واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
گفتم کجا،گفتا دمشق/گفتم چرا،گفتا که عشق منصور نظری، شاعر جوان کشورمان، به مناسبت ایام شهادت بیبی دوعالم فاطمه زهرا سلامالله علیها قطعه مثنوی «اسرار عشق»را تقدیم به شهدای مدافع حرم اهلبیت نموه است که متن کامل آن را می خوانید.
به گزارش فرهنگ نیوز، منصور نظری، شاعر جوان کشورمان، به مناسبت ایام شهادت بیبی دوعالم فاطمه زهرا سلامالله علیها قطعه مثنوی «اسرار عشق»را تقدیم به شهدای مدافع حرم اهلبیت نموه است که متن کامل آن را می خوانید.
گفتم کجا، گفتا دمشق - گفتم چرا، گفتا که عشق
گفتم وَ کِی، گفتا که حال - گفتم بمان، گفتا محال
گفتم مرو، گفتا که لا - برپاست آنجا کربلا
باید ولی یاری کنم - زینب علمداری کنم
گفتم چه داری با حسین - گفتا وفای عهد و دِین
گفتم حرامی بسته راه - گفتا که زینب بیپناه
گفتم که راه چاره چیست - گفتا فقط آزادگیست
گفتم مرو خوبم ز دست - گفتا که زینب بیکَس است
گفتم خطر دارد بسی - گفتا چرا دلواپسی
گفتم که جان باید دهی - گفتا که دارم آگهی
گفتم چرا پس میروی - گفتا به برهانی قوی
گفتم چه آن برهان توست - گفتا همان عهد نخست
گفتم که منظورت چه است - گفتا، ازل، عهد الست
زان دم که گفتیمش بلی - شد سهم شیعه کربلا
او آفرید از اینهمه - ما را به عشق فاطمه
در آن سحرگاه خیال - از ابر عشق و شور و حال
بارید باران از جنون - شد خاک شیعه گِل ز خون
گفتم که یعنی شیعه چیست - گفتا به زهرا واله گیست
گفتم تو را در سینه چیست – گفتا که شور عاشقیست
گفتم که این شور از کجاست - گفتا ز عشق کربلاست
گفتم چه باشد کربلا - گفتا همه عشق و ولا
گفتم چه داری آرزو - گفتا به خون گیرم وضو
گفتم کجا خوانی نماز - گفتا که با مهدی حجاز
گفتم دریغا روی تو - خونین شود گیسوی تو
گفتا خوشا گلگون شدن - چون لاله رنگ خون شدن
گفتم تویی آخر جوان - بهر دل مادر بمان
گفتا که باید رفتنم - گلگونکفن پوشد تنم
گفتم مرو، گفت الوداع - گفتم چرا، گفتا دفاع
گفتم کجا، گفتا حرم – از دختر پیغمبرم
من شیعهام اهل ولا - باید روم تا کربلا
باید که جان بازم عشق - در کربلایی چون دمشق
من شیعهام لبریز درد - کی من هراسم از نبرد
بر یاس نیلی گشته فام - گیرم عدو را انتقام
گفتم بگو از عشق خاص - گفتا که سیلی خورده یاس
گفتم که محبوبت که است - گفت او که پهلویش شکست
گفتم که زهرا کیست او - گفتا که سیلی خورده رو
گفتم که سیلی زد به او - گفت هر که حیدر را عدو
گفتم بگو اسرار عشق - گفتا که سر بر دار عشق
گفتم تو را کِی عیش و نوش - گفتا علم گیری به دوش
گفتم چرا آشفتهای – گفتا غم بنهفتهای
گفتم بگو بنهفته غم - گفتا حرامی و حرم
گفتم چه بُغضت در گلو - گفتا غم معجر و مو
گفتم چه جویی در دمشق - گفتا که جانبازی به عشق
گفتم مرو با ما بمان - آنجا نمییابی امان
گفتا امان در کربلاست - خوش شیعه را رنج و بلاست
گفتم چه خواهی یاس را - گفتا شدن عباس را
گفتم سرت از تن جدا - گردد به دست اشقیا
گفتا فدای فاطمه - پا و سر و دستم همه
گفتم اگر گردی هلاک؟ - صد پاره تن افتی به خاک ؟
گفتا که میگردم شهید - در پیش زهرا روسفید
گفتم نه اجباریست این – راهی دگر را برگزین
گفتا که هیهات و دریغ - گیرم جز این دیگر طریق
خواهی ز من در کربلا - در بحر پر موج بلا
در دشت خونبار دمشق - تنها نهم بانوی عشق؟؟!
گفتا به گلبانگی ستیغ - کوفی شدن ما را دریغ گویم
رفت او علم بر دوش و مست - تیغ دودم بگرفته دست
با خنده رفت او تا دمشق - گردد شهید راه عشق
رفت و خبر آمد از او - بگرفته با خونش وضو
آمد خبر او شد شهید - اسرار حق را جمله دید
از کربلای در دمشق - آن رفته بازآمد به عشق
بازآمد اما غرقه خون – همچون شقایق لالهگون
او از دیار مستها - آمد ولی بر دستها
آمد ولی گلگونکفن - غرقابه در خون پاره تن
آمد ولی خونبار عشق - مه رو شهیدی از دمشق
گفتم کجا بودی هلا – گفتا که دشت کربلا
گفتم بگو دیدی چه را - گفتا که کوچه ، ماجرا
در کوچه آتش بود و یاس –غوغای اشک و التماس
دیدم علی را بسته دست - پهلوی زهرا در شکست
آنجا که دریا شبنمی است - دیدم خدا خون میگریست
گفتم دگر دیدی چه پس – گفتا خدا طور و قبس
دیم ولا را در بلا - دیدم به پا صد کربلا
دیدم به چشم خود خدا - بر نیزهها رأسی جدا
گفتم چه آوردی نشان - گفتا مزاری بینشان
گفتم که ما را چاره چیست - گفت او که تنها عاشقیست
گفتم سعادت در کجاست - گفتا که تنها کربلاست
گفتم همه درد است و رنج - گفتا که یوسف را ترنج
گفتم بدانجا راه، چون؟ - گفتا که تنها راهِ خون
چون همت آن سردار عشق - باید شدن بر دار عشق
چون پانهی در را ه خون - از تن چو گردد سر نگون
زان پس شوی چون عین لا - آندم رسی در کربلا
آنجا خدابینی بهعین - بر نیزهها رأس حسین
گفتم بگو با ما ز یار – گفتا که باید انتظار
گفتم که از او کو خبر - گفتا تحمل تا سحر
گفتم ظهورش کو نشان - گفتا که آشوب جهان
گفتم یمن، گفتا که آه - تنها غریب و بیپناه
گفتم وصیت داریاش - گفتا یمن را یاریاش
گفتم وصیت کن تو بیش - گفتا خراسانی بهپیش
گفتم بگو اسرار نو ر - گفتا که او دارد ظهور
گفتم وَ کِی؟ گفت عنقریب - بگرفته عالم بوی سیب
به امید ظهور حضرت یار ....
سهشنبه 4 اسفندماه 1394 منصور نظری
منبع: مشرق
94/12/5 - 15:23 - 2016-2-24 15:23:25
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 44]