلامحسین برومند به آن سو گریختند ولی در زیر آتش خصم زمین‌گیر شدند.در همین بین چند تن از منافقین بچه‌ها را با خنده به طرف‌شان می‌خواندند و اینگونه وانمود می‌کردند که بچه‌های خودی‌اند ولی کیدشان برملا شد و نصیب‌شان آخرین گلوله آرپی‌جی یکی از رزمندگان بود.دیگر مهمات به انتها رسید و در تحیر چه کنم چه کنم بودیم که یکی از بچه‌ها به طرف من آمد و گفت: «یک نارنجک دارم، می‌خواهم خودم را بکشم چون تحمل اسارت را ندارم.» نارنجک را از دستش گرفتم و بلند فریاد زدم: «اگر شهادت مقدرمان نشد، اسارت هم یکی از عوارض جنگ است که مفری از آن نیست رضاییم به رضای خدا.»هنوز سخنم تمام نشده بود از روی خاکریزها، عراقی‌ها سلاح‌ها‌ی‌شان را به‌سوی‌مان نشانه گرفتند، بدین‌سان فصل نوینی در زندگی‌مان گشوده شد که اسارت نام داشت.








94/12/11 - 11:59 - 2016-3-1 11:59:20





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن